گاه نوشته های از سر شکم سیری

جوان خام
۱۳خرداد

شنبه ۱٩ امرداد ۱۳٩٢

اصلا بزار از اول ماه رمضون شروع کنم. ماه رمضون امسال سعی کردم قدم های گنده بر ندارم، چرا که قدم های گنده اگه به نتیجه نرسه، ضررش بیشتره، تونستم یه سری کارهای منفی رو ترک کنم. البته از دیروز که شیطان زنجیر پاره کرده و دوبله داره کار می کنه یه چند باری هم به من سیخونک زده. امسال افطارمون خیلی ساده بود، یعنی اصلا غذا نخوردیم، فقط نون پنیر و خرما و چای بود و گاهی هندونه یا انگور هم بهش اضافه میشد. اینجوری بهتر و سبکتر بود. بعد حدود 9.30 با رضا میزدیم بیرون و میرفتیم مسجد تا حدود 11 بودیم  حاج اقا هم سخنرانی داشت (البته حاج اقا خیلی حرف میزد و من گوش نمیکردم) هم کتاب میخوندیم و دور هم بودیم.

من کلا مهمونی رفتن و مهمونی دادن رو دوست دارم، یعنی عقده شده برام از بس بی کسیم. تو این ماه رمضونی دوست داشتم افطاری بدیم افطاری بریم. ولی بعدا که مستقل بشم برای سحر هم که شده میرم خونه نزدیکانم. این قضیه انقدر برام جدی بود که 1-2 هفته پیش حتی خواب دیدم دارم همسایه های اطراف رو دعوت میکنم به افطاری. تو خواب که خیلی خوشحال بودم.

+ شب های قدر امسال رفتیم قمر بنی هاشم. من و زهرا و رضا. به احسانم گفتم بیاد که اتفاقا علی دایی رو هم آورد. علی پسرداییشه! حاج اقا که حرف میزد ما می رفتیم بیرون فلافل میخوردیم و از هر دری حرف میزدیم. احسان فلافل خیلی دوست داره. ما هم همراهیش می کنیم. بهش میگفتم این فلافل خوردنای ما مثله موتور بسیجیای زمانه جنگه !! چرا ؟ اونموقع اتومبیل نمادی از اشرافیت بود و خر و اسب هم که جوابگو نبود. پس موتور شد وسیله ی اصلی! الانم این فلافل ما یه اینجور نقشی داره، رستوران و غذای پلویی نمادی از ثروته و کیک و تی تاپ هم که جوابگو نیست، همبرگر و فست فود هم که نماد استکبار و غربه پس میمونه فلافل اونم لبنانی یا اهوازیش که دیگه اصلا در راستای دغدغه های ماست.

شب دوم هم لقمه درست کردیم بردیم مسجد. البته بیشتر کار زهرا بود و من فقط ایده میدادم و همراهی.

+1-2 روز پیش بود که به مناسبت عید از طرف شرکت اقا بابا به جشن و افطاری دعوت شدیم. از خانم های مهماندار که چیزی نگیم. ادمو یاد بلند قامتان والیبال می ندازن. مجری جشن فرزاد حسنی بود. خوشم میاد ازش، ادم جلبیه. گروه رستاک برنامه اجرا کردند و 4 تا اهنگ محلی خوندندو واقعا کارشون درسته. بعدش حامی و پورنگ و امیرهوشنگ و اخرش هم  ماهی صفت که هر جا میره میگه بیشترین کتاب رو اهدا کردم و تو گینس رفته اسمم. خلاصه ظرفیت های زیادی تو کمرمون ایجاد شده بود که در یک فرصت مناسب باید ازاد میشد. البته من خیلی ادم سرزنده ای نیستم ولی خیلی دوست دارم بعضی وقتا کولی بازی در بیارم. خود واقعیم که خیلی خسته کننده اس و حوصله همه رو میبره. من کلا ادم بحث کردنم ادم حرفای الکی و زر زدنای بی نتیجه نیستم ولی بعضی وقتا بهترین راهکار همیناس.

+دیروز رفتم نماز فطر به امامت حضرت آقا. شبش تا ساعت 3 داشتم کار می کردم. 5 هم که باید اماده میشدم راه بیفتم. منم که اساسا نیاز به 1 ساعت مقدمه چینی و لولیدن در رختخواب دارم تا خوابم ببره عملا نخوابیدم. صبحش جون نداشتم ولی گفتم مسعود پاشو حسن ختام رو خراب نکن. 10 دیقه ای دیر رسیده بودم که رفیقمون رفته بود. گوشی هم که نداشتیم. تقصیر من شد فکر کرده بود من گذاشتم رفتم. خیلی حس خوبیه وقتی همه با هم میرن سمت نماز. اصلا یک شوری ایجاد میکنه! (اینا همش کلی کار روانشناسیه ها. این رفتار ها رو باید شناخت و تئوریزه اش کرد و در جهت مناسب استفاده کرد) داخل دانشگاه هم که برادران گاردی کلی ما رو دستمالی کردن که یه وقت منفجر نکنیم خودمونو. رفتم تو مصلی و اتفاقا کتک هم داشتیم میخوردیم که بریم ردیف های جلوتر باشیم.

+ تصمیم دارم یه کارایی بکنم تا چند ماهه دیگه. میخوام یا ماشین بخرم یا یه کسب و کاری راه بندازم. تو همین مرحله هم میشه کارایی کرد. فعلا دارم رو استراتژی ها کار میکنم.

میدونین خدا رو شکر پول لازم نیستم یعنی کلا ادم کم خرجیم. من تا لباسم سالمه و تمیزه و باهاش میشه وارد جامعه شد لباسی نمیگرم. حرص غذا و خوردنی هم تقریبا ندارم (فقط بعضی وقتا دنبال تنوعم. مثلا تا حالا مرصع پلو خوردین ؟ من نخوردم و باید تجربه اش کنم.) کلا به خوردنیجات بی میلم و فقط در راستای زنده موندنه و گاهی طعم های جدید! اهل تفریح های انچنانی اونم تنها تنها نیستم، رفیق بازم که نیستم!!! همینه دیگه خرجی ندارم. پس انچنان پول برام ارزشی نداره. ولی چیزی که جالبه کار کردن و پول در اوردنه! میدونی چی میگم ؟ مثله یه بازیه ! یه بازیه استراتژیک. مهره ها رو کجا بچینی و چه موقع اینکار رو بکنی یا نکنی. بازیه خیلی جالبیه. (البته همه اینا در چارچوب های اخلاقی و حلال باید باشه وگرنه هش فایده نداره )

+ احساس میکنم پست اینجا به پایان نمیرسه ولی شده دیگه. کاریشم نمیشه کرد.







یکشنبه ۱۳ امرداد ۱۳٩٢

طلا که بخوای پیدا کنی باید مثله کارگر معدن باشی، باید کار کنی ، باید زحمت بکشی و عرق بریزی. باید خاکی باشی و خاکی بشی. باید با خاک اشنا شده باشی.  

به نظر من ...

۹۷/۰۳/۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای میم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی