گاه نوشته های از سر شکم سیری

جوان خام

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفی کتاب» ثبت شده است

۲۴دی

شانگری لا

نقد و بررسی کتاب " ،مهدی فاضل بیگی

در مقدمه کتاب آمده است: «شانگری لا در حقیقت اوتوپیا یا آرمانشهری است که به عنوان بهشتی زمینی هم شناخته می شود، شهری در حوالی کوه های تبت و هیمالیا که از جهان بیرون پنهان است و در آن خوشحالی ابدی ست». براساس مطالعه شواهد تاریخی و مدارک موجود، پنج مکان که بیشترین احتمال یافتن آرمانشهر در آن هاست عبارتند از: دره هونزا در پاکستان، دره اسپیتی در هند، دره سرینگر در کشمیر هند، دره تسوم در نپال و دره مداگ در چین. اما نویسنده این کتاب به دنبال سرزمین شانگری لا به دره کشمیر و سرینگر، دره اسپیتی و نپال می رود.

شانگری لا به معنی آرمان شهر و مدینه فاضله است و نویسنده در جستجوی این آرمان شهر به هند و کشمیر و نپال و تبت سفر می کند.
.
همزمانی این سفرنامه با سفرنامه های حاج منصور ضابطیان باعث شده ناخواسته با هم مقایسه بشوند. حالا کدام به سفرنامه نزدیک تر است نمی دانم. ادبیات ساده و روان و وبلاگی ظابطیان کتابهایش را خواندنی تر می کند. ادبیات این کتاب تا حدودی خشک و جدی است.
من و نویسنده از یک چیز به شدت رنج می بریم: هر دو از نظر حس شوخ طبعی فلجیم. 2-3 موردی که نویسنده تلاش کرده بود بی مزه از آب در امده بود. خنک.
محوریت کتاب و نویسنده بیشتر طبیعت گردی است و بیشتر از طبیعت و کوه و جنگل و درخت صحبت می کند تا برخوردها و فرهنگ و خرده فرهنگ ها. خیلی با اهالی بومی ارتباط نمی گیرد.
بخش های کوچکی که به فرهنگ ها و آداب و رسوم بومی های مناطق اشاره دارد به نظر می آید بیشتر مطالب ویکیپدیایی است تا تجربه و دریافت نویسنده. مثلا در مورد چند شوهری بعضی نپالیها 1-2 صفحه ای نوشته شده که مشخص است تحقیق است و نویسنده خودش این کیس های چند شوهری را ندیده است.
مثلا وقتی زن، شوهر دوم می گیرد ، شوهر اول ناراحت می شود که هوو سرش آورده اند یا نه ؟ شوهر اول غلامی شوهر دوم را می کند و نو که آمد به بازار کهنه می شود دل آزار یا نه ؟ :دی
یا غیرت و ناموس پرستی اینها دارند یا از بیخ ..؟ یا بچه ها به همه شوهرهای مامانشان بابا می گویند؟ دچار بحران هویت نمی شوند؟

نویسنده از تکنیک تفنگ سرپر (و اما تفنگ سرپر ...) چندین بار استفاده کرد که آدم را به شک می اندازد که مطلب کم آورده و باید به تعداد صفحات مشخصی برسد کتاب.
مثلا یک نمونه: در کاتماندو پرنده "هما" می بیند و حدود 1.5 صفحه کامل در مورد هما و تغذیه و زیستگاهش و این که در خطر انقراض است و یک واکسنی است که برای دام ها استفاده می شود و وقتی هما این حیوانات واکسینه شده را می خورد دچار انقراض می شود صحبت میکند!
...
ولی روحیه نویسنده را دوست دارم سر نترسی دارد و همه جا پیاده می رود و فرض کن از یک روستا به یک روستای 2-3 ساعتی راه است و در یک کشور غریب در یک روستای غریبه تر پیاده بزنی به جاده های خاکی روستایی.

---
** در کل به کسانی که به سفر و سفرنامه و هند و نپال و تبت و هیمالیا علاقه دارند توصیه می کنم. ارزش یک بار خواندن را دارد. **

آقای میم
۱۹دی

معرفی کتاب آنچه با پول نمی توان خرید، نوشته دکتر مایکل سندل.

---------------------------------------------------------

مرزهای بازار آزاد کجاست؟
اگر به بازار آزاد و عرضه و تقاضا ایمان دارید این کتاب را بخوانید. اگر به بازار آزاد نقد دارید این کتاب را بخوانید. کتاب به زبانی روان نوشته و خوب هم ترجمه شده. کیس های مختلفی بررسی شده و نویسنده دلایل خودش و دلایل مخالفین را هم آورده و پاسخ داده . نهایتا با توجه به موارد مختلف ، چهارچوبی برای بازار تعیین می شود. استدلال ها ی موافقین و مخالفین هم در نوع خودش خیلی جالب است . اصلا کلاس آموزش تفکر انتقادی است. کلاس آموزش مناظره است انگار.
-------
ما در مورد هنجارهای بسیاری از عرصه هایی که بازار به آنها تجاوزر کردن - زندگی خانوادگی، رفاقت، روابط جنسی، فرزند آوری، سلامت، آموزش، طبیعت، هنر، تمدن، ورزش،- باهم اختلاف نظر داریم. ولی نکته همین جاست، موقعی که میبینیم بازار و تجارت باعث تغییر خصلت چیزها می شوند ، باید از خودمان بپرسم جای بازار کجاست و کجا نیست؟
می خواهیم در چگونه جامعه ای زندگی کنیم؟ هر چقدر چیزهایی که با پول می توان خرید بیشتر شوند فرصت های برخورد افراد از قشرهای مختلف با یکدیگر کمتر می شوند.
در زمانه افزایش نابرابری، بازاری کردن همه چیز موجب می شود که دارا و ندار روز به روز بیشتر جدا از یکدیگر زندگی کنند. ما جدا از یکدیگر زندگی می کنیم ، کار می کنیم، خرید می کنیم و بازی می کنیم. فرزندان ما به مدارس جداگانه می روند. این نه برای دموکراسی خوب است نه شیوه ی خوبی برای زندگی است.
مهم است که مردم از هر از قشر و موقعیت اجتماعی در زندگی روزمره شان با هم برخورد کنند، با هم رودررو شوند. چون به این صورت است که ما یاد میگیریم با هم گفت وگو کنیم و اختلافاتمان را تحمل کنیم و به صلاح جامعه اهمیت بدهیم.
آیا جامعه ای می خواهیم که همه چیزش قابل خرید و فروش باشد؟
----------------
شش جلسه گفت و گو محور توسط دکتر سندل با دانشجویانی از کشورهای مختلف .

