گاه نوشته های از سر شکم سیری

جوان خام
۰۳تیر

بنایی: اولین کاری که من انجام دادم بنایی بود. البته مزدی نداشت و برای خانه خودمان بود. من کلا هیچ علاقه ای به کار یدی و خاکی نداشتم ولی مجبور بودم. بالاخره برای خودش تجربه ای بود. حدودا 8-9 سالم بود که در این زمینه به پدرم کمک می کردم. من آجر می انداختم بالا و پدرم دیوار چینی می کرد. شرفعلی هم یکی از بناها بود که یادم مانده است و من برایش آجر می انداختم یا موزاییک می بردم. معمولا آخر وقت هم زباله های ساختمانی و سنگ و گچ و ... را با فرقون می بردم سرکوچه. این قسمت را هم خیلی دوست نداشتم. بالاخره بچه بودم و برای خودم غروری داشتم و البته نیمچه علاقه ای به دختر همسایه!لطفا یک کلوزآپ از من و این صحنه بگیرید. فرقون و من در حالی که سرتاپاگلی خاکی، دختر همسایه و گوشه پنجره و بچه های محل که تر تمیز تو کوچه مشغول بازی بودند. گاهی وقت ها هم در لوله کشی به پدر کمک می کردیم. لوله کشی آب و فاضلاب. بچگی و آن دوران حس و حال خود را دارد. حالا دختر همسایه 2-3 تا بچه قد و نیم قد دارد.

بعد از این ماجرا حالا در 27 سالگی سخت ترین کارهای من مربوط به تعمیرات خانه است. خانه قبلی که من و خانم در آن بودیم یک خانه 45 متری بود که دیوار پاگرد ما به شدت ترک خورده بود و 100 تومان بیشتر هزینه نداشت ولی من گفتم به آن دست هم نمیزنم تا چند ماه پیش که فروختیمش! کلا من در این کارها خیلی تنبل هستم. آن موقع هم پدر خیلی از من راضی نبود و جوش می آورد. الان لیستی از کارهای خانه داریم که من هر ماه به زور یک مورد آن را انجام می دهم.

پشتیبانی: بعد از یک دوره 5-6 ساله بالاخره خانه ما تکمیل شد و من خلاص شدم از بنایی. حالا کنکورم را داده بودم و دانشگاه هم قبول شده بودم. همان سال اول بود که پشتیبان قلم چی شدم. این از آن کارهایی بود که اصلا نمی پسندیدم چون مجبور بودم حرف هایی بزنم که به آنها اعتقادی نداشتم. من نمی توانستم مردم را فریب بدهم. من می توانستم پدر مادر دانش اموزان را مجاب کنم که این کلاغ نیست بلکه قناری ای است که دلبند شما را در تست زدن موفق می کند. طبیعتا این هم با روحیات من خیلی جور نبود. مدیر کانون هر هفته آمار فروش هر یک از پشتیبان ها را چک می کرد و من معمولا امارم نسبتا رو به پایین بود که آن فروش هم تحت تاثیر من نبود که اگر به من بود احتمالا ان کتاب ها را نمی خریدند. ابتدای کار از ما چند میلیون سفته گرفتند، یادم نیست چقدر بود. من تجربه اولم بود و هیچ شناختی نسبت به مسائل حقوقی کار نداشتم و خیلی راحت سفته داده بودم. البته الان هم اوضاع تغییر جدی نکرده. تنها تفاوت اینه که اگر لازم باشد مجبورم با علم سفته بدهم. یادم هست در یک مصاحبه کاری از من سفته و تضمین خواسته بودند؟ نوشتم شما به من چه تضمینی می دهید؟ اصلا چرا باید تضمین بدهم؟

تدریس: از کانون که بیرون آمدم یکی دو سالی به نظرم کار خاصی نکردم (که سخت پشیمانم، می شد تجربه های خوبی به دست آورد) در این بین پیگیر بودم که تدریس خصوصی داشته باشم. تدریس خصوصی هم تجربه ای بود! که من خوشم نیامد. این کار هم محدود به 3-4 تجربه شد. 2-3 مورد من به خانه شان رفتم و 1-2 مورد هم آمدند خانه ما! یادم است که یکی از شاگردانم سوم دبیرستان بود خانه شان پل امیربهادر بود. وارد یک خانه غریبه می شوم، سرم را پایین می اندازم تا کوچکترین جزئیاتی از خانه نبینم. بعد از پایان تدریس هم باید منتظر بمانم تا دستمزدم را بگیرم، این برای یک جوان سخت است، ان هم در آن فضا. پسری بود به غایت خنگ و لوس. کار کردن با بچه های خنگ یک مصیبتی است وصف ناشدنی.  حرف نمی فهمید تنها هدفش فقط قبولی در امتحان ترم بود، آخرش هم پولم را درست و حسابی پرداخت نکردند. تدریس هم با من نساخت. به خصوص تدریس دروس تخصصی. اتفاقا خوب می توانستم منتقل کنم (البته به نظر خودم) ولی برایم جذابیتی نداشت.

 

ادامه در قسمت بعدی.

۹۷/۰۴/۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای میم

همه مشاغل من

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی