گاه نوشته های از سر شکم سیری

جوان خام

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

۳۱شهریور

ملت عشق

احتمالا اسم این کتاب رو در سال های اخیر خیلی دیدید و شنیدید.  به نظرم بد نیست نظر کسانی که این کتاب را دوست نداشتند هم بشنوید.

در ادامه مقدمه ای از کتاب را می توانید بخوانید. به طور خلاصه داستان پیش از شکل گیری ارتباط شمس و مولانا شروع و ارتباط این دو رو از نگاه راویان مختلف توضیح میدهد (که کلی ایراد دارد.)و در کنار آن داستان یک زن خسته در زمان حال را روایت می کند که عشق را در زندگیش گم کرده و به واسطه هایی با شمس و مولانا آشنا می شود.

خیلی وقت پیش بود. به دلم افتاد رمانی بنویسم. ملت عشق. جرئت نکردم بنویسمش. زبانم لال شد، نوک قلمم کور. کفش آهنی پایم کردم. دنیا را گشتم. آدم‌هایی شناختم، قصه‌هایی جمع کردم. چندین بهار از آن زمان گذشته. کفش‌های آهنی سوراخ شده؛ من اما هنوز خامم، هنوز هم در عشق همچو کودکان ناشی...
مولانا خودش را «خاموش» می‌نامید؛ یعنی ساکت. هیچ به این موضوع اندیشیده‌ای که شاعری، آن هم شاعری که آوازه‌اش عالمگیر شده، انسانی که کار و بارش، هستی‌اش، چیستی‌اش، حتی هوایی که تنفس می‌کند چیزی نیست جز کلمه‌ها و امضایش را پای بیش از پنجاه هزار بیت پرمعنا گذاشته چطور می‌شود که خودش را «خاموش» بنامد؟
کائنات هم مثل ما قلبی نازنین و قلبش تپشی منظم دارد. سال‌هاست به هر جا پا گذاشته‌ام آن صدا را شنیده‌ام. هر انسانی را جواهری پنهان و امانت پروردگار دانسته‌ام و به گفته‌هایش گوش سپرده‌ام. شنیدن را دوست دارم؛ جمله‌ها و کلمه‌ها و حرف‌ها را... اما چیزی که وادارم کرد این کتاب را بنویسم سکوت محض بود.
اغلب مفسران مثنوی بر این نکته تأکید می‌کنند که این اثرِ جاودان با حرف «ب» شروع شده است. نخستین کلمه‌اش «بشنو!» است. یعنی می‌گویی تصادفی است شاعری که تخلصش «خاموش» بوده ارزشمندترین اثرش را با «بشنو» شروع می‌کند؟ راستی، خاموشی را می‌شود شنید؟

نظر بنده:

داستان بقدری کشش داره که 400 صفحه رو در عرض 3-4 روز بخوانید و کلی جمله گوگوری مگوری که می توانید در اینستای مبارک بگذارید و لایک بگیرید و کلاس بگذارید. ولی.. یک ولی بزرگ:

نویسنده ارتباط شمس و مولانا را بهانه و بستری و به عنوان یک طرز نگاه عاشقانه برای ارتباط یک زن شوهر دار با یک مرد غریبه می کند.
و عشق را روشی برای پیچاندن و عبور از شریعت معرفی می کند و بحث قدیمی و نخ نمای پوسته و هسته. عاشق که باشی هر کاری میخواهی می توانی بکنی.

اللا با خوندن داستان زندگی شمس و مولانا به جای نگاه به بالا و عشق الهی به طرز احمقانه ای درگیر عشق زمینی میشه و عزیز زاهارا (یکی از شخصیت های اصلی متحول شده و عارف مسلک) هم عین این عرفان کاذب ها کمال سو استفاده رو می کنه!
در نهایت ارتباط عاشقانه و عارفانه شمس و مولانا به یک عشق سطح پایین زمینی تقلیل داده میشه و عجیبه که شخصیت اصلی کتاب درگیر چنین ماجرایی می شه. اصلا شخصیت پردازی ها منطقی نبود و خیلی ایراد داشت.
2. وقتی ملت عشق رو با کیمیا خاتون مقایسه کنید احتمالا سردرگم میشید. در اون کتاب شخصیت شمس خیلی منفیه. ولی در این کتاب شمس کاملا تطهیر شده. بحث های زیادی در مورد شمس و اعتقاداتش و شخصیتش و حتی وجود خارجیش وجود داره که نویسنده اصلا کاری به انها نداشته و هر چه دلش خواسته نوشته.
در کل کتاب ضعیفی بود. آفرین به بازاریابان این کتاب که تونستند چنین کتابی رو به چاپ 40-50 برسونند. دقیقا یادم نیست چه انتظاری داشتم که رفتم کتاب رو گرفتم. ولی خب چند روز دیگه در تبادل کتاب میفروشمش.

