دلم از نامهربونی ها گرفته . از کم تحملی ها . از تنگ نظری ها . از کوته فکری ها. از سطحی نگری ها . از حماقت ها کلا همه ی بدی هایی که بقیه دارن و ما اصلن نداریم .
من هر چی تلاش کردم اون دینامیک بودن و حس مبارز بودن رو تو این دو خط نشون بدم نتونستم اینه که جدا نوشتم .
حس و حال جدیدی رو دارم تجربه میکنم . خوبه . ولی منقطع .
***
دیروز صدای اون انفجار وحشتناک کلی ما ... . گفتیم یا بچه های خودمون دارن سلاح های صلح امیز هسته ای رو ازمایش میکنن . یا اینکه بچه های اونور دارن تجهیزات صلح امیز مارو با موشک های نسبتا غیر صلح امیزشون میزنن . خلاصه کلی نگران شدیم . به خودم اومدم دیدم واقعا قدر امنیت رو باید دونست . حس ناامنی ادم رو دیوونه میکنه . این که هر روز و هر لحظه منتظر باشی یه بنبی رو سرت خالی بشه . خدا اون بندگون خدا رو بیامرزه و به خانوادشون صبر بده .