گاه نوشته های از سر شکم سیری

جوان خام
۱۱تیر

خاطرات سفیر: مجموعه خاطرات وبلاگی نیلوفرشادمهری (یک دانشجوی مسلمان ایرانی) است که فکر می کنم دوره دکتری خود را در فرانسه می گذراند. محوریت کتاب خاطرات و بحث و گفتگو هایش با دانشجویان همخوابگاهیش در مورد اسلام و اعتقادات و کمی هم ایران است.

شاید یکی از اصلی ترین حرفهایش این بود که :

یاد گرفته‌ام و اعتقاد دارم "مذهب بدون موضع"، به غایت درست و مستقیم که برود، به ترکستان می‌رسد. نمی‌شود به مفاهیمی چون "حق" و "باطل" باور داشته باشی و به پیرامون خودت بی‌اعتنا بمانی. صدالبته آنچه از انواع مسلمان‌ها دیدم نیز قلم در تأیید این جمله می‌زد

با همین فرمون جلو می رود و با همه بحث می کند و اعتقادش را پنهان نمی کند.

به نظرم می توانست خیلی کتاب بهتری باشد. سبک زندگی مردم فرانسه از دید یک خانم مسلمان هم میتواند جالب و خواندنی باشد و یا برخورد هایی که یک خانم محجبه با سایرین دارد.

در کل کتاب خوبی بود. با توجه به فضای وبلاگی نوشته ها نقد چندانی بهش ندارم. اونقدری کشش و صمیمیت داره که بشه چند ساعته خوندش.

یک ضعف به نظر من شاید بحث یک جانبه گرایی در این کتاب است. به نظر می آید نویسنده دفاعیات و یا ادعاهای طرف مقابل را خیلی مطرح نمی کند و خیلی سریع از آن قسمت ها می گذرد و البته بعضی جاها این حس را می داد که به خاطر جذب به اسلام یا تشیع یک مقدار اعتقادات را کادوپیچ و خوشگلاسیون می کرد. که البته تا حدودی اقتضای این فضای خارج از کشور و غیر مسلمان است.

--

** من هم در شرکت مان به نوعی سفیرم. شاید اقلیت ترین گروه در این مجموعه مسلمان و مذهبی بودن است. ما اینجا آتئیست داریم، متریالیست داریم، سکولار داریم، کوروش پرست داریم، وطن پرست داریم، شاه دوست هم داریم. لیبرال هم داریم. انسان آزاده هم شاید. بنده هم هستم در اینجاچشمک هیئتی هم داریم که ده روز محرم غذا می دهند ولی نه نمازه می خواند نه روزه. من با همین دست فرمون خیلی بحث ها را ناخواسته ظاهرا به سمت خودم می کشم. خب خیلی از همکاران و مدیرانم نمی دانند چقدر مذهبی ام و چه اعتقاداتی دارم. ولی به نوعی من را نماینده جمهوری اسلامی و ولی فقیه در شرکت می دانند. یک بار همین 1-2 هفته پیش با مدیر شرکت می خواستیم قیمت یکی از مناقصات را ببندیم (مهندس بالای 60 سال سن دارد)، شروع کرد به بحث و گله و شکایت، صالحی این آخوندا چی کار دارن می کنن؟ تو میدونی ؟ این آغاز بحث بود. بیشتر از 1 ساعتی صحبت شد آخرها مدیرمون داد و فریاد می کرد و بدجوری جوش آورده بود و من می خندیدم هر از چندگاهی در بین بحث هایش یک نکته می گفتم و مهندس جوش می آورد. کمی از این که خیلی دفاع نمی کردم از خودم ناراحت بودم ولی اصولا خیلی علاقه ای به بحث سیاسی یا اعتقادی آن هم به این شکل ندارم. چون بحث نیست، جدل است. کسی دنبال حقیقت نیست که حالا بشینید بحث کنید و جست و جو کنید و حقیقت را پیدا کنید. خلاصه از آن روز مهندس هر وقت ما رو می بیند یا بروم اتاقش نیم ساعت یک ساعتی بحث داریم. یک بار بحث از دین و بهشت و حوری و اینها شد رسید به مصباح، برای اینکه حساب کار دستش بیاید و میزان دگم بودن من را متوجه شود گفتم من معتقدم به اسلام سیاسی و ولایت فقیه ام و اتفاقا و با جنگ و جهاد و قتال و خونریزی هم مشکلی ندارم، جلوی زورگو که نمی شود هی ساکت ماند. اختلاف فکری ما زمین تا آسمان است اصلا قابل جمع کردن نیست. من می دانم که حرف های من برایش بیش از حد احمقانه به نظر می رسد.

یک بار مهندس که خیلی ادعای آزاد اندیش بودن داشت به چالش کشیدم. شرکت ما در ماه رمضان تقریبا هیچ کس روزه نمی گرفت و به قدری این مساله عادی شده است که حتی نیروی خدماتی موظف در ساعت های مقرر چای بیاورد. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. نامه ای از شرکت بی پی بریتیش پترولیوم را برای مهندس بردم و خواهش کردم که آن را بخواند. شما هم بخوانید. در این نامه ماه رمضان به همکاران تبریک گفته شده و خواسته شده ( به عنوان یک وظیفه اخلاقی نه یک الزام قانونی) مراعات همکاران مسلمان را بکنند و مثلا به آنها خوردنی تعارف نکنند و جلوی آنها چیزی نخورند و هوایشان را بیشتر داشته باشند و از این حرف ها.

رمضان در انگلیس

پیرو این نامه، بعد از چند روز بحث رسید به جایی که به مهندس گفتم: مهندس جسارتا شما آنقدر هم که فکر می کنید آزاداندیش نیستید. چطور؟ ما در یک کشور اسلامی هستیم ولی ما اینجا یک نمازخانه نداریم. نمازخانه شرکت یک اتاق به شدت خرابه است که عملا استراحت گاه کارگران است و وضعش این است که اصلا نمی شود چند دقیقه بیشتر آنجا ماند. به رگ آزاد اندیشی اش برخورد. فردایش اتاق تمیز شده بود، یک فرش جدید خریدند و در نمازخانه پهن کردند و مقرر شد که منبعد نمازخانه فقط ساعت 13-14 برای نماز باشد. این اتفاق باعث شد مومنین دیگر پراکنده نباشند و  هم اول نماز بخوانند و اینکه دیدن بقیه مومنین نمازخوان موجب دلگرمی است و از حالت خوابگاه هم خارج شد.

کاش جمهوری اسلامی عملکردش در این چهل سال (نه الزاما این دولت و آن دولت اصولگرا و اصلاح طلب و معتدل) طوری بود که میتوانستم جانانه از اعتقادم به اسلام اجتماعی و سیاسی دفاع کنم. تئوری های قشنگ و ایده آل برای همه جذاب و قانع کننده نیست. اما حالا مجبورم خیلی وقت ها سکوت کنم یا حق را به آنها بدهم. مثلا همه متفق القول اند که ترامپ یک دیوانه و خودشیفته و خودخواه به تمام معنا است، ولی آیا این به این معنی است که دموکراسی ایراد دارد؟ ولی در ایران یک کارمند درجه چندم هم گند بزند مردم از اسلام متنفر می شوند. (البته یک جماعتی هستند که منتظرند یک باد مخالف بیاید و سریع از اسلام متنفر بشوند و خب اینها را کاری نمی شود کرد.)

خیلی حرف زدم ببخشید.

۹۷/۰۴/۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای میم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی