سلام. امیدوارم حال همگی خوب باشد و دماغتان چاق و زندگی به کام.

بی مقدمه می روم سر اصل مطلب. من از خودم وحشت دارم.

من یک نفر نیستم! من چند نفر شده ام.

من یک زندگی ندارم. من چند زندگی دارم.

من از خودم وحشت دارم.

من یک بچه مذهبیِ نئو لیبرالِ ولایتمدارِ تکنوکراتِ اصولگرای روشنفکرِ انقلابیِ  عارف مسلکم. من حضرت آقای خامنه ای را درک کرده ام. من حضرت آقای رابرت کیوساکی را درک کرده ام. من فرزند دوران بیل گیتس و استیو جابز امیدیار و  هستم. علامه طباطبایی و شهید مطهری شنیده ام. گاندی و نلسون ماندلا و چمران و اوینی و همت و باکری شنیده ام. من از بحرالعلوم ها و شیخ مفید ها و ملاصدرا ها و نخودکی ها  و قاضی ها چیزها شنیده ام. من نمی توانم یک نفر باشم. من نمی توانم آرام بمانم. یک روز قله های علوم تجربی، یک روز قله های اخلاق، یک روز قله انسانیت، یک روز بندگی خدا، یک روز ثروت و قدرت، یک روز شهرت، یک روز خدمت به خلق.  نمی شود اینها را با هم جمع کرد. شاید دلیل سرگشتگی ما همین است. آب هر دریایی که می خوریم شور است و تشنه تر می کند.

این است حال من. حال من خوب نیست. فکر میکنم خیلی ها را می شناسم که حالشان این طور باشد گر چه خودشان ندانند.

 

پ.ن.  با این اوضاع من نمی دانم قرار است فردا بچه ام را چطور تربیت کنم. به کدام سمت هل بدهم؟