نوشته یک نفر در مورد کتاب خمره در گودریدز:
هوشنگ مرادی کرمانی یکی از جهانیترین داستاننویسان ماست. یک جورهایی میشود گفت این نویسندهای که خود جایزهی "هانس کریستین اندرسن" را گرفته، هانس کریستین اندرسن ماست.
داستانهای او در ذهن مخاطب ایرانی همان قدر جاگیر شدهاند که "دخترک کبریت فروش" یا "جوجه اردک زشت" هانس کریستین اندرسن دانمارکی در ذهن مخاطب غربی. "قصههای مجید" و "مهمان مامان" و "خمره" از حافظهی مخاطب داستان ایرانی پاک نمیشود.
داستان "خمره" در یک روستای ناشناختهی مثالی ایران میگذرد که فقر مسئلهی اصلی بسیاری از ساکنان آن است. حالا فقر نه تنها در خانهها حضور دارد، بلکه چهرهی خشنش را به بچههای مدرسه هم نشان میدهد: بچههای مدرسه در زنگ تفریح از یک خمرهی بزرگ آب میخورند که شیر ندارد و برای آب خوردن از آن " لیوانی حلبی را سوراخ کرده بودند و نخ بلند و محکمی بسته بودند به آن. بچهها لیوان را پایین میفرستادند، پر آب که میشد بالا میکشیدند و میخوردند؛ مثل چاه و سطل."
گره به داستان میافتد و "یک روز صبح که بچهها به مدرسه آمدند، دیدند خمره ترکخورده و آبش پاک خالی شده. آب خمره، راه کشیده بود و رفته بود توی باغچه." و با یک تشبیه زیبا و تلخ "خمره مثل آدم کوتاه و چاقی که حالش به هم خورده باشد، وارفته بود. تکیه داده بود به درخت. طناب، بیخ حلقش را سفت چسبیده بود. انگار خفهاش کرده بودند یا گرفته بودش که نیفتد."
مرادی کرمانی همیشه همین طور بی رودروایسی و تلخ بچهها را با مسائلی درگیر میکند که چندان به دنیای قشنگ آنها ربطی ندارد. در "مهمان مامان" هم دنیای بچهها با دنیای بزرگترها به شدت گره خورده است. و "مجید" را به یاد بیاوریم که چه قدر سخت میتوانست شور و شوق نوجوانیاش را به "بیبی" بفهماند. در "چکمه" هم لیلا و چکمهاش به شدت با مادر و گرفتاریهایش گره خورده است.
میتوانیم بگوییم مرادی کرمانی هیچوقت بچهها را در دنیای کوچک و بسته ی خودشان ندیده. همیشه دنیای آنها را با دنیای بزرگترها و با مشکلات بزرگترها گره زده. مرادی کرمانی همیشه راه "بزرگ شدن" را به بچهها نشان داده.
مشکل خمره هم به همهی بچهها مربوط میشود و همه را در یک موقعیت قرار میدهد. پولدار و فقیر ندارد، پسر و دختر ندارد. انگار همه تبدیل به یک تن میشوند که باید فکری برای خمره مدرسه بکنند. و این وسط "قنبری" نقش ویژهای پیدا میکند چون پدرش بلد است خمره را درست کند.
یک بار دیگر نویسنده دنیای بچهها را با دنیای بزرگترها گره میزند. قنبری باید با پدرش چک و چانه بزند که تعمیر خمرهی مدرسه را قبول کند. و حالا تعمیر خمرهی مدرسه یک عالمه تخممرغ و خاکستر میخواهد. و این یعنی یک بار دیگر بچهها باید دم بزرگترها را ببینند و با دنیای بزرگترها درگیر شوند. مرادی کرمانی همیشه حواسش به "رشد" بچهها هست و این درگیر شدن با مسائل بزرگسالی را راهی برای بزرگ شدن آنها ساخته.
کتاب های مرادی کرمانی از آن داستان هایی است که دوست دارم آخر شب برای بچه هایم تعریف کنم تا با آن خوابشان ببرد. البته این کتاب بزرگسال و کودک ندارد همه از خواندنش لذت می برند. از صفا و صمیمیت بچه های مدرسه، شیطنت ها و اذیت ها و تنبلی ها و غیبت ها همه و همه اش خواندنی است.