گاه نوشته های از سر شکم سیری

جوان خام
۰۹خرداد

سلام .

امروز برای اولین بار پروژه ارایه دادم . خب حالا برگردیم یه ذره عقب . دیروز طی یک عملیات انتحاری نشستم سر 15 ساعت پروژه رو انجام دادم . 25 صفحه داکیومنت که همشو ترجمه و تایپ کردم بعدشم که اسلاید درست کردم اسلاید خیلی خوب و شیک بود بعضی از بچه ها از این تم های خز استفاده میکنن یا متن خرامان خرامان وارد صفحه میشه نکنین این کارا رو خز شده خلاصه به معنای واقعی کلمه خسته شدم اول صبحی به بچه ها میگم بچه ها برید کنار خون جلو چشامو گرفته میخوام ارایه بدم پروژه رو . قرار بود 5 دیقه ای ارایه تموم بشه ولی ارایه من 12 دیقه ظاهرا طول کشید استاد تهدید کرد که از وقت همگروهیام کم میکنه ولی به خیر و خوشی گذشت اتفاقا اسلاید ها ی ما مقبول واقع شد خودم هم راضی بودم استاد هم راضی بود . دیروز 2 بار با زهرا ارایه رو تمرین کردم . حتی 2 نفرم که تو کلاس حرف میزدن انداختیم بیرون . خونه که بودم کلی استرس داشتم که اولشو چه جوری شروع کنم و گند نزنم و اینا ولی خب سر کلاس میخواستم از وقت بیشترین استفاده رو بکنم اینه که فرصت نشد زیاد به استرس فکر کنم . الان یه هفته اس میانگین خوابم به 3-5 رسیده فک کنم . چشام داغون شد واقعا . نمیخوام یه هفته چشم تو چشم این لپ تاپ لعنتی بیفته .

 

**هنوز در مورد پروژه به نتیجه قطعی نرسیدم . نمیدونم چه پارامتر هایی رو باید در نظر بگیرم و این که اصلا چقدر مهمه ؟!!!

سه شنبه انشالله میرم با همین استادی که ارایه داشتیم هم صحبت کنم تا ببینیم چی میشه !

 

**یه ذره برگردیم عقب تر به 12 شب روز قبلش . با استرس زیاد داریم با سید عزیزمون صحبت میکنیم نمیدونم اینجا چی میگن تاریخ رو مینویسیم یا اینده رو میسازیم . اره ازین حرفا . خلاصه ما یه چیزایی گفتیم که نباید میگفتیم و ناراحتشون کردیم .الان ازین جهت خیلی پشیمونیم . به قول خودشون چرا عاقل کند کاری که بازاید به کنعان غم مخور .

 

**اخبار رو که دنبال میکنم میبینم اصلا هیچ امیدی به زندگی نیس . نظرات خیلی از بچه های ارشد خودمون تو تابناک رو میخودنم در مورد سربازی همه به شدت ازین همه سختی مینالن . از یه طرف میگن به موقع ازدواج کنین از یه طرف میگن تحصیلات عالیه از یه طرف میگن دو سال سربازی با ماهی 50 تومن که هزینه کرایه ماشینمون هم در نمی یاد از یه طرف میگن 3 سال سابقه کاری همزمان رساله دکتری خونه و ماشین .... . خدایی من خیلی اعتماد به نفس دارم یا میشه گفت خیلی بیشعورم که با یه اینجوری وضعی ... . من به پدر زن اینده ام چی باید بگم ؟؟؟؟

 

** اهان داشتم یادم میرفت جمعه بعد ازمون رفتیم خوابگاه با بچه ها . این هم برای اولین بار . من حتی نمیدونستم خوابگاه کجا هست . میشه گفت واقعا سخته .ظاهرش خوب بود ولی داخل خیلی به هم ریخته بود . من خودم الان دریک سیستم شبه خوابگاهی دارم زندگی میکنم ولی خدایی منظم ترم . کلی نون خورد رو زمین بود کلی سیم ول بود کتابا به هم ریخته اینور اونور . تو سالنا بچه ها با یه ظاهر خیلی نامناسبی میگشتن که ادمو از زندگی ناامید میکنه . من قبلنا فکر میکردم قابلیت سازگاری با هر جور ادمی رو دارم اما بهم ثابت شده که اینجور نیستم . و حتی احتمالا برای خیلی ها قابل تحمل نباشم. ولی خدایی من تو همون یه ماه تجربه ی خوابگاهیم دوستای خیلی خوبی پیدا کردم که هنوزم با هم در ارتباطیم .حاج اقا قراره بره فرانسه . منم فرانسه میخوام !!!

یکی از بچه ها همچین با هیجان از چشم گوسفندی که صبح خورده بود حرف میزد که.... بچه های اتاق که فقط همکلاسی بدیم و نمیشه گفت دوست قرار بود بعد از ظهر برن فرحزاد ازین ظهرماری ها هم بکشن به ما هم تعارف زدن ولی ما نرفتیم . برگشتنی هم یه خورده گم شدیم .

 

** همه بچه ها حال و هوای رفتن دارن . ادم دلش میگیره .

خسته نباشید

 

***********************************************************************

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد //////////// گفتا مگوی با کس تا وقت ان دراید .

 

 


نویسنده : - ساعت ۱٠:٠۳ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٢٧ آذر ۱۳٩٠ 
۹۷/۰۳/۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای میم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی