گاه نوشته های از سر شکم سیری

جوان خام

۱۵ مطلب با موضوع «اجتماعیات» ثبت شده است

۳۱شهریور

امروز سایت الف یه مطلبی خوندم که خیلی اذیتم کرد. نظرم رو نوشتم و گفتم اینجا هم مطرحش کنم.

لطفا ریز جزئیات مخارج زندگی ما رو بخونین

شما 15 میلیون هم بگیرید مشکلتون حل نمیشه.
شما خیلی لاکچری زندگی میکنید. و اصلا مدیریت مالی زندگی هم بلد نیستید. یه اپسیلن هم کوتاه نمیاید از هیچی.
مردی که کفش 300 هزارتومنی بخره مرد نیست یه دختر بچه لوس و ننره. شلوار 300 تومنی بخره.. من الان یه شلوار رو حدود دو ساله دارم میپوشم. بعدشم یکی دیگه میخرم 100 تومن!!
یهو همه چی با هم سوخت؟ شلوارا هم  همه با هم پاره شد.
یه ذره از رستوراناتون بزنید. اینجوری مقاومت میکنید شما؟
شما خودت یه مدیر ناکارآمدی داداش. بچه گوشی میخواد چیکار. راهشو بلد باشی محیا با یه قل دوقل هم سرگرم میشه و چیز یاد میگیره.
هزینه ها را باید پخش کرد تو ماه های مختلف.
خانمای شما هنوز برا هر عروسی میرن خرید لباس؟ پس اثر تحصیلات و فرهیختگی رو کجا باید ببینیم؟
ولی سوال اصلی اینه شما با کدوم مهارت یک چنین درآمدی داری؟

من سه تومن حقوقمه. 2 میلیون همون اول پس انداز میکنم. . با 400-500 همه خریدای خونه. بقیش هزینه های جاری.حدود 100 تومن هم ماهیانه کتاب میخرم. خونه دارم و هنوز بچه نداریم ولی هزینه های شما اصلا توجیه پذیر نیست.
وقتی 200 هزارتومن هدیه دادن برای من هزینه بالاییه. من این کار رو نمیکنم و به این رسم های غلط دامن نمیزنم. شما میتونید یه شب دور هم خوش باشید و بگید و بخندید و برید پی زندگیتون. اون رفیقی که نتونست هدیه 200 تومنی بخره رو شما تحقیر کردین. ضمن این که فردا همین رفیقتون باید برای شما که 200 هدیه بردین 300 هدیه بده!! به نظر میاد شما پشت کارهایی که انجام میدید فکر و تحلیل ندارید و آثار کوتاه مدت و بلندمدتش رو نمیبینید. می تونم این طور جمع بندی کنم که احتمالا طبق همه استانداردها شما آدم ولخرجی محسوب میشید.

---
مشکل نگاه مصرف گرای ما و سبک زندگی های ماست مابه ازای وقت اضافه ای که به واسطه ماشین ظرفشویی ایجاد شده چی کار میکنیم؟ تلویزیون و اینستا!!. ما کدوم ارزش افزوده ای رو ایجاد کردیم که انقدر داریم مصرف می کنیم؟ من اگر نمیتونم چیزی تولید کنم لااقل مصرفم رو کم میکنم انقدر خودم رو وابسته نمیکنم!

اکثریت 98 درصدی ما شانس آوردیم که تو ایران زندگی میکنیم. جایی مثل آمریکا با این مدل کار کردن ها و در واقع کار نکردن ( بدون ارزش افزوده و تولید هیچ چیز با ارزشی) و این مدل مصرف گرایی قطعا از گشنگی میمیریم.


امیدوارم منتشر بشه و نویسنده این مطلب هم پاسخی داشته باشه. میدونم کمی پراکنده نوشتم ببخشید.

آقای میم
۱۱مرداد

پراکنده در مورد این روزها.

وَعَسَىٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ ۗ

احتمالا این آیه را شنیده باشید. لکن چه بسیار شود که چیزی را مکروه شمارید ولی به حقیقت خیر و صلاح شما در آن بوده، و چه بسیار شود چیزی را دوست دارید و در واقع شرّ و فساد شما در آن است،

ولی این آیه کامل نیست.

این کاملشه.

کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ ۗ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ

حکم جهاد بر شما مقرّر گردید و حال آنکه بر شما ناگوار و مکروه است، لکن چه بسیار شود که چیزی را مکروه شمارید ولی به حقیقت خیر و صلاح شما در آن بوده، و چه بسیار شود چیزی را دوست دارید و در واقع شرّ و فساد شما در آن است، و خدا (به مصالح امور) داناست و شما نادانید.

من فکر می کنم:

یک جنگ خارجی خیلی بهتر از جنگ داخلی است. جنگ تلخ و دردناک است و شاید منی که این نظر را میدهم کشته شوم ولی جنگ خارجی باعث اتحاد و همدلی و کمی بازگشت ارزش ها می شود. ولی جنگ داخلی باعث تجزیه و فروپاشی. و به نظر آمریکا هم این را می داند و برای جنگ داخلی تلاش می کند. این طور هم هزینه کمتری می کند و هم خود را وارد جنگ نمی کند و چهره حقوق بشری اش هم کثیف تر نمیشود.

---

آقا یه مقدار دلار و سکه بالا رفته، یهو همه ناامید شدن، یهو همه اعتقادات و افکارشون رو پس می زنن. یهو همه به دین و اعتقاداتشون پشت می کنن. آقا چه خبر شده مگه ؟!! زندگی پر از این بالا پاییناست. بعدش انصافا زندگی قشنگه ازش لذت ببرید. (من عاشق نیستما :دی 4 ساله ازدواج کردم) فقط سعی این جریانات رو یه ذره دورتر نگاه کنیم. یه ذره از خودمون فاصله بگیریم بریم 10 سال بعد از اونجا به خود 1397 مون نگاه کنیم. همین الان تو یمن و سوریه و فلسطین مردم عروسی می کنن جشن می گیرن بچه دار میشن و...
اگه همش به طور یکنواختی شادی و خوشی و رفاه و لذت باشه خیلی مسخره و تکراری میشه زندگی. اینا هیجان زندگیه.
---
به نظرمن این اتفاقات فرصتی برای پخته شدن بیشتر ما """هم""" می تونه باشه اگر جوش نیاریم!! میشه زندگی رو جور دیگه ای چرخوند. میشه خیلی چیزها رو حذف کرد از زندگی. (البته نخواهید هم مجبور میشوید :دی) فرق من با خیلیا اینه که با رضایت خیلی از این چیزها رو از زندگیم حذف کردم.
یادبگیریم مینیمالیستی زندگی کنیم. این همه ابزار، این همه وسایل، به خدا میشه راحت تر زندگی کرد.
راه های کم هزینه تر زندگی کردن رو پیدا کنید.  (قطعا نیازه که یه مقداری از سطح رفاه و آسایشمون بزنیم ولی آیا این الزاما بد است ؟)

نکته: این نسخه ای که من پیچیدم نسخه بالا نسخه کلانه، نسخه دوم نسخه فردیه اگر جنگ نشد این جوری آروم بشید.

شاید این پست را حذف کردم.

آقای میم
۰۵تیر

پست مرتبط : تربیت فرزند – اقتصاد فریب

داستان محمد کربلایی را شاید شنیده باشید.

داستان را از کتاب کمی دیرتر بخوانید. (این داستان در منابع دیگر هم هست و استاد ما هم نقل کرده بودند.)

....

وقتی مدل کسب درآمد و مدل کسب و کار و بیزنس پلن محمد کربلایی را با فروشگاه های زنجیره ای مقایسه می کنی با بانکها و فروشگاه ها مقایسه می کنی، می مانی. باشگاه مشتریان درست می کنند! هزار و یک ترفند می زنند، مشتری را روان شناسی می­کنند.