آقای میم
۱۷شهریور

مارک و پلو

[یادداشت پشت جلد کتاب]

ظهر یک روز تابستان، فرشید با یک پیشنهاد آمد: «یک سفر تفریحی به ترکیه!» غیر ممکن بود. من یک خبرنگار تازه کار با درآمدی اندک بودم که تازه باید هزینه های تحصیلم در دانشگاه را هم تامین می کردم. در تفکر ما ایرانیان سفر به خارج همیشه کاری غیر ضروری و از سر سیری بوده است. با نگاه برآمده از چنین تفکری پاسخ اولیه ی من منفی بود. اما فرشید اصرار کرد و نتیجه چیز دیگری شد. آن سفر انجام شد و در پی آن سفرهای دیگر. سفرهای دیگری تا امروز که این کتاب در دست شماست.
«مارک و پلو» مجموعه ایست از سفرنامه های من به فرانسه، ایتالیا، ارمنستان، هند، کره جنوبی، اسپانیا، ایالات متحده و...

در این اوضاع بلبشوی اقتصادی احتمالا آخرین دغدغه شما سفر است. ولی شاید بد نباشد کمی لیست دغدغه هایمان را بازنگری کنیم و ببینیم چه چیزی کجای لیست است. چه چیزی برای ما می ماند و چه چیزی می رود؟

کتابی سبک و جذاب و خواندنی. علاقه ام به سفر خیلی بیشتر از قبل و جدی تر شد. عکس ها به نظرم کمی شلخته بود.
سفر کردن خود یک فرهنگ است. در جایی از کتاب اشاره می کند که جوان غربی همین که پولی دستش می آید می رود سفر و جهان گردی. جوان ایرانی با پولش یک گوشی 1 میلیونی (با نرخ دلار هزارتومان!) می خرد که با همین پول می شد حداقل 1-2 سفر خارجی رفت.
ما اولویت هایمان چیز دیگر بوده وگرنه پول بهانه است
جایی از سرباز-پرشک آمریکایی که از جنگ عراق برای مرخصی بر می گشت پرسید چه چیز این جنگ بیشتر از همه اذیتت کرد، سرباز گفت : گرما

دوست دارم زودتر سفر را شروع کنم. اول ایرانگردی. بعد کشورهای همسایه بخصوص بدون ویزا!
و بعد هند . هند را خیلی دوست دارم.
تبت هم جز آرزوهای دیرینه من است.
بسیار سفر باید تا پخته شود جوان خام.
آقای میم
۰۹تیر

سفر به ولایت عزرائیل . نوشته جلال آل احمد.

* احتمالا ازین به بعد معرفی و نقد کتاب بیشتر باشد.آرام

اگر فکر می کنید قرار است یک سفرنامه بخوانید سخت در اشتباهید.

این کتاب 128 صفحه است. 41 صفحه اول مقدمه ای به درد نخور و بی ربط از شمس آل احمد برادر جلال است برای حجیم کردن کتاب. پر از اسم از شخصیت های بی خود و باخود و دعواها و دلخوری هایشان ازهم که جوان دهه 60 به بعد اکثر آن ها را نمی شناسد. و هیچ نیازی هم به این مقدمه. نبود.

حدود 30 صفحه از کتاب هم نوشته خود جلال بود.
کلی فحش و بد و بیراه و متلک وقت تلف کن در قالب یک بیانیه سیاسی نوشته شده بود. به نظر با اعصاب خرد نوشته است.
جملات طولانی بی سر و تهی که حرف حسابش مشخص نیست.
ادبیات جلال /لااقل در این کتاب/ به شدت وابسته به زمان و مکان است باید در ایران /تهران 1340 آن هم در طبقه روشنفکران تحصیلکرده باشی تا حرف هایش را شاید بفهمی.
ادبیات پر از رمز و راز و کنایه جلال دز این کتاب به شدت آدم را خسته می کند.

حدود 30 صفحه ای هم ضمیمه های کتاب بود که بیانیه های افراد وکشور هاو سازمان در مورد مساله اسرادیل که چیز دندان گیری نبود که این هم ربطی به جلال نداشت.

