اخیش گزارش سمینار به هر بدبختی بود تموم شد ولی چیز قشنگی از اب درومد . نسبتا حرفه ایه . چکیده و مقدمه و نتیجه گیری سایتیشن و..... خیلی کارمون درسته .
سید راست میگه کم کم دارم روان پریش میشم . خودم هم نمیدونم چی کار کنم . خدایا خودت یه راهی جلو پام بذار . کاش فقط یه مدت سریعتر بگذره . این همه استرس منو از پا در میاره یه روز . دیروز هم که به لطف همین سید خط بالایی قرار شد شروع کنیم قران حفظ کنیم .
+ چند تا سوژه داشتم ولی دیدم همش مذهبیه گذاشتم واسه یه زمان مناسب تر .
خب خسته نباشم و نباشید
نویسنده : - ساعت ۱٠:٠۱ ب.ظ روز جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳٩۱
دو سه روز پیش بود . خیلی دلتنگ شده بودم .کلی گریه کردم و خاطرات رو مرور کردم . بعدشم رفتم خوابیدم . یه خواب عالی دیدم . خیلی واقعی بود . حس داشت . اومده بود پیشم نازم میکرد گرمای دستاش رو حس میکردم . ازون خوابایی بود که اصلا حس نمیکردم خواب و رویاس . اخرش بهم گفت یس بخونم . از خواب که پریدم دهنم خشک خشک شده بود . حس میکردم روحم از بدنم جدا شده بود کاملا حس میکردم اینجا نبودم . به امید این که دوباره ادامه ی خواب رو ببینم چشامو بستم . این سری نمیدونم به چه بهونه ای رفتم پشت بوم خونه . دیدم سه تا دزد تو حیاتن میخواستم داد بزنم که دیدم خونه ی همه همسایه ها پر دزده کلا کوچه رو گرفته بودن خیلی ترسیدم هیچ کاری نمیتونستم بکنم . از خواب که پریدم هی میخواستم درو قفل کنم ولی جرات نمیکردم تکون بخورم .
+ دیگه حرف
خاصی نمونده . ایام فاطمیه اس . من هنوز در کوچه های سردرگمی دنبال خودم
میگردم دنبال عشق دنبال حقیقت . دارم عاشقی رو تمرین میکنم . ولی فایده
نداره تا خودش نخواد . خانم جان من به هیچ جا وصل نیستم من هیچ جا پارتی
ندارم . من فقط یه چیز میخوام تو پارتی من باش .
+ چقدر از من راضی هستین ؟چقدر ناراضی ؟ چطور بودم تاحالا ؟
+کاش قدر این روزا رو بدونم . کاش یکی بود گوشمو میپیچوند . من خیلی تنهام . خیلی بی کسم . غربت داره منو میکشه . (قصدم خودکشی نیس سو تعبیر نشه )