چیدمان وسایل در فروشگاه طوری است که احتمالا در کنار دست مال کاغذی چیزهای دیگری هم برداری، بدون این که نیازت باشد. برایت کارت مخصوص درست می کنند، کارت آفرین و صد آفرین مخصوص تو می سازند که اگر 10 تا صد آفرین بگیری ستاره دار می شوی! خدمات ویژه برایت کنار می گذارند! تخفیف ویژه تر و...

در یک محل وقتی یک فروشگاه بزرگ تاسیس می شود تمام کسب و کار های کوچک  اطراف متاثر از این قضیه می شوند و دچار رکود و کسادی می شوند.من این کسادی و رکود را به چشم دیده ام. چه تاثیراتی که همین رکود اقتصادی بر زندگی و خانواده و... دارد

استاد می­گفت کار فروشگاه های بزرگ با له کردن مغازه های کوچک و کسب و کار های کوچک غیر اخلاقی است.

چه خبره آقا؟ شلخته درو کنید تا چیزی گیر خوشه چین ها بیاید.

علامه طباطبایی یک جمله ای دارند که خیلی به دلم نشست

آقایان! اَبَدیّت در پیش دارید،

برای آن کاری کرده اید؟!

سر کوچه ما یک دکانی هست خواربار فروشی. دکان که می گویم برای این است که سوپر مارکت نیست. وسایل خیلی مرتب و منظم و لوکس چیده نشده. از هر چیزی هم 1-2 نمونه بیشتر نیست. گرد و خاکی هم احیانا گرفته. حاج آقا هم سن و سالی ازش گذشته و حوصله این قرطی بازی ها را ندارد. فروشنده پیرمردی است پدر دو شهید. دو شهید خوش تیپ.

من هم مثل همه دوست دارم ماهانه و از فروشگاه خرید کنم تا زیاد وقتم برای خرید نرود. البته همیشه هم با لیست می رویم که فریب چیدمان و بسته بندی های جذاب چیپس و پفک ها را نخوریم. ولی خیلی وقت است که تلاش میکنم این عادتم را عوض کنم. سعی می کنم از همه مغازه ها خرید کنم چرخشان بچرخد. البته خرید های خرد من تاثیر ندارد ولی در حد توان ناچیزم حمایت می کنم. حتی در همین بلاد کفر هم طرح های حمایت از کسب و کار های کوچک وجود دارد.

خرید از این مرد برای من خیلی لذتبخش است، وقتی مشتری می آید پول جنس را که می گیرد بسم الله الرحمن الرحیم می گوید و حساب می کند، این وسط ها با خودش ذکر مرگ بر آمریکا می گیرد آرام با خودش می خواند. و گل از گل ما می شکفد. و چه ذکر خوبی. عکس پسرانش را گوشه ای از این مغازه می بینم چه شاد و خندانند. دوست دارم یک بار بنشینم حسابی با هم صحبت کنیم.

+ در رابطه با فروشگاه های بزرگ فکر می کنم آقای امیرخانی هم در نفحات نفت نوشته بود. مثلا یک راه حل برای افزایش درآمد و البته سهیم کردن سایرین احتمالا روش هایی مثل فرنچایزینگ و شعبه زدن در سایر شهرهاست. که می تواند بدون له کردن کسب و کار های کوچک رونق بیشتری در بازار و آن منطقه به وجود بیاورد. یا مثلا اسنپ و تپسی که در تهران با هم جنگ خونینی راه انداخته بودند به جای له کردن و نابود کردن همدیگر شاید اگر با هم توافق می کردند که هر کدام در چه مناطقی از تهران و کدام استانها کار کنند هر دو رونق بیشتری پیدا می کردند و گردش پول بهتری هم اتفاق می افتاد.

+ من نمیدانم و ادعایی ندارم و هیچ تصوری هم ندارم که اقتصاد و بانکداری اسلامی و اقتصاد اخلاقی در روابط پیچیده امروز چطور می تواند باشد ولی این اقتصاد و بازار و این کسب درآمد لااقل به دل من نمی نشیند. مطالبی هم که در بالا نوشته شده صرفا بلند بلند فکر کردن است، همین.

 

آقای میم
۰۴تیر

تربیت فرزند ، اقتصاد فریب و بازار آزاد

در روایات دارد پیامبر اکرم (ص) رد می شد میوه فروشی میوه داشت، اما میوه ها برق و جلا داشت، پیامبر جلب شدند رفتند سر میوه ها دیدند آب روی میوه ها ریخته است و برق و زیبایی مال آب است،به او گفتند: چرا این کار را کردی، چرا این میوه زیر و رو دارد، گفت یا رسول الله باران آمد و اینجور شد، پیامبر فرمود چرا هم نزدی، بعد فرمودند: ((من غشنا فلیس منا)) هر کس مسلمانی را گول بزند مسلمان نیست، حتی بعضی بزرگان اشکال می کنندکه چراغ بزنند در مغازه، چون چراغ زرق و برقی به پارچه و میوه می دهد و همین اشکال دارد.

تربیت فرزند از نظر اسلام – استاد اخلاق آیت الله مظاهری

به نظر شما چرا چنین مطلبی در کتاب تربیت فرزند آمده؟ لقمه حلال و حرام.

ما به قدری در عصر اقتصاد بازار آزاد تنفس کرده ایم، که حتی تصور اقتصادی چنین اخلاقی برایمان سخت و حتی ناممکن شده است.

من مدت هاست که به موضوعات این چنین فکر می کنم و برایم تبدیل به چالشی ذهنی شده است. برای ممکن شدن آن به نظرم و به قول بزرگان باکلاس این عرصه، باید پارادایم ها عوض شوند.

این تازه نمونه ساده ای است که برای ما اصلا قابل توجه نیست. وارد یک فروشگاه می شوید که آفف خورده است. یک قیمتی نوشته شده و خط خورده است، چرا؟ با این کار استاندارد هایی برای ما تعریف می کنند و بعد نسبت به آن استاندارد تخفیف می دهند و ما خوشحال می شویم که برد کرده ایم یا چیزی را می خریم که احتمالا به آن نیاز نداشته ایم.

وارد یک کافی شاپ می شوید در منو یک نوشیدنی 100 هزار تومانی قرار داده شده و بقیه نوشیدنی ها نزدیک 10 هزار تومان است. بررسی که می کنید می بینید این نوشیدنی 100 هزار تومانی معمولا سرو نمی شود و هدف آن چیز دیگری است.

یک فسنجان ساز که اصلا نیاز شما نیست و من هم نمیدانم دقیقا چه کار می کند، را می بینید قیمتی که خورده مثلا 5 میلیون تومان است. کنار این فسنجان ساز، یک فسنجان ساز ساده تر و تقریبا با همان قابلیت ها با قیمت یک میلیون تومان قرار می دهند. شما احتمال زیاد (50 درصد مثلا) با یک مقایسه احساس می کنید با خرید فسنجان ساز یک میلیونی برد کرده اید و 4 میلیون سود کرده اید!

کتاب خوبیست، بخوانید، حتی اگر هنوز فرزندی ندارید مثل ما. خیلی از مراقبت ها حتی قبل از ازدواج شروع می شود. من دسته بندی کتاب ها را نمی دانم ولی خودم می خواهم یک دسته بندی کنم. این کتاب، کتاب بنیادی است، ماهیگیری را یاد می دهد، اصولی که با آنها می توانید در شرایط مختلف طبق آن خودتان روش طراحی کنید برای تربیت فرزند. البته در کنارش کتاب های که خود ماهی را می دهند هم بد نیست. کتاب هایی که دستور العمل دارند برای شرایط و سنین و دوره های مختلف کودکی. ان شاالله بعدا معرفی خواهم کرد.