چند تا از نظرات دیگه که در راستای نظرات خودم هست رو اینجا می گذارم از گودریدز :دی.

حتی اگه روایت دوم،بعبارتی روایت دیدار و آشنایی شمس و مولانا که پر از تحریف و شاخ و برگ دادن احمقانه بود رو در نظر نگیریم؛بازم کتاب افتضاحیه
روایت دیدار و آشنایی و سیر و سلوک مولانا و شمس رو براحتی ملعبه و مکمل یه داستان عاشقانه ی زرد قرار داده
دیدار و اتفاقاتی که عالمان و محققان ما ازش با تردید حرف میزنند رو جوری بیان کرده که انگار فکته

--

یک ستاره، آن هم فقط برای بخش تاریخی
به یاد ندارم که هالیوودی کردن یک ایده ی اورجینال شرقی تا به حال جواب داده باشه
کتاب پره از شخصیتهای یا بهتره بگیم تیپهای منفعل و هیپی

این کتاب مصداق بارز جمله «یه نفر یه دکمه داشت، براش کت دوخت!» است

-

مدتی بود که در صفحات مجازی میدیدم همه سخت مشغول خواندن این کتاب هستن و حتی زیر سطرهاش خط میکشن و در صفحات مجازی منتشر میکنن...
کمی در موردش خوندم و بسی خوشحال شدم که به به مردم دارن مولانا و شمس رو این چنین پیگیر دنبال میکنن...و این شد که با اشتیاق شروع کردم....
انتظار اثری فاخر با نگاهی نو رو داشتم....ولی نمیدونم چرا واااقعا به مذاقم خوش نیومد!سعی کردم نقدای بیشتری از کتاب بخونم شاید کمکم کنه....گوشه ای از نقدها:
مولانایی مثله‌شده و ممیزی‌شده و مجعول به مخاطب معرفی می‌شود که نسبت چندانی با مولانای حقیقی ندارد. ما باید مولانای تاریخی را بشناسیم و بعد به انتخاب بنشینیم. مردم کتاب پژوهشی نمی‌خوانند. رمان «ملت عشق» هم رمان است، نه اثر پژوهشی. برای شناختن مولانا نمی‌توان آن را منبع گرفت و خواند. از رمان نباید توقع تطبیق با واقعیت داشته باشیم. معنویت مولانا مبتنی بر شریعت است؛ اما معنویتی که رمان «ملت عشق» در پی ترویج آن است، مبتنی بر شریعت نیست. مردم دنبال آرامش معنوی هستند، اما چنین کتابی به اسم عشق و احساس معنوی، ساختارشکنی اخلاقی را ترویج می‌کند.
......
و من کتاب رو نیمه رها کردم ....

--

 نویسنده تعریفی برای خودش از صوفیه و اسلام و عشق زمینی و آسمانی داشته، و فکر کرده برای ترویج این افکار چه روایتی بهتر از ارتباط شمس و مولانا. هر جا هم که صلاح دیده به سبک داستانهای پرفروش عاشقانه، صحنه هایی اروتیک و جسمانی اضافه کرده که البته در متن فارسی اثری از آنها نیست. مشکل آنجاست که وقتی کامنتهای خواننده ایرانی روی نسخه الکترونیکی را میخوانی، همه انتظار متنی جدی و مطابق با اسناد تاریخی را دارند و حال بعد از مواجهه با این داستان زاییده ذهن نویسنده، صوفیه و اسلام و شمس و مولانا را زیر سوال می برند. بدا به حال ما که بخواهیم اینگونه با شمس و مولانا و کیمیا آشنا شویم

آقای میم
۳۱شهریور

امروز سایت الف یه مطلبی خوندم که خیلی اذیتم کرد. نظرم رو نوشتم و گفتم اینجا هم مطرحش کنم.

