احتمالا اسم این کتاب رو در سال های اخیر خیلی دیدید و شنیدید. به نظرم بد نیست نظر کسانی که این کتاب را دوست نداشتند هم بشنوید.
در ادامه مقدمه ای از کتاب را می توانید بخوانید. به طور خلاصه داستان پیش از شکل گیری ارتباط شمس و مولانا شروع و ارتباط این دو رو از نگاه راویان مختلف توضیح میدهد (که کلی ایراد دارد.)و در کنار آن داستان یک زن خسته در زمان حال را روایت می کند که عشق را در زندگیش گم کرده و به واسطه هایی با شمس و مولانا آشنا می شود.
خیلی وقت پیش بود. به دلم افتاد رمانی بنویسم. ملت عشق. جرئت نکردم بنویسمش. زبانم لال شد، نوک قلمم کور. کفش آهنی پایم کردم. دنیا را گشتم. آدمهایی شناختم، قصههایی جمع کردم. چندین بهار از آن زمان گذشته. کفشهای آهنی سوراخ شده؛ من اما هنوز خامم، هنوز هم در عشق همچو کودکان ناشی...
مولانا خودش را «خاموش» مینامید؛ یعنی ساکت. هیچ به این موضوع اندیشیدهای که شاعری، آن هم شاعری که آوازهاش عالمگیر شده، انسانی که کار و بارش، هستیاش، چیستیاش، حتی هوایی که تنفس میکند چیزی نیست جز کلمهها و امضایش را پای بیش از پنجاه هزار بیت پرمعنا گذاشته چطور میشود که خودش را «خاموش» بنامد؟
کائنات هم مثل ما قلبی نازنین و قلبش تپشی منظم دارد. سالهاست به هر جا پا گذاشتهام آن صدا را شنیدهام. هر انسانی را جواهری پنهان و امانت پروردگار دانستهام و به گفتههایش گوش سپردهام. شنیدن را دوست دارم؛ جملهها و کلمهها و حرفها را... اما چیزی که وادارم کرد این کتاب را بنویسم سکوت محض بود.
اغلب مفسران مثنوی بر این نکته تأکید میکنند که این اثرِ جاودان با حرف «ب» شروع شده است. نخستین کلمهاش «بشنو!» است. یعنی میگویی تصادفی است شاعری که تخلصش «خاموش» بوده ارزشمندترین اثرش را با «بشنو» شروع میکند؟ راستی، خاموشی را میشود شنید؟
نظر بنده:
داستان بقدری کشش داره که 400 صفحه رو در عرض 3-4 روز بخوانید و کلی جمله گوگوری مگوری که می توانید در اینستای مبارک بگذارید و لایک بگیرید و کلاس بگذارید. ولی.. یک ولی بزرگ:
نویسنده ارتباط شمس و مولانا را بهانه و بستری و به عنوان یک طرز نگاه عاشقانه برای ارتباط یک زن شوهر دار با یک مرد غریبه می کند.
و عشق را روشی برای پیچاندن و عبور از شریعت معرفی می کند و بحث قدیمی و نخ نمای پوسته و هسته. عاشق که باشی هر کاری میخواهی می توانی بکنی.
اللا با خوندن داستان زندگی شمس و مولانا به جای نگاه به بالا و عشق الهی به طرز احمقانه ای درگیر عشق زمینی میشه و عزیز زاهارا (یکی از شخصیت های اصلی متحول شده و عارف مسلک) هم عین این عرفان کاذب ها کمال سو استفاده رو می کنه!
در نهایت ارتباط عاشقانه و عارفانه شمس و مولانا به یک عشق سطح پایین زمینی تقلیل داده میشه و عجیبه که شخصیت اصلی کتاب درگیر چنین ماجرایی می شه. اصلا شخصیت پردازی ها منطقی نبود و خیلی ایراد داشت.
2. وقتی ملت عشق رو با کیمیا خاتون مقایسه کنید احتمالا سردرگم میشید. در اون کتاب شخصیت شمس خیلی منفیه. ولی در این کتاب شمس کاملا تطهیر شده. بحث های زیادی در مورد شمس و اعتقاداتش و شخصیتش و حتی وجود خارجیش وجود داره که نویسنده اصلا کاری به انها نداشته و هر چه دلش خواسته نوشته.