+ خیلی تلاش می کنم که سالم بمانم و بیشتر زنده بمانم. یکی از دلایلش این است که می خواهم فروپاشی نظام سیاسی و اقتصادی آمریکا و غرب را ببینم و نظام بعد از آن را. تماشایی خواهد بود. اگر فکر می کنید غیر ممکن و غیر قابل تصور است به تاریخ مراجعه کنید. دیر و زود دارد ولی ...

یکی دیگر از دلایلش امید به دیدن حکومتی چنین اخلاقی.

 

آقای میم
۰۴تیر

ترامپ های ایرانی

احتمالا این روزها و در واقع این سال ها متوجه هجوم و افزایش ماشین های بزرگ و شاسی بلند شده اید. ذائقه مردم عوض شده است (+تهران پرس). آیا این یک روند طبیعی است؟ به نظر من نه. این یک جور ذائقه سازی است. ذائقه مردم را عوض می کنند. این تغییر ذائقه برای ما آب نداشته باشد برای سازندگان شاسی بلند ها قطعا نان دارد. هر وقت می خواهند یک انسان موفق یا ثروتمند نشان بدهند معمولا یک شاسی بلند مشکی هم در زمینه تصویر دیده می شود. شنیده ام (تحقیق نکرده ام) در ژاپن یا کره معمولا مردم از ماشین های کوچک حتی دو نفره استفاده می کنند. یا خیلی ها به سمت دوچرخه رفته اند و به نظر می آید از این مرحله ظاهر سازی گذر کرده اند. خودشان شده اند.

در هر عصری یک مساله ای نماد مردانگی (نه به معنای مرام و معرفت) بوده است و زنان به آنها بیشتر جذب می شدند. احتمالا یک دوره ای جوانمردی و فتوت، در عصر دیگری جنگاوری و نظامی گری، تا همین چند سال پیش دور بازو و شکم سیکس پک (که هنوز بعضی مناطق همچنان هست) و حالا ماشین های شاسی بلند.

شاسی بلند بزرگ تر، نماد مردانگی و باروری بیشتر.

روزی می شود که احساس کنی اگر شاسی بلند نداشته باشی مرد نیستی!

به نظرم افرادی که شاسی بلند سوار می شوند اکثرا آدم های حقیری اند. (این گزاره قطعا خیلی ایراد دارد می دانم) ولی گرایش به ماشین های بزرگ نوعی خود کوچک بینی است که انسان می خواهد با این ماشین های بزرگ این حقارت را رفع و رجوع کند و بزرگ شود.  جای دور نرویم اگر خود من روزی شاسی بلند بگیرم از سر حقارت است، می خواهم بگویم من هم "دارم".

البته قطعا توجیهاتی هم داریم. مثل ایمنی یا پایداری بیشتر شاسی بلند. ولی احتمال خیلی زیاد اگر دو ماشین با مشخصات نزدیک به هم و ضریب ایمنی نزدیک به هم در توان مالی ما باشد، ماشین شاسی بلند را انتخاب می کنیم.  چرا؟

دلایلی یک نفر ماشین شاسی بلند انتخاب می کند.

شاسی بلند که در اصل SUV –Sport utility vehicle  است یک ماشین با اهداف ورزشی و مسیرهای پرپیچ و خم و دشوار بوده است که حالا از هدف اصلی خود دور شده است.

سوال اصلی اینجاست چرا خودرو شاسی بلند؟

خودرویی مثل X33 از کمپانی تازه وارد MVM دقیقاً کدام تپه، شیب یا کوه را می تواندپشت سر بگذارد؟ یا برای کدام سفر درون شهری یا برون شهری مناسب است؟!

چرا خودرو شاسی بلند می خریم؟

با توجه به سیستم فنربندی نسبتاً خشک و کم تحرک و پُرتکان این کلاس ، نمی توان از خودرو انتظار سواری نرم و راحتی را داشت! آیا می توان برای ماهیگیری به کنار رودخانه رفت و یا حتی کمی هم بدنه فلزی خودرو را با آب آشنا کرد؟ من که فکر نمی کنم!

در بازار خودروهای داخلی عملاً رسالت اصلی شاسی بلندها فراموش شده است؛ پیمودن مسیرهای صعب العبور که برای 80% خودروهای به اصطلاح شاسی بلند بازار بیشتر شبیه یک لطیفه خنده دار است.

قیمت بالای شاسی بلندها بخاطر نوع شاسی و سیستم تعلیق و اتاق بزرگ آنهاست. حالا کلاه خود را قاضی کنید! به چه میزان از این امکانات استفاده کرده اید؟ آیا بهتر نیست بجای خرید یک شاسی بلند کلاس متوسط که حتی دلتان نمی آید رکاب هایش گلی شوند از یک سدان نسبتاً لوکس و یا یک SUV چِرک و کثیف مثل رنج رور کدل 1970 که تمامی توانایی های یک شاسی بلند واقعی را دارد استفاده کنید.
حال بگذارید احتمالات را بررسی کنیم. شاسی بلند می خریم، می خرند یا خواهند خرید که ...

1- پُز آن را به دیگران بدهیم.
2- با آن از روی بقیه خودروها رد شوند.
3- خانم ها ضعف رانندگی خود را جبران کنند.
4- آقایان قراردادهای میلیاردی خود را تضمین کنند.
5- در تصادفات جاده ایی برنده نبردهای تن به تن باشند.

(منبع)

 


جهان امروز جهان حاکمیت اشیاء است و ذهنیت انسان‌ها حسی و مادی شده به طوریکه افراد شخصیت خودشان را از اشیاء‌ می‌گیرند و بنده و برده اشیاء شده‌اند.

وی با بیان اینکه معنویات در جهان امروز کمرنگ شده، گفت: افرادی که به دنبال فخرفروشی و جلب توجه هستند در صفحات مجازی خودشان را با زندگی‌های لاکچری و ماشین و لباس و تتو نشان می‌دهند.

این جامعه‌شناس تصریح کرد: در واقع این افراد از لحاظ شخصیتی عقده حقارت دارند و می‌خواهند با به تصویر کشیدن بدن‌های عملی، لباس، خانه و ماشین‌های لوکس این عقده حقارت را برطرف کنند.

قرایی‌مقدم با بیان اینکه اینگونه افراد فاقد اصالت خانوادگی و به تعبیری تازه به دوران رسیده هستند،‌گفت: فردی که اصیل‌زاده است نیازی ندارد که خودش را به نمایش بگذارد و با نشان دادن وسایلی که در اختیار دارد توجه دیگران را به خود جلب کند. منبع: الف

آقای میم
۰۴تیر

چطور نظام سیاسی آمریکا را تغییر دهیم؟

من لذت می برم وقتی کیم جونگ اون رهبر کره شمالی به جای گزینه روی میزش یه دکمه می گذارد و می تواند با فشردن آن فرمان پرتاب موشک به تمام نقاط آمریکا را بدهد. این یعنی بازدارندگی. شاید بگویید چه فایده دیکتاتور است و مردمش گرسنه اند. ولی این همان تصویری است که خواستند به خورد ما بدهند. مردم کره شمالی باید احساس غرور و عزت نفس بکنند. اگر همه مردم در یک سطح نزدیک به هم زندگی بکنند و تفاوت طبقاتی و رفاه فاحش نباشد کسی احساس بدبختی نمی کند. (البته این به معنی این نیست که "کیم" رو قبول دارم)

من احساس حقارت می کنم وقتی یک نخاله آمریکایی خواستار تغییر نظام در کشور من می شود و انقدر راحت در امور کشورم دخالت می کند.

