به ابجیه میگم زهرا من الان در یه دوره
ی بحرانی هستم یه ذره درک کن منو . برو یه چایی بیار:دی . 10
مین بعد : ابجی منو ببخش من خیلی غیر قابل تحمل شدم تازگیا .بغلش
میکنم یه چند دیقه ای . فکر میکنه دارم گریه میکنم محکم فشارش میدم
سرمو میزارم رو شونش . بعد نیگام میکنه میبینه دارم میخندم .
حرصش میگیره میگه : فک میکنه خیلی خاصی ؟ ( البته این ریشه در دیالوگ های قبلیه )
من (با یه اعتماد به نفس کاذبی ) میگم : فقط کافیه که بخوای خاص باشه .
****
دیروز انقده خسته شدم که اف دادم . نشستیم کلاه قرمزی نگاه کردیم .
واقعا فوق العاده بود . من عاشق پسر خاله ام والبته اون گوسفنده .
***
یه مدته رادیو اوا گوش میکنم . 24 ساعتس . خیلی متنوع . دیگه با
تلویزیون قهر کردم . یعنی اصلا حوصله دیدن هیچ برنامه ای نیس .
&*&***
یه چیزی از دوره دبستان یادم اومده تو مایه های نوستالژیک اصلن .
ابتدایی که بودیم جمعیت کلاسامون زیاد بود . بعد هر وخ معلم
میخواست دیکته بگه یکی میرفت وسط زیر میز . اون پایین واسه خودش
عالمی بود . موقعخ نوشتن املا به کفش بچه ها نگاه میکردیم یا به
جلویی میرسوندیم یا احتمالا کمک میگرفتیم .
***
به یاد گذشته یه قلک گرفتیم یعنی رضا گرفت قرار شد هر سه تامون
پول خرد بریزیم . اون موقعه که من بچه بودم 25 تمونی مینداختیم .
احتمالا الان باید سکه 500 تومنی بندازیم . بعد یادمه بعضی وختا
میخوردیم به بی پولی قلک رو میشکوندیم یا پاره میکردیم مامان میگفت
اخم نکن بازم قلک میگیری پول میریزی باز ما... . . میخواستم
یه دوچرخه بگیرم .با حسرت ازین دوران یاد میکنم . بیشتر از هر وخت
دیگه دوست داشتم که کنارم میبود .
****
چقدر خوبه که کسی منو اینجا نمیشناسه با این چرت و پرتایی که مینویسم
ابروم میرفت . یا این که اصلن نمینوشتم این چیزارو . مجبور میشدم
یه سری حرفای مبهم بی سر وته بزنم .
***
امروزم زدم به فاز بیخیالی . البته انگار دست خودم نبود . هنوز
تمزینم مونده . باز شب زنده داری . داره کم کم ایام نماز شب و
مناجات های خالصانه میرسه .
*** واقعیت مجازی چیه ؟!!
**** کلا این روزا خیلی انتزاعی شدیم .
زمزمه ی امروز : بالله که شهر بی تو مرا حبس میشود اوارگی و کوه و بیابانم ارزوست .
قرار بعدی 11 اذر یا یه ذره دیرتر یا یه ذره زود تر .