تمام زیبایی کتاب به بی طرفی نویسنده است ولی در این کتاب نویسنده در هر قسمت از طرفی جانبداری می کند و البته پر از تناقض .
در کل آن 30 صفحه به قلم جلال هم 3-4 تا مقاله بعد از سفرش به اسرائیل است که در این کتاب جمع شده اند و به هم مرتبط نیستند.
در بخش هایی به اعراب تاخته و چه بد تاخته (از موضع بالا - که مثلا فقط من میفهمم) عرب سوسمار خور کمترین اش بود.
در بخش هایی به اسرائیل تاخته و جملات بدیهی که اگر یهودیان را هیتلر سوزانده چرا اعراب یا مسلمان باید جورش را بکشند!!
اگر اسم جلال را از این کتاب بردارید واقعیت این است که هیچ حرفی برای گفتن ندارد(البته از نظر من )

آقای میم
۰۷تیر

راز فال ورق

خیلی اسمش را نمی شود گذاشت معرفی کتاب. این نقد و بررسی من در مورد کتاب راز فال ورق نوشته یاستین گاردر است که در گودریدز نوشته بودم و اینجا هم می گذارم.

همین که باعث می شود آدم به فکر بیفتد و به اینکه از کجا آمده است فکر کند خوب است.

این کتاب با بیانی قشنگ و کمی فانتزی فلسفی و با شهر ذهنی در مورد خالق و مخلوق صحبت می کند
.
همین الان در ذهن خود یک شهر را با مردمش تصور کنید، آدم های مختلف را در ذهن تان خلق کنید. این مخلوقات برای خودشان زندگی دارند، زن و بچه دارند و دل خوشی و نگرانی و آینده و اشتغال و تورم دارند. حالا شما یک خالقید. می دانید که با گرفتن جان این مخلوقات هیچ اتفاقی نمی افتد چرا که خودتان خلقشان کرده اید. و آن مخلوقات چون درکی از آن بعد بالاتر ندارند به آن اصلا فکر نمی کنند و درگیر دغدغه ها و مشغله های خودشان هستند ولی شما می دانید که دنیای فراتراز دنیای ذهن شما هست پس خیلی نگران دغدغه ها و یا درد و رنج هایشان نخواهید بود.
چیزی که بیش از حد در آن موج می زند تقدیرگرایی است که با نگاه فلسفی نویسنده و انتظار فلسفی من در تضاد بود.
که این تقدیرگرایی تا حدودی در این کتاب به جبر رسیده است و شخصیت های کتاب به جبر اتفاقاتی برایشان پیش آمده و در نهایت وجود این جبر را قبول می کنند و با آن همراه و سازگار می شوند.
من فلسفه یونان نمیدانم ولی ظاهرا این تقدیرگرایی نویسنده هم ریشه در فلسفه یونان دارد.
اگر کسی دقیقتر می داند لطفا نظر مرا تصحیح کند.


* یکی از قسمت هایی که خیلی دوست داشتم و احتمالا نگاهم به زندگی را عوض می کند: این است که : انسان یک پدر و مادر دارد. دو پدربزرگ و دو مادربزرگ و چهار پدرپدربزرگ و چهار مادر مادر بزرگ همینطور برید عقب. ما هزاران پدر و مادر داشتیم. ما جنگ جهانی اول و دوم را دیده ایم، قحطی های بزرگ و شیوع طاعون و سل و وبا را دیده ایم. اگر فقط یکی از این هزار پدر و مادر نسل قبلی ما در این مسیر برایش اتفاقی می افتاد دیگر "من " نبودم. "من" دیگر این فرصت زندگی را نداشتم. احتمال این که هر یک از ما ها فرصت زندگی را پیدا کنیم یک در چند میلیارد است .
پس ما خیلی موجودات خوشبختی هستیم، چرا که از تمام حوادث و بلایای قرن ها جان سالم به در برده ایم و حالا زنده ایم و فرصت زندگی کردن و زندگی بخشیدن داریم

آقای میم
۰۵تیر

کتاب های سال 96

امسال من طبق برنامه کتاب های خیلی بیشتری خواندم. کتاب هایی که یادم مانده است را در اینجا نوشته ام.

