۱۵مرداد
حس می کنم به 40 سالگی رسیده ام. آن یاس و گمگشتگی 40 سالگی خیلی زودتر سراغ من آمده است. من همه چیز را بیهوده می بینم. تلاش را، توسعه و پیشرفت و ثروت را. حتی کتاب خواندن را. حس می کنم هر روز پیچیده تر می شوم. یک هزارتوی بی در و پیکر و بدون در ورود و خروج.
این همه تلاش برای چی! آخر دنبال چی هستیم؟ دنبال چی هستم؟ هیچ چیز من را راضی نمی کند. پول راضی ام نمی کند. شهرت و قدرت و ثروت راضی ام نمی کند. گرفتارم می کند غرقم می کند ولی راضی نمی کند. نه.
همه چیز تا اینجا یک درمان موقت برایم بوده است یک مسکن. هر کتابی هر نگاهی باعث شده مدتی به آن دلخوش کنم با آن چشم دنیا را ببینم ولی بعد دوباره دلمشغولیهای دنیا و روزمرگی ها.
خلاصه اینکه انسان رسما سرکار است!
۹۷/۰۵/۱۵