به نظر من باید در عرصه جنگ فرهنگی و رسانه ای با غرب از لاک دفاعی خارج بشویم و کاملا تهاجمی عمل کنیم. البته قطعا هزینه دارد. و سوال اینجاست که مردم آیا علاقه ای به این هزینه کردن دارند؟  یا فقط رفاه برایشان مهم است؟

  1. همایش های پر سر و صدا بگذاریم و همه اندیشمندان دنیا و خود آمریکا را دعوت کنیم بیایند سخنرانی کنند و مقاله بنویسند درباره:
    1. " راهکارهای فروپاشی  نظام سیاسی آمریکا"
    2. "علل عدم کارآمدی نظام سیاسی آمریکا"
    3. "طراحی گام به گام اصلاح نظام دموکراسی آمریکایی به نظام اسلامی"
    4. تعیین جایزه 500 هزار دلاری برای بهترین مقالات و کتابها در حوزه فروپاشی نظام سیاسی آمریکا و تجزیه این کشور.
  2. پوشش رسانه ای تمام اعتراضات در آمریکا و انگلیس و فرانسه،
  3. حمایت از اغتشاشگران در آمریکا و انگلیس و فرانسه
    1. سازماندهی اشرار و گنگسترهای آمریکایی و انگلیسی و فرانسوی
    2. خط دادن به این بزرگواران در جهت هر چه باشکوه تر برگزار شدن این تجمعات ضد نظام لیبرال دموکراسی آمریکایی
    3. خسارت جدی به اموال عمومی، به خصوص آتش افروزی، آتش زدن سطل های زباله ها و اداره جات
    4. پوشش زنده اعتراضات و حمایت از اغتشاشگران در آمریکا و انگلیس و فرانسه - نکته این پوشش زنده و ایجاد دلهره و اضطراب باید برای مردم کشور خودشان باشد. نه که برای ما پخش شود. لازمه این کار تاسیس رسانه های قدرتمند و با برنامه و حرفه ای است.
    5. حمایت از حقوق بشر و مخالفت با دستگیری و برخورد با این بزرگواران در آمریکا و انگلیس و فرانسه
  4. کاشتن تخم این تفکر که نظام سیاسی آمریکا نظامی غیر انسانی و غیر اخلاقی و .. است و در تعارض با هدف کمال و سعادت بشریت است. آبیاری و پرورش این تفکر.
  5. پرورش تئوریسین و نظریه پردازان خوشفکر و مخالف نظام سیاسی و اقتصادی آمریکا
  6. برای ایجاد فساد اقتصادی و از کارافتادن نظام آمریکا برنامه و طرح بریزیم.
  7. از طریق ایجاد روابط پشت پرده با افراد ناسالم و جاه طلب و منفعت طلب درون نظام اداری آمریکا برای افزایش نارضایتی مردم آمریکا اقدام کنیم.
  8. راه های نفوذ و اختلال در سیستم های اداری و اقتصادی این کشور ها را پیدا کنیم و روش های اختلاس و رانت خواری را به آنها آموزش دهیم.
  9. مظلومان آمریکایی و انگلیسی و فرانسوی برای دادخواهی سراغ ما را بگیرند و گوش شنوای فریاد تظلم خواهی این مظلومان بشویم. باید این شرایط را فراهم کرد.
  10. باید "انتلکتوال های امریکایی" شرق زده و ایرانگرا پرورش دهیم و حمایت کنیم که بروند آمریکا و هی از نظام سالم اجتماعی و اقتصادی ما تعریف کنند و به مردم و دولت خودشان غر بزنند. جملات قشنگ بگویند و جوانان غربی این جملات را به صورت پوستر به دیوار اتاقهایشان بچسبانند و مردم آمریکا در تلگرام هایشان در پست های تحلیلی از این جملات استفاده کنند.  مثلا " در ایران آزادی دیدم دموکراسی ندیدم و در غرب دموکراسی دیدم آزادی ندیدم."

قطعا این ایده ها به راحتی قابل اجرا نخواهند بود ولی قطعاتر تا زمانی که نگاه تهاجمی به سیستم آمریکا وجود نداشته باشد راهی از پیش نخواهیم برد و فقط باید توییت های ترامپ را جواب بدهیم. تا زمانی که در زمین آمریکا بازی کنیم بازنده خواهیم بود. باید طوری شود که ترامپ و رسانه های انها تماما درگیر پاسخگویی به نقد های ما در زمینه انواع فساد و ناکارآمدی و ظلم سیستم آمریکا باشند و اصلا فرصت حمله نداشته باشند. اگر فکر می کنید نمی شود احتمالا نگاهتان کوتاه مدت است. این طرح که یک طرح اولیه است و قطعا باید بیشتر روی آن کار شود! یک طرح شاید 50-100 ساله. البته در کنار این راهکارهای تهاجمی باید درون کشور را پاک سازی کرد و کشور را ساخت.

احتمالا بعد از خواندن این متن احساس کنید نویسنده تندرو است. احساستان تا حدودی درست است من با معیارهای امروزی تا حدودی تندرو هستم. اما این متن کمی جنبه طنز هم داشت و البته این تقریبا همان کاری است که آنها با ما می کنند!

آقای میم
۰۴تیر

 

پیش نوشت 1. این مطلب ممکن است حاوی مطالب کمی ناامید کننده و انرژی منفی باشد. پس یا نخوانید و یا ناامید نشوید.

پیش نوشت 2. این مطالب کاملا تحلیل های شخصی است و خیلی هم اصرار و علاقه ای به درستی آن ندارم.

یکی از دلایلی که مغزهای فراری ما و دوستان ما در خارج از کشور موفق می شوند این است که می دانند مهاجرند و شهروند درجه دو  محسوب می شوند، در نتیجه دست و دلشان را از هر گونه رابطه و پارتی و لابی و باند و معرف و واسطه و سفارش کننده می شویند و دست به کار می شوند. می دانند که فقط خودشان هستند، پس بدون هیچ انتظار و امید بیخودی، تلاش می کنند و تلاش می کنند و تلاش می کنند.

الحمدالله این شرایط برای خیلی از ما در کشور خودمان فراهم شده است. نه رابطه و معرف داریم نه زبانم لال پارتی و نه ،رویمان به دیوار، امیدی به مسئولین. ما می توانیم کاملا خود را در کشور خودمان مهاجر و شهروند درجه دو فرض نموده، که البته فرض دور از واقعیتی نیست، و تلاش کنیم و تلاش کنیم و تلاش کنیم.

البته یک تفاوت وجود دارد. من هیچ برادر افغانی موفقی (موفقیت شغلی) در ایران ندیده ام.

با این حال تلاشتان را بکنید و شهروند درجه دو خوبی باشید و از همه مهم تر امیدوار باشید که آدمی به امید زنده است.

به قول دکتر لشکر بلوکی، تجویز راهبردی:

اینها مواردی است که من برای خودم تجویز کرده ام و خوشحال میشوم نسخه های شما را بدانم و البته تاکید می کنم که این جنس نسخه ها نسخه های فردی هستند و نه اجتماعی.