  • آنک آن یتیم نظر کرده - داستان زندگی پیامبر - این داستان قبل از میلاد پیامبر شروع می شود و تصویر بهتری از شرایط و زمان و مکان به ما می دهد.
  • ابن مشغله – نادر ابراهیمی – کتابی که خیلی دوست داشتم.
  • ولایت فقیه / امام خمینی
  • شماس شامی – مجید قیصری - یک کتاب معمولی
  • کمی دیرتر / سید مهدی شجاعی
  • درس هایی که امام حسین به انسان ها اموخت / عبدالکریم هاشمی نژاد – بررسی تاریخی حوادث عاشورا و بعضی شبهات – وقتی یک بررسی دقیق تاریخی نسبت به حوادث عاشورا داشته باشید خیلی از سوالات خود به خود حل می شود.
  • اثر مرکب – دارن هاردی
  • ده روز با رهبر – سفر سیستان – رضا امیرخانی
  • قیدار – رضا امیر خانی
  • ده روز با داعش – دولت اسلامی از درون – یورگن تودنهوفر
  • نصرالله – محمدرضا زائری
  • زندگی حسینی – محمدرضا زائری – مقالات
  • نامیرا – صادق کرمیار
  • غنیمت – صادق کرمیار
  • ابوذر – دکتر شریعتی - این کتاب را هم خیلی دوست داشتم. تا جایی که یادم هست منبع اصلی این کتاب یک نویسنده سنی است و در نتیجه فضا کمی متفاوت از تصور شیعه است و اتفاقا این خوب است.
  • نفحات نفت – رضا امیرخانی
  • کیمیا خاتون – سعیده قدس - داستانواره ای از زندگی دختر مولانا و برخورد شمس و مولانا و... به نظرم برای شناخت شمس و مولانا برای شروع خوب است.
  • جستارهایی در باب عشق – آلن دو باتن
  • ته خیار – هوشنگ مرادی کرمانی – داستان های کوتاه – می شود یک بار خواندش. اشارات و فضاسازی های جالبی داشت بعضا.
  • مربای شیرین – هوشنگ مرادی کرمانی – یک داستان کوتاه 80 صفحه ای – فوق العاده شیرین و ملیح
  • شما که غریبه نیستید – باز هم هوشنگ مرادی کرمانی - داستان زندگی هوشو (ینی همون هوشنگ)
  • کویر – دکتر شریعتی
  • مکان های عمومی – نوشته نادر ابراهیمی – اتلاف وقت – ارزش یک بار خواندن هم ندارد.
  • تضادهای درونی - نوشته نادر ابراهیمی – اتلاف وقت – ارزش یک بار خواندن هم ندارد.
  • با سرودخوان جنگ در خطه نام وننگ –  نادر ابراهیمی  کتاب ضعیفی بود به نظرم. حرفی برای گفتن نداشت
  • نظریه انتخاب – ویلیام گلاسر – در باب کنترل درونی و بیرونی – کتاب روانشناسی زندگی است اصولی و روشمند است نه از آن کتاب های بازاری تیپ موفقیت.
  • آینده آزادی – فرید زکریا –
  • فلسفه و هدف زندگی – علامه محمد تقی جعفری – این کتاب فوق العاده بود. البته خیلی نفهمیدم. باید حداقل 2 بار دیگر بخوانمش. اگر مثل من احساس گمگشتگی می کنید حتما بخوانید. اگر احساس گمگشتگی ندارید که حتما تر بخوانید.
  • تربیت فرزند از نظر اسلام – استاد اخلاق آیت الله مظاهری
  • پدر، عشق، پسر – سید مهدی شجاعی (خیلی جالب نبود. باید یک نفر توانمند با صدا و اجرای خوب بیاد این کتاب رو اجرا کنه. وگرنه به راحتی نمیشه باهاش ارتباط گرفت و فضا ها رو تصور کرد، چون خیلی بی مقدمه رفته وسط حادثه)
  • بهم میاد – رنده عبدالفتاح – یک کتاب در مورد یک نوجوان استرالیایی مسلمان فلسطینی الاصل که حالا در س 16 سالگی می خواهد حجاب انتخاب کند. چالش ها و نگرانی ها و استرس و فشارهای درونی و بیرونی زیادی را باید تحمل کند. به نظر من خوندن این کتاب لازم است. برای هر پدر مادری لازم است تا با دغدغه ها و نگرانی های دخترش بیشتر آشنا بشود. بخصوص که تا 10-15 سال آینده با روند فعلی احتمالا خیلی دختران با حجاب نخواهیم داشت و انتخاب حجاب هر روز سخت تر خواهد شد و باید خیلی هزینه ها کرد و از خیلی چیزها گذشت.

کف خیابون - مستند داستانی - در این مورد عمدا توضیح نمی دهم.

یه سری کتاب های اشتباه هم این وسط بود که بعد از خوندن 30-40 صفحه به نتیجه رسیدم که کاملا انتخاب های اشتباهی بودند که دیگه اسمشون رو هم در این لیست نیاوردم.

من امسال از هر نویسنده ای که کتابی شروع می کردم و خوشم می آمد سعی می کردم کتاب های شاخصش را هم بخوانم.

مثلا هوشنگ مرادی کرمانی، نادر ابراهیمی، محمدرضا زائری و این اواخر هم که علامه جعفری را کمی شناخته ام، مجذوبش شده ام. من هر شخصیتی را که مجذوبش می شوم سعی می کنم آثار بیشتری صوتی و تصویری و مکتوب از او ببینم و کمی با او زندگی می کنم.

علامه عسگری، دکتر فرامرز رفیع پور و اثارشان هم در این لیست قرار گرفته است. برای سال جدید احتمالا از فضای رمان و داستان فاصله بیشتری می گیرم. احساس می کنم کم کم این ظرفیت برای کتاب های کمی جدی تر دارد به وجود می آید.

یک سری نویسنده های خارجی که البته بیشتر در حوزه مدیریت و اقتصاد رفتاری و روانشناسی و اینها مانند پیترسنگه، دراکر، دن آریلی، دنیل پینک و... هست که سال 97 جدی تر دنبال می کنم.

البته نکته ای که لازم می دانم توضیح بدهم این است که: من احساس می کنم وقتی کتاب های مدیریتی و روانشناسی و اقتصادی نویسندگان غربی را می خوانم بخصوص وقتی چند تا پشت سر هم باشد، شاید کمی از فضای معنویت فاصله می گیرم  و قشنگ جریان و حرکت مادی گرایی را درون خودم احساس می کنم و به نوعی جهان بینی و مکتب فکری شان در من رسوب می کند که نمی خواهم. مثلا خوب یادم هست که من تعریفی ملایم تر از سکولاریسم داشتم و کمی به آن تمایل داشتم همینطور در مورد لیبرالیسم.