در کل کتاب ضعیفی بود. آفرین به بازاریابان این کتاب که تونستند چنین کتابی رو به چاپ 40-50 برسونند. دقیقا یادم نیست چه انتظاری داشتم که رفتم کتاب رو گرفتم. ولی خب چند روز دیگه در تبادل کتاب میفروشمش.
چند تا از نظرات دیگه که در راستای نظرات خودم هست رو اینجا می گذارم از گودریدز :دی.
حتی اگه روایت دوم،بعبارتی روایت دیدار و آشنایی شمس و مولانا که پر از تحریف و شاخ و برگ دادن احمقانه بود رو در نظر نگیریم؛بازم کتاب افتضاحیه
روایت دیدار و آشنایی و سیر و سلوک مولانا و شمس رو براحتی ملعبه و مکمل یه داستان عاشقانه ی زرد قرار داده
دیدار و اتفاقاتی که عالمان و محققان ما ازش با تردید حرف میزنند رو جوری بیان کرده که انگار فکته
--
یک ستاره، آن هم فقط برای بخش تاریخی
به یاد ندارم که هالیوودی کردن یک ایده ی اورجینال شرقی تا به حال جواب داده باشه
کتاب پره از شخصیتهای یا بهتره بگیم تیپهای منفعل و هیپی
این کتاب مصداق بارز جمله «یه نفر یه دکمه داشت، براش کت دوخت!» است
-
مدتی بود که در صفحات مجازی میدیدم همه سخت مشغول خواندن این کتاب هستن و حتی زیر سطرهاش خط میکشن و در صفحات مجازی منتشر میکنن...
کمی در موردش خوندم و بسی خوشحال شدم که به به مردم دارن مولانا و شمس رو این چنین پیگیر دنبال میکنن...و این شد که با اشتیاق شروع کردم....
انتظار اثری فاخر با نگاهی نو رو داشتم....ولی نمیدونم چرا واااقعا به مذاقم خوش نیومد!سعی کردم نقدای بیشتری از کتاب بخونم شاید کمکم کنه....گوشه ای از نقدها:
مولانایی مثلهشده و ممیزیشده و مجعول به مخاطب معرفی میشود که نسبت چندانی با مولانای حقیقی ندارد. ما باید مولانای تاریخی را بشناسیم و بعد به انتخاب بنشینیم. مردم کتاب پژوهشی نمیخوانند. رمان «ملت عشق» هم رمان است، نه اثر پژوهشی. برای شناختن مولانا نمیتوان آن را منبع گرفت و خواند. از رمان نباید توقع تطبیق با واقعیت داشته باشیم. معنویت مولانا مبتنی بر شریعت است؛ اما معنویتی که رمان «ملت عشق» در پی ترویج آن است، مبتنی بر شریعت نیست. مردم دنبال آرامش معنوی هستند، اما چنین کتابی به اسم عشق و احساس معنوی، ساختارشکنی اخلاقی را ترویج میکند.
......
و من کتاب رو نیمه رها کردم ....
--
نویسنده تعریفی برای خودش از صوفیه و اسلام و عشق زمینی و آسمانی داشته، و فکر کرده برای ترویج این افکار چه روایتی بهتر از ارتباط شمس و مولانا. هر جا هم که صلاح دیده به سبک داستانهای پرفروش عاشقانه، صحنه هایی اروتیک و جسمانی اضافه کرده که البته در متن فارسی اثری از آنها نیست. مشکل آنجاست که وقتی کامنتهای خواننده ایرانی روی نسخه الکترونیکی را میخوانی، همه انتظار متنی جدی و مطابق با اسناد تاریخی را دارند و حال بعد از مواجهه با این داستان زاییده ذهن نویسنده، صوفیه و اسلام و شمس و مولانا را زیر سوال می برند. بدا به حال ما که بخواهیم اینگونه با شمس و مولانا و کیمیا آشنا شویم