  1. اخبار و رسانه های خبری را از زندگی تان حذف کنید. تا جای ممکن اخبار گوش نکنید. مطمئن باشید خبر های مهم و بخصوص خبرهای که احتمالا به درد شما بخورد به گوشتان خواهد رسید. به جایش کتاب بخوانید.
  2. با توجه به این که شهروند درجه دو هستیم، می توانید با آرامش تمام بی تفاوت باشید و حرص نخورید. چون حرص بخورید هیچ کاری نمی توانید بکنید و در نتیجه حرص بیشتری می خورید. (من بشخصه خودم مخالف شدید بی تفاوتی هستم ولی حالا می بینم که هیچ فایده ای ندارد. این مساله هم امیدوارم به جناح حاکم هم برنخورد و فیلتر نشوم. و از نظر من هر دو جناح فاسد و قدرت طلب و ناکارآمد هستند و از حالا مانده ام 1400 به کدام یک از این بزرگواران باید رای بدهم؟)
  3. در محافل و دورهمی های خانوادگی و دوستانه تا جای ممکن مسائل بیخود سیاسی مطرح نکنید.از گرانی ها صحبت نکنید. از دزدی ها و رشوه ها در سطوح مختلف سازمانی صحبت نکنید. از فسادهای اجتماعی و اخلاقی و اقتصادی صحبت نکنید.
  4. در محافل خانوادگی برنامه های فرهنگی تر و شادتری داشته باشید. بازی کنید. داستان بخوانید. شعر بخوانیم. کتابخوانی راه بیندازید. من چند باری اجرا کرده ام. بازخوردها بد نبوده. از این دورهمی های تکراری که بهتر است. من خودم تا بحال شاهنامه نخوانده ام و بلد هم نیستم ولی حتما برنامه شاهنامه خوانی و حافظ و سعدی و مثنوی در مرحله اول در خانواده خودم خواهم داشت.
  5. ---
  6. من کتاب روانشناسی مثبت گرا و کنترل درونی و بیرونی و.. زیادی خوانده ام. حرف های بیخود زیاد زده اند. فقط به یک چیز رسیده ام. بهترین ورژن خودتان باشید. بهترین نسخه ممکن خودتان باشید.
  7. ---
  8. تا می توانید به آدم های اطرافتان توجه داشته باشید. همدلی را یاد بگیرید و پیشه خود کنید. بذر امید بپاشید در زندگی خود و دیگران.
  9. تلویزیون نگاه نکنید.
آقای میم
۰۳تیر


?احتمالا اگر کمی نوشته باشید تجربه کرده اید که ذهن نویسنده میل سیری ناپذیر و افسار گسیخته ای برای سوژه پیدا کردن دارد. کسی که در اینستاگرام عکس می گذارد، همه چیز را سوژه اینستایی می بیند. علاقه مخاطبانش را کم کم می شناسد و ذهنش و مدل ذهنیش با آن هماهنگ می شود و از هر چیزی سوژه عکاسی پیدا می کند.

ذهن وبلاگ نویس و مقاله نویس هم همینطور است. ذهنش متمرکز می شود روی نوشتن و سوژه. وقتی بخواهی نقد بنویسی، سوژه خودش پیدا می شود. ذهن نویسنده (منتقد اجتماعی و وبلاگ نویس و مقاله نویس ها و اهالی توییتر) از جایی به بعد آرزو می کند یک اتفاقی بیفتد تا یک چیزی بنویسد و توییت کند.

?داستان اخیر استاد عزیز و شوخ طبع مان حاج آقای قرائتی و آقای دوربینی را که با جنجال های خبری حتما شنیده اید. بعد از این اتفاق ذهن ها و قلم های زیادی به کار افتاد وچه قلم فرسایی هایی که نشد. هر سایت و وبلاگ و کانالی که می روی در موردش نوشته اند.

دوستان و خواهران و برادران و فعالان اجتماعی هدفتان چیست؟ نقد منصفانه و اگاهسازی خطاکار و جامعه یا له کردن خطاکار؟ انگار یک مسابقه ای گذاشته شده و همه باید در مورد همه مسائل اظهارنظر کنند و اگر ننویسند بقیه می گویند لال است.

?حواس مان نیست که این کار ما خود اوج بی اخلاقی است. این که ما برای دیده شدن و عقب نماندن از قافله نقد هرکسی و هر چیزی را دستاویز قرار دهیم خود اوج بی اخلاقی است. ما چقدر اشتباهات و خطاها داشته ایم که اگر یکی از آنها پخش زنده داشته باشد دیگر سرمان را نمی توانیم بلند کنیم؟

?نوشتن هم آداب و اخلاق دارد. (البته بنده هم ادعایی ندارم). یکی از علما سال ها پیش (دقیق یادم نیست ولی به نظرم قدمت این مساله بیش از 100 سال باشد) یک کتابی نوشته بود و خیلی روی آن کار کرده بود هنگام چاپ متوجه می شود کتابی با این موضوع و بهتر از کار او اخیرا منتشر شده. این آقا کتابش را بر می دارد و می برد و چاپ نمی کند. این اخلاق نویسندگی است.

به نظر من نوشتن در مورد مسائلی از این دست واجب کفایی است، یعنی اگر یک نفر یا چند نفر نوشتند کافی است بخصوص وقتی در موردی مثل قضیه اخیر، آن شخص متوجه اشتباهش شده و عذرخواهی می کند.

آقای میم
۰۲تیر

اگر شرایط خوب بود و نگرانی مالی و پرستیژ و جایگاه و اعتبار و دیده شدن نداشتید چه شغلی انتخاب می کردید؟

من شغل های مختلفی هست که دوست دارم تجربه کنم دوست دارم شغل های مختلفی را زندگی کنم.

معلم پرورشی بچه های ابتدایی

من دوست دارم معلم پرورشی بچه های ابتدایی باشم. یک کلاس خلاق بسازم. یک کلاس گفتگو محور. من روش سقراط را در این مورد خیلی می پسندم. سقراط با طرح سوال به مخاطب کمک می کرد مسائل را درست تر ببیند و بهتر تحلیل کند. فرصتی فراهم می کردم که هرکس استعدادش را پیدا کند. توانایی هایش را بهتر بشناسد. چه ضرورتی دارد که همه مشتق و انتگرال و ریاضی بلد باشند؟

خبرنگار جنگ

من بعد از خواندن کتاب ده روز با دولت اسلامی به شدت به خبرنگاری علاقمند شدم. به خبرنگاری جنگ. خبرنگار جنگ با خبرها و مصاحبه هایش می تواند خیلی تاثیر گذار باشد. می تواند منشا اثر باشد، افکار عمومی را آگاه تر کند. این انتخاب من کمی هم ریشه در علاقه من به هیجان و تجربه چیزهای جدید دارد. فرهنگ جدید، تاریخ و جغرافیای جدید مردم جدید، شرایط و فضای جدید. این به نظرم در مورد من کمی عجیب است چون نسبتا ادم محافظه کار و محتاطی هستم.

جنگلبانی

من به طبیعت و جنگل علاقه زیادی دارم. سختی های جنگلبانی را نمی دانم وظایفش را هم. البته تصوری که من از جنگلبانی دارم در حل ولگردی در جنگل است ولی یادم افتاد که همین چند سال اخیر چند جنگلبان به خاطر تیر اندازی و.. درگیر هستند.

تور لیدر

راهنمای تور هم در راستای مورد قبلی برایم جذاب است. خیلی شیک و دقیق و اتمی برنامه بریزم با زمان بندی کاملا دقیق. همراهانم را به جاهای بکر و دیدنی طبیعی و تاریخی و جغرافیایی و فرهنگی ببرم و قبلش یک مطالعه و شناختی نسبت به آن منطقه پیدا کرده باشم و برای همراهان توضیح بدهم و مردم را با فرهنگ ها و افکار اقوام مختلف آشنا کنم.

نویسندگی

به نظرم نویسندگی هم با حال و هوای من می خواند و دوست دارم.

تازه شاید خیلی شغل ها باشد که من نمیشناسم و اگر می شناختم دوستش داشتم.

 

بگذریم. یک مقدار غر هم بزنم در این مورد:


من به شغل های متفاوتی فکر کرده ام. به نظرم فرهنگ ضعیف، اقتصاد ضعیف، فساد و اختلاف طبقاتی باعث شده همه افراد به مشاغل خاصی کشش داشته باشند. فارغ از اینکه چه توانایی ها و مهارت هایی دارند و چه علایقی دارند. مثلا وقتی در انتخابات شورا و مجلس صف های طولانی برای ثبت نام به وجود می آید مشخص می شود که مردم هیچ راهی برای رشد و پیشرفت و موفقیت نمی بینند جز ورود و اتصال به دولت و حکومت و رانت و نفت. اگر تمام مشاغل ارزش و احترام و جایگاه خود را داشته باشد توزیع بهتری اتفاق می افتد و هرکس به دنبال علایق و توانمندی های خودش می رود. اگر اختلاف طبقاتی و اختلاف پرداختی ها فاحش و وحشتناک نباشد هر کسی به دنبال علایقش می رود و زودتر راهش را پیدا می کند.

اگر یک جوان در 19 سالگی با دیپلم بشود مدیر تحقیقات یک مجموعه خب انگیزه ها برای کشف خود از بین می رود.

اگر مردم واقعا ولی نعمت بودند و مسئولین برای خدمت به مردم بودند برای تسخیر یک پست و سمت این همه فساد و رشوه و سر و دست شکستن نبود.

اگر حقوق یک معلم در حد نماینده مجلس بود  قطعا با آرامش و علاقه بیشتری با بچه ها سر و کله می زد. سال ها از معلمی و جایگاه معلمی تعریف شده است، اما ضعیف ترین معلم ها می شوند معلم پرورشی. ناظم مدرسه که معمولا خشن ترین فرد مدرسه است می شود معلم پرورشی. خب در چنین سیستمی نمی توان انتظار عملکرد بالایی داشت.

اگر حقوق و فرصت های نماینده مجلس در حد یک معلم بود، برای ورود به مجلس پول های عجیب و غریب و میلیاردی خرج نمی شد و هر کسی هم را جایی انتخاب می کرد که واقعا مناسبش است.

بگذریم.

راستی اگر فرصت ها برابر بود و  شرایط خوب بود و نگرانی مالی و پرستیژ و جایگاه و اعتبار و دیده شدن نداشتید  شما چه شغلی انتخاب می کردید؟

آقای میم
۰۲تیر

هنر به کجا می رود؟

قیمت اعضای بدن در بازار سیاه آمریکا

قیمت کلیه: آمریکا 262 هزار دلار ، در چین 62 هزار دلار، در هند 15 هزار دلار، در ایران بین 3 -10 هزار دلار

قیمت کبد 157 هزار دلار

قلب 119 هزار دلار

یک جفت چشم 1500 دلار

دست و ساعد 385 دلار

قیمت دو مستطیل آبی با یک فاصله 5 سانتی متری سفید : 44 میلیون دلار

برای من مهم نیست این نقاشی چقدر معنا و مفهوم و هنر لعنتی را در خودش جا داده است. اصلا ما عوام، شما هنرمند اکسپرسیونیست ابستره!! – کدام هنر است کدام نقاشی است که ارزشی برابر 400 انسان آمریکایی و چند هزار ایرانی دارد؟

یک نمونه دیگر را مستقیم از ویکیپدیا نقل می کنم و پیشاپیش به خاطر آن معذرت می خواهم:

در بیست و یکم ماه مه ۱۹۶۱، پیرو مانزونی مدفوع خود را در ۹۰ قوطی کنسرو جای داد و بر آنها اتیکتی با عنوان «گُه هنرمند» به انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی چسبانده و بر روی سطح بالایی هر قوطی شماره‌هایی را از یک تا ۹۰ درج و همهٔ آنها را به امضای خویش رسانید. وزن هر یک از این قوطی‌ها که شمایل کنسرو را داراست سی گرم بود. مانزونی شروع به فروش این مجموعهٔ هنری خویش کرد و هر قوطی را به قیمت طلای هم وزن آن به بازار هنر عرضه کرد. این مجموعهٔ هنری مورد توجهٔ شایسته‌ای قرار گرفت، چه از دیدگاه شکستن رابطه با سنت‌های هنری نیمهٔ دوم قرن بیستم، و چه از نظر پیامی را که با خود داشت، یعنی سقوط ارزش‌های هنر مدرن. (+)

در ماه اوت سال 2016، در یک حراجی هنری در میلان، یکی از قوطی ها به مبلغ 275،000 یورو فروخته شد. (+)

اینجا می توانید 15 تا از نقاشی های هنرمندانه ای رو ببینید که با قیمت های چند صد و چند هزار انسان فروخته شده است. (البته انسان قابل قیمت گذاری نیست، فقط با معیارهای خودشان خواستم بگویم)

به فرض که اینها معنا هم داشته باشد؟ اگر من هم از این ها بکشم می خرید؟ قول می دهم هنرمدانه تر هم بکشم.

اینجا فقط یک پسر ساده دل و نترس و شجاع لازم است که بگوید پادشاه لخت است.

ولی واقعا باید دید چه اتفاقی افتاده که انسان ها این گونه شده اند؟ آیا این ها را باید یک اتفاق ساده و معمولی و بی هدف و صرفا سلیقه شخصی و پول زیاد کلکسیونر ها دید؟

آقای میم
۰۲تیر

چند سال پیش به همراه خانواده ام در فرانسه مشغول رانندگی بودم، مجذوب صدها گاوی شدیم که در مرتع زیبایی در کنار جاده می چریدند. از پشت شیشه اتومبیل، به این منظره چشم دوختیم و از این همه زیبایی لذت می بردیم.

گاوها پس از مدتی که آن ها را می بینید، خسته کننده می شوند. ممکن است گاو های بسیار خوب و جذابی باشند، گاو هایی خوش اخلاق یا سالم تر، اما باز کسالت آورند. ولی یک گاو بنفش می تواند جالب باشد. (گاو بنفش / ست گادین)

رقابت برای جلب توجه هیچ وقت تا این حد خونین نبوده است. مدیران رسانه ای

، تا این حد به دوز و کلک و ترفند های روانشناسی، ترس ها، دردها، نیازها و ضعف هایمان برای به دام انداختنمان استفاده می کنند.

مدیران تبلیغات و بازاریابی برای جلب توجه در این فضای بمباران اطلاعات تکنیک هایی مانند گاو بنفش (یعنی استفاده از تمایز و یا تفاوتی که برای شما آشنا نباشد تا تعجب و توجه کنید) را تجویز می کنند و ما حداقل باید بدانیم چه بلایی سر ما می آید و کاملا هوشیار و اگاه باشیم.

در چنین فضایی است که یک نفر برای شنیده شدن و دیده شدن باید زنبیل قرمز به دست بگیرد تا رسانه ها به آن توجه کنند.

در چنین دوره ای ضروری است که ما بدانیم به چیزی باید توجه کنیم و به چه چیزی نباید توجه کنیم.

با سرعتی که دنیا پیشرفت می کند ما برای کنترل خودمان باید مهارت های جدیدتری پیدا کنیم. باید یاد بگیریم که توجهمان به هر چیزی جلب نشود باید آگاهانه توجهمان را به مسائلی که مورد قبول ماست هدایت کنیم.

در این فضا تقریبا همه چیز تبدیل به یک چاقوی دو لبه می شود. از طرفی شما برای دیده شدن و شنیده شدن (اگر فکر میکنید مثلا حرف یا خدمت یا محصول مفیدی دارید) باید گاو بنفش هوا کنید و بدون گاو بنفش احتمالا شکست می خورید و از طرفی باید مراقب باشید گاوهای بنفش علاف مزاحم شما نشوند حواس- تان را پرت نکنند. چند بار اتفاق افتاده که وارد تلگرام شوید تا ببینید پیام جدیدی دارید یا دوستتتان جواب شما را داده یا نه و بعد سر از کانال هایی در بیاورید که اصلا در برنامه تان نبود و ساعتها گذاشته است؟

کلیدی ترین بخش فکر کردن توجه است. با وجود این ما دقت خیلی کمی به خود توجه داریم. توجه می تواند به سمت چیزی غیر عادی جذب یا کشیده شود. اگر شما ببینید کسی در خیابان دراز کشیده، توجهتان به سمت آن شخص خواهد رفت. اگر سگی به رنگ صورتی روشن ببینید، توجهتان به آن خواهد رفت. (ادوارد دوبونو در کتاب شش طرح زندگی بهتر )

من در مورد مرزهای اخلاقی در تبلیغات و گاو بنفش ها و فیل های پرنده و... خیلی حرف ها و دغدغه ها و سوالات و ابهامات دارم. سوالاتی که تقریبا در حوزه هدف و وسیله قرار می گیرد. فرض کنید کسی حرف های خیلی مهمی برای گفتن دارد و جامعه لازم است این حرف ها را بشنود، اتفاقا جامعه هم آزاد است می تواند حرفش را به راحتی در یک کانال تلگرامی یا یک سایت و وبلاگ منتشر کند، اما کسی متوجه نمی شود که این حرف ها وجود دارد و باید گاو بنفش هوا کند و از آن بدتر ممکن است به قدری گاوهای بنفش سلیقه مردم را عوض کنند که این حرف ها اصلا خریدار نداشته باشد حتی اگر امکان دیده شدن فراهم بشود.