ولی حالا رویکردی که دارم (و نمی دانم چقدر مفید می تواند باشد) این است که یکی در میان با کتابهای فلسفی و اعتقادی و اخلاقی و ایرانی اسلامی ان کتاب ها را هم بخوانم و هم زمان نگاهی انتقادی داشته باشم و تمام حرفهایشان را به عنوان وحی منزل نپذیرم و بیشتر بررسی کنم.

در این بین یک سری افراد و آثارشان را هم حذف کردم، که البته الان فقط یک نفر در ذهنم مانده است. من تا مدت ها "ما چرا عقب مانده ایم؟" و "غرب چگونه غرب شد؟" در لیست خرید کتابهایم بود. که با دیدن چندین مصاحبه از نویسنده به این نتیجه رسیدم که نویسنده فردی کاملا متعصب و البته عصبی است و به شدت سوگیری ذهنی دارد و ارزش وقت گذاشتن ندارد و مطالعه آثارش فقط بار منفی خواهد داشت و باید هم زمان کلی بررسی های تاریخی بکنم تا به یک نتیجه گیری برسم. دلیل بعدی حذف این بود که این موضوعات از جایی به بعد از اولویت هایم خارج شد. شاید یک روز دوباره به لیستم اضافه شوند.

***امیدوارم سالی خوب و پر از خیر و برکت داشته باشید.

آقای میم
۰۴تیر

جستارهایی در باب عشق نوشته آلن دو باتن

این از آن دسته کتاب هایی است که دوست دارم هدیه هم بدهم.  جستارهایی در باب عشق کتابی است که حداقل یک بار دیگر باید بخوانمش.

نویسنده در این کتاب روایت عشق دو نفر را نقادنه و البته هنرمندانه، تحلیلی و فلسفی بررسی و موشکافی می کند. و مانند یک جراح احساسات را جراحی و باز می کند و نسبت ها و ریشه های این احساسات را بررسی می کند. نسبت عشق و تقدیر گرایی، نسبت عشق و مارکسیسم! بله درست است انتظار یک کتاب عاشقانه تینیجری نداشته باشید.

نمی دانم در حق کدام جفاست ولی شاید بتوان گفت آلن دو باتن، جلال آل احمد و نادر ابراهیمی سوییسی هاست یا بر عکسش. من در این کتاب با تفکر عمیق آشنا شدم و کمی هم یاد گرفتم جور دیگر و عمیق تری نگاه کنم. نگاه نقادانه و تحلیلی فلسفی.

بارها برایم پیش آمد که تحلیل ها و نگاه ها به قدری برایم جذاب بود که بلند بلند برایم همسرم می خواندم و با زندگی خودمان تطبیق می دادیم و فکر می کردیم. این که ما تقدیر هم بودیم یا حاصل یک انتخاب کاملا منطقی؟ احتمال در کنار هم بودن مان را بررسی می کردیم؟!

بریده هایی از کتاب جستارهایی در باب عشق را در ادامه بخوانید و لذت ببرید. اگر کمی اهل کتاب باشید حتما از این کتاب لذت خواهید برد و جمله به جمله اش را مزه مزه خواهید کرد.

تقدیر گرایی -  ما در زندگی عاشقانه مان بیش از هرچیز به دست تقدیر نیازمندیم.اگر آرزو کنیم یا باور داشته باشیم(برخلاف تمام قوانین عصر روشنگری مان)که روزی دست تقدیر ما را برابر مرد یا زنی قرار می دهد که خوابش را می دیده ایم،آیا مرتکب گناه شده ایم؟آیا مستحق نیستیم،با گونه ای باور خرافی،آرزو کنیم سرانجام به موجودی بربخوریم که مرهم تمام رنج های ملال آور ما باشد؟


مارکسیسم - وقتی به کسی از موضع عشق یک طرفه نگاه می کنیم و به لذتی می اندیشیم که از بودن با او در بهشت برین به ما دست می دهد، ناخودآگاه نکته ای اساسی را فراموش می کنیم: این که اگر او هم ما را دوست بدارد، علاقه ما به چه سرعتی رنگ خواهد باخت. ما عاشق می شویم چون نیازمندیم با توسل به فردی آرمانی از دست خود فاسدمان برهیم. خب اگر این فرد روزی برگشت و متقابلا عاشق ما شد چه؟

  • (یک شوخی قدیمی از مارکست هست که گفته، باشگاهی که فردی مثل او را به عضویت بپذیرد لیاقت عضویت او را ندارد.
  • در هر رابطه ای لحظه ای مارکسیستی وجود دارد، لحظه ای که آشکار می شود عشق دو جانبه است. و راه حل آن بستگی به ایجاد تعادل میان عشق به خود و نفرت از خود دارد.

احتمالا آسان ترین افراد برای عاشق شدن کسانی هسند که درباره شان چیزی نمیدانیم . روابط عاشقانه ،هرگز به آن نابی خیالبافی های سفر های طولانی قطار نیستند ، که پنهانی فرد زیبایی را که روبرویمان نشسته و از پنجره بیرون را می نگرد ارزیابی کنیم و وقتی معشوق (خیالی) سرش را رو به داخل برگرداند و سر صحبت را با کنار دستی اش درمورد موضوع پیش پا افتاده ای مثل قیمت گران ساندویچ های قطار باز کرد ، یا بینی اش را با صدای بلند در دستمالی فین کرد قصه پایان بگیرد .