لطفا ریز جزئیات مخارج زندگی ما رو بخونین

شما 15 میلیون هم بگیرید مشکلتون حل نمیشه.
شما خیلی لاکچری زندگی میکنید. و اصلا مدیریت مالی زندگی هم بلد نیستید. یه اپسیلن هم کوتاه نمیاید از هیچی.
مردی که کفش 300 هزارتومنی بخره مرد نیست یه دختر بچه لوس و ننره. شلوار 300 تومنی بخره.. من الان یه شلوار رو حدود دو ساله دارم میپوشم. بعدشم یکی دیگه میخرم 100 تومن!!
یهو همه چی با هم سوخت؟ شلوارا هم  همه با هم پاره شد.
یه ذره از رستوراناتون بزنید. اینجوری مقاومت میکنید شما؟
شما خودت یه مدیر ناکارآمدی داداش. بچه گوشی میخواد چیکار. راهشو بلد باشی محیا با یه قل دوقل هم سرگرم میشه و چیز یاد میگیره.
هزینه ها را باید پخش کرد تو ماه های مختلف.
خانمای شما هنوز برا هر عروسی میرن خرید لباس؟ پس اثر تحصیلات و فرهیختگی رو کجا باید ببینیم؟
ولی سوال اصلی اینه شما با کدوم مهارت یک چنین درآمدی داری؟

من سه تومن حقوقمه. 2 میلیون همون اول پس انداز میکنم. . با 400-500 همه خریدای خونه. بقیش هزینه های جاری.حدود 100 تومن هم ماهیانه کتاب میخرم. خونه دارم و هنوز بچه نداریم ولی هزینه های شما اصلا توجیه پذیر نیست.
وقتی 200 هزارتومن هدیه دادن برای من هزینه بالاییه. من این کار رو نمیکنم و به این رسم های غلط دامن نمیزنم. شما میتونید یه شب دور هم خوش باشید و بگید و بخندید و برید پی زندگیتون. اون رفیقی که نتونست هدیه 200 تومنی بخره رو شما تحقیر کردین. ضمن این که فردا همین رفیقتون باید برای شما که 200 هدیه بردین 300 هدیه بده!! به نظر میاد شما پشت کارهایی که انجام میدید فکر و تحلیل ندارید و آثار کوتاه مدت و بلندمدتش رو نمیبینید. می تونم این طور جمع بندی کنم که احتمالا طبق همه استانداردها شما آدم ولخرجی محسوب میشید.

---
مشکل نگاه مصرف گرای ما و سبک زندگی های ماست مابه ازای وقت اضافه ای که به واسطه ماشین ظرفشویی ایجاد شده چی کار میکنیم؟ تلویزیون و اینستا!!. ما کدوم ارزش افزوده ای رو ایجاد کردیم که انقدر داریم مصرف می کنیم؟ من اگر نمیتونم چیزی تولید کنم لااقل مصرفم رو کم میکنم انقدر خودم رو وابسته نمیکنم!

اکثریت 98 درصدی ما شانس آوردیم که تو ایران زندگی میکنیم. جایی مثل آمریکا با این مدل کار کردن ها و در واقع کار نکردن ( بدون ارزش افزوده و تولید هیچ چیز با ارزشی) و این مدل مصرف گرایی قطعا از گشنگی میمیریم.


امیدوارم منتشر بشه و نویسنده این مطلب هم پاسخی داشته باشه. میدونم کمی پراکنده نوشتم ببخشید.

آقای میم
۲۲شهریور

این را اینجا می نویسم که یادم نرود و هی یادآوری شود.

من جدیدم خیلی می گویم یادم نیست، یادم نمیاد، فراموش کردم و... . به شدت حافظه ام تعطیل شده است.

احساس می کنم این مساله کم کم خطرناک می شود.  حداقل گفتنش دیگر جایز نیست. طوری که کم کم به عنوان یک آدم فراموشکار و در نهایت سهل انگار شناخته خواهم شد.

در نتیجه از امروز سعی می کنم اگر کسی چیزی از من خواست و سوال کاری پرسید حتی اگر مربوط به سال ها پیش باشد نمی گویم یادم نمیاد و هیچ گونه اشاره ای به فراموشکاری ام نمی کنم.

می گویم اجازه بدید بررسی کنم چک کنم و به شما خبر بدهم. 

یا اینکه میگویم به نظرم احتمالا این طور باشد یا فلان طور باشد ولی اجازه بدید دقیق تر بررسی کنم و اطلاع بدم. (این طوری تازه به عنوان یک آدم دقیق و منضبط و مسئولیت پذیر معرفی میشوم.)

