خدای درهای بسته خدای درهای باز ما را ازین آستانه بگذران .
+خیلی حرف داشتم . کلی حرف های ناامید کننده ولی به همین بسنده میکنم . شدم سنگ صبوری که سنگ صبوری نداره . خیلی وخته به خودم میگم یه ذره دیگه این نکبت رو تحمل کن . ولی حالا فقط به خودم میگم بتمرگ تو حق زندگی نداری . بتمرگ تو حق نداری .... باشی . بتمرگ تو اصلا حق نداری .
خدایا کفر نمیگویم. خدایا من یادم نرفته چقدر هوامو داشتی تا الان خدایا من همه گلایی که واسم فرستادی رو یادم هس . نه همشو نه . یه سری هاشو . من فقط پریشانم .
خدا یا حرفامو پس میگیرم . خدایا واقعا چه صبری داری . من جات بودم میزدم با یکی از همین رعد و برقای این چند روز مسعودو پودر میکردم یا با این سیلابا خفش میکردم . خدایا بگذر ازین بنده کم طاقت و غرغرو . خدایا بوس بوس .
چرا این همه ناشکری میکنین ؟؟؟ هان ؟؟؟ اگه این تورم بیست و چند درصدی کلی بدی داره یه خوبی داره که همه ی این بدیا رو کم رنگ میکنه . اونم اینه که دایم به یاد خدا میافتیم و از خودش طلب کمک میکنیم . شکر خدا به دلیل استمرار این مشکلات یاد خدا هم مستمر میشه و با جان و دلمون گره میخوره .
اضافه کنید 21 ماه سربازی را (که پی اچ دی و سیکل نمیشناسد)که مارا به نماز شب هم وادار میکند.
بعدا نوشت : این که که پی اچ دی و سیکل نمیشناسد را مطمین نیستم تو نظرات اینجوری میگفتن .
الحمدلله .
شبیه ادمایی شدم که شب کوری دارن . من توی شب تاریکم و نورمبهمی رو چند قدم جلوتر میبینم ولی امیدی به رسیدن ندارم دلشو ندارم چند قدم دیگه بردارم . میترسم صبح که شد دیگه زنده نباشم بعضی وقتها از همین صبح هم میترسم نکند صبح شود و من به شب عادت کرده باشم نکند برای همیشه کور شده باشم . کاش بعضی وقتها یکی جز خودت باشه و بهت بگه خدا تو رو به حال خودت نگذاشته .
حرف ها اغاز سوء تفاهمات است .
کاش میشد بعضی وقتها فقط در سکوت نگاهت کنم .
نویسنده : - ساعت ۱۱:٠۱ ب.ظ روز جمعه ۱۸ فروردین ۱۳٩۱ | نظرات [] | لینک ثابت