گاه نوشته های از سر شکم سیری

جوان خام

۴ مطلب با موضوع «نقد و تخریب کتاب» ثبت شده است

۲۰آذر

کتاب هایی که در سال 2018 خواندم.

البته بعضی از کتاب ها وقعا ضعیف بودند و به آخر نرسیدند. مثلا لولیتاخوانی در تهران. که پر از تعصب منفی و قضاوت بدون فکر بود.

کتاب هایی که دوست نداشتم و  اکثرا نیمه کاره گذاشتم  یا گربه شورخوانی کردم (یعنی به سرعت خواندم و خیلی جاها اسکیپ کردم که فقط تموم بشه):

  • 48 راه رسیدن به قدرت.  به شدت غیر اخلاقی. نیمه رها شده.
  • لولیتاخوانی در تهران. به شدت متعصبانه. نیمه رها شده.
  • ساختن برای ماندن. جیمز کالینز. به نظر من ضعیف و خارج از حوزه مطالعاتیم. نیمه رها شده (دیگه که به ساختن و تولید و کارآفرینی می تونه فکر کنه؟)
  • از خوب به عالی. جیمز کالینز. این هم عین بالایی. 50 صفحه
  • در مینودر.
  • رساله درباره نادر فارابی. مصطفی مستور. یکی از بیخودترین کتاب هایی که خوانده ام. (هدیه شده بود . خواندیم و بعد هر کاری کردم دوست نداشتم این کتاب در کتابخانه ام بماند. در تبادل کتاب فروخته شد.)
  • تالار فرهاد. این هم هدیه بود و ضعیف و مالیخولیایی. خواندیم و بعد هر کاری کردم دوست نداشتم این کتاب در کتابخانه ام بماند. در تبادل کتاب فروخته شد.
  • ملت عشق - کتابی خواندنی ولی به شدت غیراخلاقی و به دور از هرگونه واقعیت و مستندات تاریخی.
  • سفر به ولایت عزرائیل - نوشته هایی که معلوم نیست چرا تبدیل به کتاب شد! (در این حد به درد نخور)
  • تفکر زاید - کتابی بس زاید. (لااقل برای من این طور بود - گربه خوانی شد)

کتاب هایی که دوست داشتم.

  • مارک و پلو - منصور ضابطیان.
  • چای نعنا - بازهم منصور.
  • رحمت نبوی و خشونت جاهلی. صابر اداک . کتابی علمی و دقیق. لذت بردم از این کتاب و واقعا نگاهم رو عوض کردم. در یک فرصتی انشالله معرفی دقیق تری ازین کتاب می نویسم.
  • لبه تیغ - سامرست موام
  • درسی که حسین به انسان ها آموخت . عبدلکریم هاشمی نژاد.
  • نخل. خمره. مربای شیرین. بچه های قالیباف خانه . هوشنگ مرادی کرمانی
  • قدیس
آقای میم
۰۲آبان

  معرفی در گودریدز.

از آدم هایی که ولنگارند، اصولی ندارند و به این بی قید و بندی افتخار می کنند بیزارم.
آدم هایی که می خواهند همیشه شاد باشند آدم هایی که نمی خواهند هیچ سختی ای به خود بدهند. آدم هایی که اصلا نمی خواهند کمی بهشان بد بگذرد. خسته کننده اند. به درد نخور اند.
همیشه شکستن خط و مرزها جذاب است و خواندن این خطشکنی ها خواندنی تر.
به نظر من حتی خط شکنی هم اصول دارد حد و مرز دارد.
بوبن در این کتاب به زیبایی ولنگاری و بی قید و بند بودن را به عنوان سبکباری قالب می کند. به قدری زیبا که خودم هم وقتی با آن مخالفت می کنم احساس دگم بودن می کنم. ولی چه باکیست من این دگم بودن را ترجیح می دهم.
بخصوص اگر مثل من معتقد باشید که عشق و عشق ورزی یک هنر است (اریک فروم - هنر عشق ورزی) ارتباط همزمان با چند مرد به بهانه عشق خزعبلاتی بیش نخواهد بود.
------
به نظرم این کتاب بیشتر از اینکه یک داستان باشد مانیفست یک نوع مکتب فکری بود. برای اینکه قابل خواندن باشد یک شخصیت هم به آن اضافه شده بود

آقای میم
۳۱شهریور

ملت عشق

احتمالا اسم این کتاب رو در سال های اخیر خیلی دیدید و شنیدید.  به نظرم بد نیست نظر کسانی که این کتاب را دوست نداشتند هم بشنوید.

در ادامه مقدمه ای از کتاب را می توانید بخوانید. به طور خلاصه داستان پیش از شکل گیری ارتباط شمس و مولانا شروع و ارتباط این دو رو از نگاه راویان مختلف توضیح میدهد (که کلی ایراد دارد.)و در کنار آن داستان یک زن خسته در زمان حال را روایت می کند که عشق را در زندگیش گم کرده و به واسطه هایی با شمس و مولانا آشنا می شود.

خیلی وقت پیش بود. به دلم افتاد رمانی بنویسم. ملت عشق. جرئت نکردم بنویسمش. زبانم لال شد، نوک قلمم کور. کفش آهنی پایم کردم. دنیا را گشتم. آدم‌هایی شناختم، قصه‌هایی جمع کردم. چندین بهار از آن زمان گذشته. کفش‌های آهنی سوراخ شده؛ من اما هنوز خامم، هنوز هم در عشق همچو کودکان ناشی...
مولانا خودش را «خاموش» می‌نامید؛ یعنی ساکت. هیچ به این موضوع اندیشیده‌ای که شاعری، آن هم شاعری که آوازه‌اش عالمگیر شده، انسانی که کار و بارش، هستی‌اش، چیستی‌اش، حتی هوایی که تنفس می‌کند چیزی نیست جز کلمه‌ها و امضایش را پای بیش از پنجاه هزار بیت پرمعنا گذاشته چطور می‌شود که خودش را «خاموش» بنامد؟
کائنات هم مثل ما قلبی نازنین و قلبش تپشی منظم دارد. سال‌هاست به هر جا پا گذاشته‌ام آن صدا را شنیده‌ام. هر انسانی را جواهری پنهان و امانت پروردگار دانسته‌ام و به گفته‌هایش گوش سپرده‌ام. شنیدن را دوست دارم؛ جمله‌ها و کلمه‌ها و حرف‌ها را... اما چیزی که وادارم کرد این کتاب را بنویسم سکوت محض بود.
اغلب مفسران مثنوی بر این نکته تأکید می‌کنند که این اثرِ جاودان با حرف «ب» شروع شده است. نخستین کلمه‌اش «بشنو!» است. یعنی می‌گویی تصادفی است شاعری که تخلصش «خاموش» بوده ارزشمندترین اثرش را با «بشنو» شروع می‌کند؟ راستی، خاموشی را می‌شود شنید؟

نظر بنده:

داستان بقدری کشش داره که 400 صفحه رو در عرض 3-4 روز بخوانید و کلی جمله گوگوری مگوری که می توانید در اینستای مبارک بگذارید و لایک بگیرید و کلاس بگذارید. ولی.. یک ولی بزرگ:

نویسنده ارتباط شمس و مولانا را بهانه و بستری و به عنوان یک طرز نگاه عاشقانه برای ارتباط یک زن شوهر دار با یک مرد غریبه می کند.
و عشق را روشی برای پیچاندن و عبور از شریعت معرفی می کند و بحث قدیمی و نخ نمای پوسته و هسته. عاشق که باشی هر کاری میخواهی می توانی بکنی.