سرمایه داری مدرن – اس ام گریفیلد طی مقاله ای نوشته بود امروز سرمایه داری مدرن است که عشق را زنده نگه داشته است تا افراد را (وقتی که هیچ چیز دیگری به آنها هدف نمی دهد) هدفمند کند تا موقعیت شوهر، پدر وهمسر و مادر را اشغال کند و وادارشان کند هسته خانواده ای را تشکیل بدهند که نه تنها برای تولید مثل و روابط اجتماعی ضروری است، بلکه در کل برای حفظ نظم موجود توزیع و مصرف اجناس و خدمات نیز حیاتی است و بدینوسیله کل آن را به عنوان چرخه ای متحرک حفظ کند.


  • هر کسی ما را به حس دیگری از خودمان تبدیل میکند، چون ما کمی تبدیل به چیزی می شویم که انها فکر می کنند هستیم، "خود" ما می تواند به آمیبی تشبیه شود که دیواره های بیرونی اش نرم و منعطف است، و در نتیجه با محیط اش تطبیق می یابد.
  • اگر فیلسوف ها به گونه ای سنتی همواره زندگی مبتنی بر منطق را توصیه، و زندگی بر مبنای هوی و هوس را نفی کرده اند، علتش این است که منطق بستر تداوم است. برخلاف رمانتیک ها، فیلسوف ها اجازه نمی دهند تمایل شان دیوانه وار ...

جستارهایی در باب عشق نوشته آلن دو باتن | حدود 200 صفحه

آقای میم
۰۳تیر

شاید داعش تمام شود. ولی خیلی طول نمی کشد که گروه دیگری مانند داعش به وجود می آید. از این رو شناخت این تفکر ضروری به نظر می رسد.

داعش چگونه به وجود آمد؟

چه اتفاقی می افتد که یک نفر داعشی می شود؟ آن هم کاملا عقلی، قانع می شود، راضی می شود.

چرا خیلی از جوانان اروپایی جذب داعش شدند؟

برعکس چیزی که احتمالا فکر می کنید داعش خیلی افکار جذابی دارد. اگر جذاب نبود این طور جذب  داعش نمی شدند. تسلطی که داعش به قرآن داشت اکثریت ما نداریم.

چرا داعش در جذب موفق تر از شیعه بوده است؟

برای اینکه ما داعشی نشویم چه باید بکنیم؟

برعکس چیزی که احتمالا فکر می کنید داعش خیلی افکار جذابی دارد. اگر جذاب نبود این طور جذب  داعش نمی شدند. تسلطی که داعش به قرآن داشت اکثریت ما نداریم.

ما باید مجهز به چه ابزارهایی برای تفکر شویم و چگونه تفکر کنیم که بتوانیم درست و غلط را از هم تشخیص بدهیم، جایی که همه ادعا می کنند فقط آنها جبهه حق هستند؟

یورگن تودنهوفر قاضی، خبرنگار و نویسنده آلمانی داستان سفر 10 روزه اش به دولت اسلامی را روایت می کند. نکات جالبی در مورد شکل گیری و تفکر و زندگی داعش در این کتاب آمده است که این کتاب را خواندنی تر می کند.

بخش هایی از کتاب را در ادامه می خوانیم.

ما مهاجریم. آدم هایی هستیم که از کشورهای دیگر آمده ایم. امده ایم تا یک دولت اسلامی تاسیس کنیم، تا به شهادت برسیم. سوری عضو ارتش آزاد سوریه برای زندگی بهتر می جنگد. انگیزه اصلی او به کلی فرق دارد. با پول آمریکایی ها و غرب زندگی اش راحت تر شده. حالا اگر کمی فاسد هم باشد و اسلحه و مهماتش را با قیمت خوب آب کند و پول بیشتری گیرش بیاید زندگی اش بهتر می شود. پس چرا باید زندگی اش را به خطر بیندازد و با آدم هایی بجنگد که خواه نا خواه می خواهند بمیرند؟

یا اینجا

همه انسان هایی که به اسلام احترام می گذارند و اسلام را دین بزرگی می دانند، همه این انسان ها را حالا شما تهدید می کنید. با فراخوان شما هر مسلمانی در آلمان در مظان اتهام قرار می گیرد. به هر دانشجوی ترک سبزی فروشی از این به بعد بدتر نگاه خواهند کرد.

زمانی این تصمیم گیری فرا خواهد رسید. منظورم ان است که آن سبزی فروش یا به اصطلاح مسلمان های میانه رو مدت هاست که تصمیم خودشان را گرفته اند. فقط برای ان ها مانده است که بگویند ما اصلا هیچ کاری به کار اسلام نداریم. ما تمام مدت همین طور عمل کرده ایم.


به نظر ابولوط در غرب هیچ اصول ارزشی روشن و هیچ جهت و دورنمایی وجود ندارد. هر روز هم بد تر می شود. آن طور که در غرب می گذرد، نمی تواند خواست پروردگار باشد. (( سرتاسر زندگی فقط امتحانی برای ماست و به این منظور آدم به راهنمای روشن، به کتاب مبین نیاز دارد.))


اشتباه می کنید. یک مسلمان بد که دروغ می گوید، کلاهبرداری می کند و آدم می کشد پیش خدا عزیز تر از نامسلمانی است که شب و روز عمل خیر انجام می دهد.


در راه به سه پیکارجوی جوان بر می خوریم. نمی شود آن ها را نادیده گرفت، چون دو نفر از آن ها موبور اند. یکی فنلاندی است و دیگری سوئدی و سومی کرد موصلی. جوک نمی گویم، این واقعیت داعش است. جوان سوئدی می گوید: موصل بهشت روی زمین است. این روزها بهترین روزهای زندگی من است.

از بحث داعش که بگذریم شخصیت خود نویسنده هم جالب و مهم است. یک قاضی که از جایی به بعد خبرنگار می شود و به خیلی از کشورهای در حال جنگ سفر می کند. یک نفر در 78 سالگی می خواهد حقیقت داعش را بفهمد و مردم را آگاه کند. او در چه فضایی رشد یافته و تربیت شده که چنین دغدغه هایی دارد.

من بعد از این کتاب، کتاب ولایت فقیه امام خمینی  و نصر الله ( مصاحبه با سید حسن نصرالله ) را خوانده ام. وقتی این کتاب ها را با هم بخوانید احتمالا نکات جالبی پیدا خواهید کرد.

آقای میم
۰۳تیر

"کمی دیرتر" حکایت زندگی جوان منتظر امروز است. او که هر روز می گوید یابن الحسن کجایی... اگر همین الان ظهور اتفاق بیفتد و یکی را بفرستند پی تو! آماده ای یا بهانه می آوری؟ پایان نامه ام مانده! ترم آخرم بذار این یه ترمو تموم کنم! جناح و موضع سیاسی آقا؟ قسط و اجاره خونه دارم بذار 2-3 ماه دیگه و هزار ویک بهانه دیگر.

ایده اصلی کمی دیرتر قشنگ است و تو را به فکر می برد و این خیلی خوب است. ولی من سبک روایت نویسنده را خیلی نمی پسندم. خیلی خلاصه بگویم اسد در این کتاب مامور می شود افرادی را که خیلی زمینه انتظار مدعی اند و زیر پرچم امام عصر سینه می زنند دعوت کند برای سربازی آقا. در ادامه  دو نمونه از این دعوت ها و واکنش ها را بخوانید

اگر می بینی که من این طور قبراق و حاضر به یراقم که می تونم با اشاره آقا مثل فنر از جا بپرم رمزش فقط نداشتن وابستگیه. دور ازدواج و زن و بچه رو خط کشیدم به هیچ پست و مسئولیتی تن ندادم، حتی خودمو مقید به هیچ شغل و حرفه ای نکردم که وقتی ندای "الرحیل" بلند شد از هفت دولت آزاد باشم. من حتی برای این که مدت رهایی و آزادی مو طولانی تر کنم، دوره چهار ساله دانشگاه رو هشت سال کش دادم. ...

  • بنویسید لطفا اسمم رو بنویسید و فقط بفرمایید کی و کجا؟
  • همین الان و همین جا. تا چند دقیقه دیگر از همین جا حرکت می کنیم.
  • یه لحظه اجازه بدین. اصلا رو اصلش تردید نکنید. قبلا هم که گفته ام براتون. من مسیر زندگی مو واسه همچین روزی تنظیم کرده ام. فقط یه مهلت کوچیک می خوام که این چهار واحد پایان نامه رو پاس کنم. مساله من اینه که به خاطر 4 واحد، هشت سال وقت و زحمتم نفله نشه.

اگه یه وقت شرایطی مثل انقلاب فرهنگی و این ها پیش بیاد و این در دانشگاه یه بار دیگه باز و بسته بشه، معلوم نیست چند تا ازین واحدهای آشغالی رو تو سیستم جدید قبول کنن. اون وقت دوباره روز از نو و روزی از نو . دوباره گذروندن واحدهایی که همون یه بارش هم زیاد بوده. یعنی اسراف و اتلاف وقت به مفهوم واقعی. به هر حال هر چی آقا دستور بدن، من مطیع فرمانم. ولی مطمئنم خود ایشون هم این اتلاف وقت رو جایز نمی دونن.


صحنه دوم

خوشبختانه مواضع ما کاملا روشن و شفافه. ما قواعد و معیارها و چارچوب های تعریف شده و مشخصی داریم. اگر ایشون در چارچوب ما بگنج، از حمایت ما برخوردار می شن و الا... البته جایگاه امامت محل مناقشه نیست. ما در احوالات شخصی و امور فردی از ایشون تبعیت خواهیم کرد ولی دین در عرصه سیاسی و اجتماعی، معیارها و مناسبات خاص خودش رو داره. مطمئنا ایشون هم توقع نداردن که ما خلاف مواضع سیاسی مون که مبتنی بر معتقدات دینی مونه عمل کنیم. یا خدای نکرده، دین و سیاستمون رو از هم جدا کنیم.

.

.

نورانی 4-5 طاقه پارچه را از کمد بر می دارد و به اتاق بر می گردد و قبراق مقابل اسد می ایسند.

-این ها برای چیه؟

- پلاکارده عرض ارادت به محضر آقاست. شعارهایی برای تعجیل در ظهور و اینها. هویت جمعی باید معلوم باشه. اسم و رسم تشکیلات زیر شعارها درج شده، اینه که وجودشون لازمه! مدعوین قطعا از مجامع مختلف حضور پیدا می کنن. ما حضور باید کاملا پر و پیمون و مطابق شان حضرت جلو پیدا کنه.

- یعنی شرطتون برای قبول دعوت محسوب می شه؟!

- خب اگر همین قدرم نبایست دیده بشیم اصلا واسه جی بیاییم؟


بهانه ما چه خواهد بود؟

  • این کتاب جز کتاب هایی است که ارزش خواندن و به فکر رفتن را دارد.
  • کمی دیرتر / نوشته سید مهدی شجاعی / 260 صفحه
آقای میم
۰۲تیر

ابن مشغله
ما بدون زنان خوب مردان کوچکیم.

ابن مشغله داستان ندارد، فراز و فرود خاصی هم ندارد. چیزی که در این داستان مهم است مسیر است. نکات و تحلیل ها و رفتار ها و... که با آرایش زیبای کلمات و توصیفات مخصوص نادر ابراهیمی خیلی خواندنی می شود. خیلی راحت و روان و ساده و در عین حال قوی و دلنشین. ابن مشغله داستان شغل عوض کردن های نادر ابراهیمی است. دلم نمی آید خیلی حرف بزنم. چند قسمت از کتاب و جملات را که دوست داشتم در ادامه آمده است.


?کافی است که زن بگوید :« من از این وضع خسته شده ام. چقدر بی پولی ؟چقدر خجالت ؟ چقدر نمایش و تظاهر به شرافت ؟ آخر شرافت را که نمی شود خورد، نمیشود پوشید، نمی شود تبدیل به اسکناس کرد و کرایه خانه داد. تنها به فکر خودت و نجابت نباش . ما به آسایش احتیاج داریم. ماهم آدمیم. به خاطر ما از این همه خودخواهی بگذر. روزگار اینطور است. همه اینطورند.»
در این صورت لرزیدن قطعی ست . و احتمال فراوان سقوط وجود دارد_البته اگر زن و بچه ات را واقعا دوست داشته باشی.
و زن میتواند با لبخندی آرام و مهربان بگوید :« می گذرد همه چیز درست می شود. تو راه درست را انتخاب کن ، فکر نان و کرایه خانه نباش. زندگیمان را کوچک تر می کنیم ، می رویم توی یک اتاق زندگی می کنی

م. به نان و پنیر می سازیم. مگر خیلی ها با نان و پنیر زندگی نمی کنند ؟ همیشه که اینطور نمی ماند ...»


?حق نداری در برابر مظالمی که دیگران روی آن انجام میدهند سکوت اختیار کنی و خود را یک تماشاگر ناتوان مظلوم بی پناه بنمایی.حق نداری به بازی اش بگیری،لکه دار و لجن مالش کنی،آلوده و بی حرمتش کنی، یا دورش بیندازی .

حق نداری در آن چیزی که به زیان دردمندان و ستمدیدگان باشد بکاری،برویانی، و بار آوری.

حق نداری علیهش،حتی در بدترین روزگار و سخت ترین شرایط اعلامیه صادر کنی، یا به آن دشنام دهی


گفت: «اگر از یک تا صد بشمری یک تومان میدهم.» طفل با هیجان و اشتیاق شروع کرد به شمردن. شاید پول برای اون مهم نبود. فقط دلش میخواست ان مرد بداند که او شمردن را می داند. شمرد و شمرد تا رسید به عدد «سی». پسرک، این عدد را نمیدانست اما خیال میکرد که میداند. این بود که بدون مکث و ترس، به جای «سی» گفت: «بیست و ده» و ادامه داد: «بیست و یازده، بیست و دوازده، بیست و سیزده، بیست و ...»
مرد به آرامی گفت: «اینطور درست نیست. سی، چهل، پنجاه ... اما اگر حالا نمیتوانی یکجا تا صد بشمری، پنج دفعه از یک تا بیست بشمر. همان صد می شود. من هم قبول میکنم. بعدها یاد میگیری که چطور باید تا صد بشمری» و طفل شادمانه و بدون معطلی از یک شروع کرد.
مرد نگفت: «حالا دیدی بلد نیستی؟» و یا « تو که تا بیست و نه بیشتر بلد نیستی. بنابراین بازی را باختی.» اگر این کار را میکرد پسرک حسابی دلگیر میشد و قلبش می شکست. و مسلماً اگر مرد در آن چند دقیقه میخواست معلم حساب طفل بشود، راه به جایی نمی برد و طفل را هم خسته میکرد. در عوض او به طفل آموخت که با همان چند عدد که می داند به «صد» برسد و شکست نخورد


« شبی در سیاه چادر چوپان پیری بودم.

از او خواستم که تمام زندگی اش را برایم حکایت کند. گفت: برادر، چه حکایتی؟ ما اصلا زندگی نکردیم تا حکایتی داشته باشد.

به خویش گفتم: همین، بزرگترین حکایت دردناکی است که در زندگی یک چوپان می توان گفت و شنید و به آن اندیشید.

اما من آن چوپان پیر سیاه چادر کوه دور نیستم. بسیار زندگی کرده ام و بسی کوشیده ام تا شیره ی هر لحظه را مکیده آن را به زمان فنا شده بسپارم. »


راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید : " نسخه ات مرا خوب نکرد . پولم را پس بده.

یا نسخه ات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده. هیچ می دانید اگر روزی چنین چیزی رسم شود، بدون تردید همه دکترها – حتی بی استعدادترینشان – به فکر معالجه جدی مریض ها می افتند؟

 

 

دوست دارم تمام کتاب را بریده بریده اینجا بگذارم و شما را ترغیب به خواندنش بکنم.

من ساده نویسی نادر ابراهیمی را دوست دارم و احساس می کنم کمی سبک نوشتنم و روحیات و شخصیتم به نادر ابراهیمی نزدیک است. به نظرم بد نباشد من هم داستان کارهای مختلفی که تجربه کرده ام را تا حدودی بنویسم البته ان تنوع و جذابیت را ندارد.

ابن مشغله / نادر ابراهیمی / 130 صفحه

ابن مشغله از کتاب هایی است که دوست دارم چندبار در دوره های مختلف بخوانمش.

آقای میم