چه حد و مرزی برای این گاوهای بنفش وجود دارد؟ آیا حد و مرز لازم است؟ آیا استفاده از خطاهای ذهنی و ترفند های روان شناسی برای جلب توجه و در واقع دزدیدن توجه اشکالی ندارد؟

گاوهای بنفش و زنبیل های قرمز زندگی ما را احاطه کرده و لازم است آگاهانه تر زندگی کنیم. من در این زمینه برای زندگی و تصمیمات و اقدامات و توجه آگاهانه تر قدم هایی برداشته ام ولی کافی نبوده و این مطلب صرفا برای جلب توجه (!!!) و در واقع طرح موضوع بود.

آقای میم
۰۲تیر

1-2 هفته پیش یک کارگاه 2 ساعته روزنامه نگاری در دانشگاه شرکت بودم. معلم کارگاه سردبیر روزنامه اعتماد بود. تعریف می کرد که یک کانال به اسم کره شمالی به زبان فارسی مطالبی را منتشر کرد که مثلا رهبر کره شمالی نسبت به برخی سیاست های ایران انتقاد کرده است و به قدری مساله جدی شد که به مسئولین وزارت خارجه انتقاد می شد که چرا در این باره موضع گیری نمی شود خلاصه بعد از کلی بالا و پایین مشخص شد که تنها منبع این خبر یک کانال است که گردانندگانش چند جوانند که هیچ ارتباطی هم به کره شمالی ندارند و این وسط گاهی شیطنت هم می کنند.
به نظرم شبکه های اجتماعی و آزادی بیان زیادی و در واقع سهولت و کم هزینه تر شدن "رسانه شدن" باعث نوعی اختلال شده و کسی در مقابل مطلب و عکس و ویدیویی که منتشر می کند احساس مسئولیت نمی کند چون برایش هیچ هزینه ای ندارد. من نمی دانم چه ساز و کار و فیلتر عاقلانه و منطقی ای می توان اندیشید که جلوی این حجم از مطالب اسپم و هرز گرفته شود و همزمان سانسور به وجود نیاید. ولی می دانم که مسیری که الان می رویم اشتباه است.
آیا تعداد لایک ها و اعضای یک سایت و کانال می تواند شاخص خوبی باشد؟ به نظر من نه. کانال های جک و فان و گیف زیادی دیده ام که تعداد اعضای آن بیش از 50 هزار نفر است و یا کانال هایی که به دلیل گرایشات سیاسی و یا مذهبی اعضای زیادی دارد ولی مطالب کیفیت ودقت و اعتبار لازم را ندارند.
نمی دانم چطور ولی باید هزینه فشردن دکمه ارسال مطلب زیاد شود. منظور هزینه مالی در لحظه ارسال مطلب نیست بلکه بعد از ارسال مطلب است. اگر مطلبی منتشر شد و آثار منفی داشت (که این خود قابل بحث است) و به تعداد قابل توجهی در جامعه دیده شد به همان نسبت تولید کننده محتوای مساله دار جریمه شود.
و مورد بعدی این که هر محتوایی قابل ردیابی و پیگیری باشد یعنی تولید کننده آن محتوا (مطلب و عکس و ویدیو) مشخص باشد و بداند که مسئولیت انتشار آن را هم باید قبول کند.

و مورد بعدی این که حداقل بداند و برایش مهم باشد در مقابل وقتی که از مخاطب می گیرد و اثری که می گذارد مسئول است.
به نظرم آداب نقد و تحلیل و رسانه را هم در کنار این ها باید یاد بگیریم. نه اینکه من بلد باشم یا اصلا رسانه باشم ولی سعی میکنم به یک اصولی پایبند باشم.
هر کاری بشود به هر حال به آن نقدی وارد است. (نمی گویم جلوی راه نقد بسته شود) ولی وقتی هر کاری می کنید هزاران نفر هستند که هر یک از زاویه ای قضیه را نقد و بررسی می کنند تراکم و انباشت این نقدها باعث دلسردی و ترس از اقدام و ابتکار می شود و البته گاهی ممکن است باعث تنش و تشنج عمومی شود مثل همین زلزله اخیر.
یک رفتاری هم که به وجود آمده این است که (نمی دانم اسمش را چه بگذارم) مردم از یک سوژه به سوژه دیگر به صورت دسته جمعی کوچ می کنند، هر کانال و سایتی که می روی زلزله است. یکی عکس زلزله می گذارد ، یکی ویدیوهای زلزله می گذارد، کلی سایت و کانال که زلزله را از جوانب مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و علمی و عملکردی و امدادی تحلیل می کنند. حجم زیادی از کانال ها که جک و گیف زلزله می گذارند و..
بنده هم که بقیه رو نقد می کنم :دی

آقای میم
۳۰خرداد

شما در برخورد با تعارضات روزمره چگونه عمل می کنید؟

من معمولا برای مسیرهای روزانه یک سری فایل (سخنرانی، آموزشی و..) آماده می کنم که از زمانم بهتر استفاده کنم.

سوار تاکسی شده بودم. راننده یک آهنگ خیلی شاد ترکیه ای گذاشته بود که باعث تحرک بیش از حد عرف انگشتان و سایر قسمت های بدن می شود. . من معمولا در این مواقع اگر صدای موسیقی خیلی اذیتم کند هدفون به گوشم میگذارم و سخنرانی و یا مطلبی گوش می کنم، هدفون همراهم نبود. مجبور بودم گوش کنم. با خودم درگیر شده بودم که بگویم یا نگویم.

ما در برخورد با مسائل مختلف زندگی معمولا سه نوع موضع گیری داریم. یا موافقیم یا ممتنعیم یا مخالف. موافق که موافق است و بحثی نیست، ممتنع هم جالب است و به نظرم ارزش بررسی دارد. داستان از جایی شروع می شود که مخالف مساله ای باشیم. در این مواقع چه می کنیم؟ ما در تعارضات و اختلافات چند رویکرد می توانیم داشته باشیم.

▪️مخالفیم ولی سکوت می کنیم.
▪️مخالفیم، اعتراضمان را مطرح می کنیم و بعد تسلیم می شویم. (به نظرم این یک قدم جلوتر است)
▪️مخالفیم، و تا زمانی که مساله مطابق میل ما نگردد کوتاه نمی آییم.
▪️مخالفیم، مصالحه (معامله و مذاکره) می کنیم. امتیاز می دهیم و امتیاز می گیریم.

به نظرم نمی توان این رویکرد ها را ارزشگذاری کرد، ولی قطعا این که یکی از این روش ها روش غالب ما باشد خطرناک است. این که ما کدام روش را انتخاب می کنیم بستگی به اهمیت مساله و اهمیت روابط ما با طرف دیگر داستان دارد.

