سلام . خوبید؟ سال نوتون مبارک. امسال که با ایام فاطمیه شروع شد با بانو می رفتیم جلسات استاد. خیلی خیلی با ارزش بود. حوصله داشتید برید گوش کنید.

اگه یادتون باشه وقتی کم کم داشتم وارد این شرکت می شدم گفتم که احساس می کنم مسیر کاریم مشخص و روشن شده! مشخصا حرف مفت می زدم. چون دارم از این شرکت خارج می شم خدا را شکر. خیلی وقت بود انقدر خوشحال نبودم. حداقل 6-7 تا دلیل برای خروج از این شرکت دارم. انقد از فضای اخلاقی شرکت ناراضی بودم که میخواستم با دکتر مشورت کنم یه راهی جلوم بزاره. خدا رو شکر شرایط جدید پیش اومد. امیدوارم از اینجا خوشم بیاد. ماجرا ازین قراره که جای دیگه ای که خیلی هم دوسش دارم و پروژه ای کار می کردم بهم پیشنهاد همکاری دادند و ما هم استقبال کردیم. البته ممکنه یکی دو ماهی سه شغله باشم تا کارم با این شرکت تموم بشه. قرار بود بعد ها اینجا امریه بشم. ولی حالا تصمیم گرفتم برم پادگان سرباز بشم. البته یه گزینه دیگه هم هست که جدی دارم بهش فکر میکنم اونم اینه که برم دوباره درس بخونم. فراگیر پیام نور. ارشد مدیریت. خلاصه ببینیم چی پیش میاد. الان بانو داره غذا درست می کنه و کم کم داره شاکی میشه که چرا کنارش نیستم و هی ماچ نمی کنم!!

البته تو این مدت متوجه شدم اصلا آدمی نیستم که بتونم کارمندی رو تحمل کنم. خیلی مرتب هر روز کارت بزنم و همش نگران بیمه و بازنشستگی باشم. کلا کارمندی ایراداتی زیادی داره که در این مقال نمی گنجه. اصلا دوست ندارم برای کس دیگه ای کار کنم. و همه تلاشمو دارم می کنم. کلی کتاب در مورد کارافرینی و مالیات و فرار از مالیات :دی و کسب و کار دارم میخونم و سرمایه برای شروع یک کار البته این سربازی دست و پام رو بسته!

این مدت برای من بد هم نبود. چیزای خوبی یاد گرفتم. از قواعد بازی. از روابط با همکارا! از سیاست های مدیریتی. از ترس های مدیریتی! مدیریتی که از پیشرفت کارمنداش می ترسه و برای نگه داشتنشون تلاش میکنه اون ها رو در یک سطح پاییینی نگه داره تا اعتیاد پیدا کنند و وابسته بشوند. خب بسه زیاد حرف زدم. باور کنید الان ذهنم هم به همین آشفتگی نوشته هامه. ببخشید.

داریم به اول رجب نزدیک میشیم سالگرد قمری آشنایی من و بانو!