اللا با خوندن داستان زندگی شمس و مولانا به جای نگاه به بالا و عشق الهی به طرز احمقانه ای درگیر عشق زمینی میشه و عزیز زاهارا (یکی از شخصیت های اصلی متحول شده و عارف مسلک) هم عین این عرفان کاذب ها کمال سو استفاده رو می کنه!
در نهایت ارتباط عاشقانه و عارفانه شمس و مولانا به یک عشق سطح پایین زمینی تقلیل داده میشه و عجیبه که شخصیت اصلی کتاب درگیر چنین ماجرایی می شه. اصلا شخصیت پردازی ها منطقی نبود و خیلی ایراد داشت.
2. وقتی ملت عشق رو با کیمیا خاتون مقایسه کنید احتمالا سردرگم میشید. در اون کتاب شخصیت شمس خیلی منفیه. ولی در این کتاب شمس کاملا تطهیر شده. بحث های زیادی در مورد شمس و اعتقاداتش و شخصیتش و حتی وجود خارجیش وجود داره که نویسنده اصلا کاری به انها نداشته و هر چه دلش خواسته نوشته.
در کل کتاب ضعیفی بود. آفرین به بازاریابان این کتاب که تونستند چنین کتابی رو به چاپ 40-50 برسونند. دقیقا یادم نیست چه انتظاری داشتم که رفتم کتاب رو گرفتم. ولی خب چند روز دیگه در تبادل کتاب میفروشمش.

چند تا از نظرات دیگه که در راستای نظرات خودم هست رو اینجا می گذارم از گودریدز :دی.

حتی اگه روایت دوم،بعبارتی روایت دیدار و آشنایی شمس و مولانا که پر از تحریف و شاخ و برگ دادن احمقانه بود رو در نظر نگیریم؛بازم کتاب افتضاحیه
روایت دیدار و آشنایی و سیر و سلوک مولانا و شمس رو براحتی ملعبه و مکمل یه داستان عاشقانه ی زرد قرار داده
دیدار و اتفاقاتی که عالمان و محققان ما ازش با تردید حرف میزنند رو جوری بیان کرده که انگار فکته

--

یک ستاره، آن هم فقط برای بخش تاریخی
به یاد ندارم که هالیوودی کردن یک ایده ی اورجینال شرقی تا به حال جواب داده باشه
کتاب پره از شخصیتهای یا بهتره بگیم تیپهای منفعل و هیپی

این کتاب مصداق بارز جمله «یه نفر یه دکمه داشت، براش کت دوخت!» است

-

مدتی بود که در صفحات مجازی میدیدم همه سخت مشغول خواندن این کتاب هستن و حتی زیر سطرهاش خط میکشن و در صفحات مجازی منتشر میکنن...
کمی در موردش خوندم و بسی خوشحال شدم که به به مردم دارن مولانا و شمس رو این چنین پیگیر دنبال میکنن...و این شد که با اشتیاق شروع کردم....
انتظار اثری فاخر با نگاهی نو رو داشتم....ولی نمیدونم چرا واااقعا به مذاقم خوش نیومد!سعی کردم نقدای بیشتری از کتاب بخونم شاید کمکم کنه....گوشه ای از نقدها:
مولانایی مثله‌شده و ممیزی‌شده و مجعول به مخاطب معرفی می‌شود که نسبت چندانی با مولانای حقیقی ندارد. ما باید مولانای تاریخی را بشناسیم و بعد به انتخاب بنشینیم. مردم کتاب پژوهشی نمی‌خوانند. رمان «ملت عشق» هم رمان است، نه اثر پژوهشی. برای شناختن مولانا نمی‌توان آن را منبع گرفت و خواند. از رمان نباید توقع تطبیق با واقعیت داشته باشیم. معنویت مولانا مبتنی بر شریعت است؛ اما معنویتی که رمان «ملت عشق» در پی ترویج آن است، مبتنی بر شریعت نیست. مردم دنبال آرامش معنوی هستند، اما چنین کتابی به اسم عشق و احساس معنوی، ساختارشکنی اخلاقی را ترویج می‌کند.
......
و من کتاب رو نیمه رها کردم ....

