نام کتاب : نامیرا
نویسنده : صادق کرمیار
نمی شود این کتاب را شروع کنی و به این راحتی کنار بگذاری. سخت است تمامش کنی، چون آخرش را میدانی. نامیرا داستان زندگی خیلی هاست. داستان دو راهی ها. داستان انتخاب ها. به امامت به پسر پیامبر نامه می نویسی که بیایید شهر در انتظار شماست مردم در انتظار شمایند، دل ها آماده شده است، از ظلم حاکم به ستوه آمده اند. امام تسلیم ترین یارش (مسلم) را می فرستد...
من اما هنوز نمی توانم حق را از باطل تشخیص بدهم، انگار 1400 سال پیش هم رسانه وجود داشته، اخبار غلط پخش می کنند و من که هنوز دلم را صاف نکرده ام، دل می دهم به اخبار غلط، حساب کتاب می کنم، خیلی منطقی، آورده ها و از دست رفته های همراهی با امامم را حساب میکنم، دل خوشم به اینکه چقدر منطقی شرایط را تحلیل می کنم...
چه چیز دنیا من را این چنین می تواند فریب بدهد؟ کجای کارم ایراد دارد؟ ماشین حسابم چرا درست جمع و تفریق نمی کند؟ چه می شود آن که نامه ننوشت و مخالف نامه نوشتن و دعوت امام بود و منطقی هم فکر می کرد و ظاهرا با حاکم همرامی  می کرد، وقتی پای جان دادن برای حق می رسد، درنگ نمی کند، آنگونه که آخر داستان امام منتظر دیدنش بود، چه می شود؟
هنوز منطق درست را پیدا نکرده ام. با منطقی که من می روم با عمق نگاهی که دارم سر از دفتر حاکم غاصب در می آورم.
شاید اگر منطقم را بر مدار قران و عترت تنظیم کنم، شاید اگر چارچوب نگاهم را عوض کنم، شاید اگر دنیا را گذرگاه ببینم بهتر بتوانم تحلیل کنم، بهتر بتوانم فکر کنم، بهتر بهتر بتوانم انتخاب کنم.

صحرای کربلای، صحرای انتخاب هاست. وگرنه حق و باطل مشخص است.