خیلی اسمش را نمی شود گذاشت معرفی کتاب. این نقد و بررسی من در مورد کتاب راز فال ورق نوشته یاستین گاردر است که در گودریدز نوشته بودم و اینجا هم می گذارم.
همین که باعث می شود آدم به فکر بیفتد و به اینکه از کجا آمده است فکر کند خوب است.
این کتاب با بیانی قشنگ و کمی فانتزی فلسفی و با شهر ذهنی در مورد خالق و مخلوق صحبت می کند
.
همین الان در ذهن خود یک شهر را با مردمش تصور کنید، آدم های مختلف را در ذهن تان خلق کنید. این مخلوقات برای خودشان زندگی دارند، زن و بچه دارند و دل خوشی و نگرانی و آینده و اشتغال و تورم دارند. حالا شما یک خالقید. می دانید که با گرفتن جان این مخلوقات هیچ اتفاقی نمی افتد چرا که خودتان خلقشان کرده اید. و آن مخلوقات چون درکی از آن بعد بالاتر ندارند به آن اصلا فکر نمی کنند و درگیر دغدغه ها و مشغله های خودشان هستند ولی شما می دانید که دنیای فراتراز دنیای ذهن شما هست پس خیلی نگران دغدغه ها و یا درد و رنج هایشان نخواهید بود.
چیزی که بیش از حد در آن موج می زند تقدیرگرایی است که با نگاه فلسفی نویسنده و انتظار فلسفی من در تضاد بود.
که این تقدیرگرایی تا حدودی در این کتاب به جبر رسیده است و شخصیت های کتاب به جبر اتفاقاتی برایشان پیش آمده و در نهایت وجود این جبر را قبول می کنند و با آن همراه و سازگار می شوند.
من فلسفه یونان نمیدانم ولی ظاهرا این تقدیرگرایی نویسنده هم ریشه در فلسفه یونان دارد.
اگر کسی دقیقتر می داند لطفا نظر مرا تصحیح کند.
* یکی از قسمت هایی که خیلی دوست داشتم و احتمالا نگاهم به زندگی را عوض می کند: این است که : انسان یک پدر و مادر دارد. دو پدربزرگ و دو مادربزرگ و چهار پدرپدربزرگ و چهار مادر مادر بزرگ همینطور برید عقب. ما هزاران پدر و مادر داشتیم. ما جنگ جهانی اول و دوم را دیده ایم، قحطی های بزرگ و شیوع طاعون و سل و وبا را دیده ایم. اگر فقط یکی از این هزار پدر و مادر نسل قبلی ما در این مسیر برایش اتفاقی می افتاد دیگر "من " نبودم. "من" دیگر این فرصت زندگی را نداشتم. احتمال این که هر یک از ما ها فرصت زندگی را پیدا کنیم یک در چند میلیارد است .
پس ما خیلی موجودات خوشبختی هستیم، چرا که از تمام حوادث و بلایای قرن ها جان سالم به در برده ایم و حالا زنده ایم و فرصت زندگی کردن و زندگی بخشیدن داریم