--

 نویسنده تعریفی برای خودش از صوفیه و اسلام و عشق زمینی و آسمانی داشته، و فکر کرده برای ترویج این افکار چه روایتی بهتر از ارتباط شمس و مولانا. هر جا هم که صلاح دیده به سبک داستانهای پرفروش عاشقانه، صحنه هایی اروتیک و جسمانی اضافه کرده که البته در متن فارسی اثری از آنها نیست. مشکل آنجاست که وقتی کامنتهای خواننده ایرانی روی نسخه الکترونیکی را میخوانی، همه انتظار متنی جدی و مطابق با اسناد تاریخی را دارند و حال بعد از مواجهه با این داستان زاییده ذهن نویسنده، صوفیه و اسلام و شمس و مولانا را زیر سوال می برند. بدا به حال ما که بخواهیم اینگونه با شمس و مولانا و کیمیا آشنا شویم

آقای میم
۱۶مرداد

احساس می کنم این مطالبی که می نویسم معرفی کتاب نیست بیشتر نقد و تخریب و با دیوار یکی کردنه کتابه. پس مجبور یک دسته بندی جدید برای کتاب های تخریبی ایجاد می کنم. البته همه کتابایی که میخونم رو اینجا مطرح نمی کنم چون خیلی ضرورتی نداره. 

از یک سری کتاب ها خیلی لذت بردم دوست دارم بقیه هم بخوانند را معرفی میکنم . یک سری کتاب ها هم خیلی آزارم دادند. نه اینکه محتوا توان آزارم را داشته باشد. بی محتوایی بعضی کتابها اعصابم را بهم میریزد و کلی حرص میخورم. دوست داشتم تا میتوانستم به آنها فحش بدهم.

 کاش یه اینستاگرام هم برای کتاب ها بود می رفتم با خیال راحت اونجا فحش می دادیم به کتاب و نویسنده اش.خنده

کتابی که امروز می خوام تخریب کنم سلوک به سوی صبح نوشته هرمان هسه نویسنده آلمانی است که زحمت این کتاب رو کشیده.

احساس می کنم اگر بگویم که از این کتاب اصلا خوشم نیامد خیلی فرهیخته به نظر نمیام .

ولی حقیقت اینه که (از نظر من) پادشاه لخته.
اصلا نمیدانم آیا می شود به چنین نوشته ای گفت کتاب؟
من انتظار خواندن یک سفرنامه مانندی با رنگ و بوی عرفانی و صوفیانی داشتم.
جدای از انتظارم، هر چه خواندم چیز دندان گیری نیافتم.
نقطه اوج این کتاب این بود که هرمان هسه متوجه میشه که بر خلاف چیزی که فکر می کرده، حلقه از هم نپاشیده و این خود ه.ه. بوده که به خاطر ضعف و سستی ایمانش به حلقه باعث ضعف و تفرقه در آن شده همین.
!!!
شخصیت هایی ظاهرا از کتاب های قبلی با اسم های غیرقابل تلفظ که البته تاثیری هم در این نوشته نداشتند می آمدند و می رفتند. به نظر می رسد این نوشته بیشتر یادداشت های شخصی نویسنده بوده و فقط مصرف شخصی دارد و خودش می داند منظورش از این که فلان شخصیت را فلان جا دیدم برای خودش شاید حس و حالی ایجاده می کرده!
هیچ آورده ای برای من نداشت. نه باعث شد نگاه عمیق تری یا جدیدی پیدا کنم. نه حس و حال و انقلابی در من ایجاد کرد نه اطلاعاتی به من اضافه کرد و نه حتی داستانی .

ترجمه آقای حبیبی در جهت حس و حال شاعرانه و عارفانه دادن باعث شده بود متن کمی گنگ و نامفهوم بشود که مجبور می شوی یک خط را 2-3 بار بخوانی تا بفهمی که چیز مهمی نبوده است!

الان هم که یک مقدار رعایت می کنم و بیش تر از این غر نمی زنم به خاطر اسم هرمان هسه روی کتابه، و نظرات اکثرا مثبت باقی خوانندگان کتاب. لابد من کتاب را آن طور که باید و شاید نفهمیده ام. لابد هسه با زبان رمزی (آن هم عارفانه) حرف می زده که من متوجه نشده ام.
حداقل من هر چه تلاش کردم معنایی از کتاب در بیاورم موفق نبودم

آخرش دادم تبادل کتاب. خوشبختانه فروش رفت و دیگه لازم نیست تو کتابخونه ام ببینمش.آرام

آقای میم