من هر چقدر فکر کردم دیدم نمی توانم سکوت کنم. ایام محرم است، و دوست دارم یک "حال" دیگری داشته باشم و این مسائل اذیتم میکند. قطعا این مساله ریسک هایی هم دارد. اول گولاخ بودن راننده را باید بررسی کرد. بعد (درست یا غلط) از ظاهر و علائم او (تتو، خالکوبی ها و.. خط و خش صورت و..) باید یک تحلیلی از شخصیت او داشته باشیم. حالا گزینه های خودم را بررسی می کنم. می توانم تا آخر مسیر سکوت کنم و به جنگ درونی بپردازم. در بدترین حالت که راننده گولاخ باشد و نشانه ها حاکی از شر بودن اوست می توانم پیاده شوم، کرایه را حساب کنم و بعد به او بگویم و بعد با سرعت تمام بدوم. یا می توانم خیلی نرم و ملو موضوع را مطرح کنم (به هر حال سوار ماشین یزید که نشده ام.)
گفتم ببخشید آقای راننده من معمولا اعتراض نمی کنم، هدفونم را به گوشم می زنم و تمام، ولی امروز هدفون همراه ندارم و الان هم محرم است اگر لطف کنید خاموش کنید یا روضه ای نوجه ای بگذارید ممنون می شوم.البته باز هر جور خودتون راحتید.
.
.
.
.
راننده با سرعت پایش را روی ترمز گذاشت و با تندی گفت پیاده شو.
.
.
.
این اتفاقی بود که فکر می کردم بیفتد،
آقای راننده همان لحظه ضبط را خاموش کرد و معذرت خواهی کرد. سر درد و دل باز شد و از سختی های زندگی و قسط ها و اسنپ و ترافیک اول مهر و بیماری مادرش، رسیدگی به خانواده اش می گفت. خیلی حرف نزدم گوش می کردم و تایید می کردم. به نظرم در این مواقع لازم نیست خیلی زمین و آسمان را به هم بچسبانیم، گفتم از این ایام استفاده کن و به خدا توکل کن، از صاحب این روزها بخواه... اوضاع درست می شود.
اخرش کرایه را نمی خواست بگیرد، به نظرم حالش خیلی بهتر بود، حال من هم خیلی بهتر بود.

آقای میم
۳۰خرداد

⁉️از یک سوال شروع شد. با امکاناتی که داریم برای یک روز تعطیل 50 برنامه مختلف بریزیم. برای ما ترجیحا برنامه هایی با هزینه های پایین که بدون ماشین شخصی بتوان اجرا کرد.

📒لیست را شروع کردیم و نوشتیم و حدودا 30 تا برنامه نوشتیم. بعد از بحث هایی که در این مورد داشتیم تصمیم گرفتیم برویم امامزاده های مختلف تهران. اهداف زیادی برای این برنامه می توان در نظر گرفت. هم فال است هم زیارت. در کنار خانواده، تفریح، زیارت، خلاصی از فضای مجازی، حضور در دنیای واقعی.

🏰 حالا سعی داریم به طور مرتب هر 1-2 هفته یک بار یک امامزاده جدید کشف کنیم و برویم. برای من جالب است. محله های جدید. بافت های جدید. ساختار فرهنگی.  برای من کشف و تحلیل بافت فرهنگی محل ها جالب است. با وجود این حجم از connectedness به نظرم هنوز نه در شهرها که در محل ها هم می توان فرهنگ ها و رفتارهای مشابهی پیدا کرد. چون تخصصی در این زمینه ندارم احتمالا کلمات دقیقی انتخاب نکرده باشم.

🔍از نزدیک ترین محل شروع کردیم. امامزاده عبدالله در محله آذری تهران. از محله های نسبتا ترسناک و دودگرفته و قدیمی و تنگ امامزاده عبدالله رد می شویم. از آن محل ها که هنوز برج سازی در آن جدی نشده و اکثر خانه ها حیاط دارند در دوره میان سالی خود منتظر بازنشستگی اند، با بالکن هایی که وارد خیابان شده اند و پنجره های گرد قدیمی که سال هاست کسی بازشان نکرده.

⛲️کمی که جلوتر می رویم یک گرمابه عمومی (حمام) می بینیم که این هم حقیقتا کمی ترسناک است به خصوص برای کسی که به محل عادت نداشته باشد. وسط  محل ورودی و پیشخوان حمام یک درخت بزرگ و سرسبز پرتقال به ارتفاع 2-3 متر در یک گلدان کاشته شده بود که توجه ما را جلب می کرد، شاید 20 سالی از آخرین باری که به حمام عمومی رفته ام می گذرد، مشخص است که این حمام هم آخرین نفس های خود را می کشد.

🔪اگر کمی تیز باشید، احتمالا در پشت بام بعضی خانه ها کفترباز ها را خواهید دید. بگذریم.
از محل ها که رد می شویم انتظاراتمان کاملا تنظیم می شود، انتظار چیز خاصی نداریم. در نتیجه بعد از ورود به فضای امامزاده خوشحال می شویم. یک فضای دنج و خلوت و آرام و معنوی. در حیاط امامزاده سنگ مزار (از کلمه قبر خوشم نمی آید واقعا سنگین است در حد فشار قبر )هایی از سال های دهه 30 و 40 هست. چند خانم پیر و جوان یک جا دور هم نشسته اند و حرف می زنند. حتی غیبت هم در این فضا می چسبد ;) .  
نشاط دارد این فضا.
پ.ن. چون برنامه ای برای نوشتن و ثبت این برنامه ها نداشتم گزارش دقیقی نبود. به نظر می تواند بهتر  شود. به نظرم خوبه شجره نامه رو هم بگذارم.

بعدا نوشت: این برنامه هم مثل خیلی از برنامه های من و مسئولین دولتی ابتر ماند. فقط کلنگ زنی شد.
آقای میم
۳۰خرداد


چند روز پیش بود که اتفاقی از سرخستگی تلویزیون روشن کردیم و اتفاقی "دور همی" دیدیم (اینکه تاکید می کنم اتفاقی برای این است که سعی داریم تلویزیون مزاحم زندگی مان نشود، به خصوص برنامه های ضعیف و کم محتوا).

خلاصه، آقای مدیری در مورد بی هدفی، هیچ بودن و ژست های روشنفکری نیهلیستی و خواننده های مثل تهی و هیچکس صحبت می کرد. در ادامه از تماشاچیان برنامه پرسید: آیا کسی هست که هیچ مهارتی نداشته باشد؟

افراد زیادی مشتاقانه دست بلند کردند که در صحنه حاضر شوند واز مهارت نداشتن شان صحبت کنند. یک اقا و خانم انتخاب شدند و امدند.

آقا گفت من هیچ مهارتی ندارم، هیچی بلد نیستم و یک تبلت گرفت، تماشاچیان هم با شور و شوق خاصی دست می زدند و او را برای مهارت نداشتنش تشویق کردند.

خانم (که اتفاقا چادری هم بود و این بیشتر حرص مرا در می آورد) هم گفت من هم هیچ مهارتی ندارم و به هیچ چی نرسیدم و هیچ چی به هیچ به هیچ چی. در ادامه یک تبلت و تشویق حضار...

اتفاق خطرناکی است. عزت نفس جایگاه خیلی بالایی دارد. این که انسان به خاطر یک تبلت تمام عزت نفس خود را زیر پا می گذارد، و از هیچ بودن و بی مهارت بودن شان انقدر راحت حرف می زند تا لایک بگیرد تا تبلت بگیرد، واقعا جای تامل دارد. این که تماشاچیان همه دست بلند می کنند و داوطلب می شوند برای بی مهارتی ...

از همه مهمتر این که برنامه ای برای جذب مخاطب، مردم را در ازای یک تبلت وادار به چنین کاری می کند، بی هویتی و نداشتن عزت نفس را در مردم نهادینه می کند.

اتفاق دیگری که می افتد، ترویج دروغ گویی است. آیا واقعا هیچ مهارتی نداشتند؟ مگر می شود؟

آیا کسب درآمد (حالا به هر شکل و کیفیتی) مهارت نیست؟ آیا آشپزی مهارت نیست؟ خیاطی مهارت نیست؟ حتی انجام کارهای تکراری روزانه هم یک مهارت است.

 

آقای میم