آقای میم
۱۷شهریور

مارک و پلو

[یادداشت پشت جلد کتاب]

ظهر یک روز تابستان، فرشید با یک پیشنهاد آمد: «یک سفر تفریحی به ترکیه!» غیر ممکن بود. من یک خبرنگار تازه کار با درآمدی اندک بودم که تازه باید هزینه های تحصیلم در دانشگاه را هم تامین می کردم. در تفکر ما ایرانیان سفر به خارج همیشه کاری غیر ضروری و از سر سیری بوده است. با نگاه برآمده از چنین تفکری پاسخ اولیه ی من منفی بود. اما فرشید اصرار کرد و نتیجه چیز دیگری شد. آن سفر انجام شد و در پی آن سفرهای دیگر. سفرهای دیگری تا امروز که این کتاب در دست شماست.
«مارک و پلو» مجموعه ایست از سفرنامه های من به فرانسه، ایتالیا، ارمنستان، هند، کره جنوبی، اسپانیا، ایالات متحده و...

در این اوضاع بلبشوی اقتصادی احتمالا آخرین دغدغه شما سفر است. ولی شاید بد نباشد کمی لیست دغدغه هایمان را بازنگری کنیم و ببینیم چه چیزی کجای لیست است. چه چیزی برای ما می ماند و چه چیزی می رود؟

کتابی سبک و جذاب و خواندنی. علاقه ام به سفر خیلی بیشتر از قبل و جدی تر شد. عکس ها به نظرم کمی شلخته بود.
سفر کردن خود یک فرهنگ است. در جایی از کتاب اشاره می کند که جوان غربی همین که پولی دستش می آید می رود سفر و جهان گردی. جوان ایرانی با پولش یک گوشی 1 میلیونی (با نرخ دلار هزارتومان!) می خرد که با همین پول می شد حداقل 1-2 سفر خارجی رفت.
ما اولویت هایمان چیز دیگر بوده وگرنه پول بهانه است
جایی از سرباز-پرشک آمریکایی که از جنگ عراق برای مرخصی بر می گشت پرسید چه چیز این جنگ بیشتر از همه اذیتت کرد، سرباز گفت : گرما

دوست دارم زودتر سفر را شروع کنم. اول ایرانگردی. بعد کشورهای همسایه بخصوص بدون ویزا!
و بعد هند . هند را خیلی دوست دارم.
تبت هم جز آرزوهای دیرینه من است.
بسیار سفر باید تا پخته شود جوان خام.
آقای میم
۰۵شهریور

سلام.

اینجا می تونید کانال آپارات بنده رو هم ببینید.  ملغمه ای از همه چیز!

https://www.aparat.com/sinbadreviews

من در حال مطالعه کتاب های مختلف و یا کارهایی که برام پیش می آید سعی می کنم این ها رو از جنبه های مختلف و منابع مختلف ببینم. در نتیجه ویدیوهایی رو از یوتیوب به اپارات آپلود کردم.

من در حال حاضر دارم دوره عدالت دکتر مایکل سندل استاد دانشگاه هاروارد رو میبینم که ویدیو هاش رو در کانال اپاراتم گذاشتم. دکتر سندل هر جلسه یک مساله رو مطرح می کنه و بررسی میکنه. حتما یک جلسه نگاه کنید به احتمال زیاد تا آخر دنبالش می کنید. مثلا مورد راننده قطاری که در خط اصلی 5 نفر و در خط فرعی 1 نفر در حال کارند و باید بین کشته شدن 5 نفر و یک نفر انتخاب کنه. مبنای انتخاب و تصمیم گیری ما در اینجا چیست؟ فلسفه اخلاق مطلق گرا و اخلاق نتیجه گرا و فایده گرا با هم مقایسه می شوند. یا مورد آدم خواری. ارزش جان انسان. خدمت سربازی اجباری و...

روش تدریس و تسلط دکتر سندل به این مباحث واقعا مثال زدنیه. اونوقت مقایسه کنید با اساتید شریف خودمون! دکتر سندل یک ثانیه هم تلف نمی کنه، حرف مفت نمی زنه. طول هر جلسه 30 دقیقه است. دعوتتون می کنم ببینید.

 ویدیوها با زیرنویس فارسی در این آدرس

https://www.aparat.com/v/PWXEg

آقای میم