گاه نوشته های از سر شکم سیری

جوان خام

۱۰۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

۰۹خرداد

خوبه دارم یه پیشرفتایی میکنم . در کل روند مثبتی برای خودم میبینم . الان مسءولیت پذیر تر شدم .

اما هنوز از لحاظ اجتماعی هیچ نوع مسئولیتی احساس نمیکنم حد و مرزش هنوز برام تعریف نشده هنوز کلا مبهمه .

 

+ امروز بابام اومده پیشم میگه جیگر من چطوره ؟

جااااااااااااااااااااااااااااااااان؟؟

+راننده تاکسی ها به خاطر رند شدن کرایه همیشه 50 تومن بیشتر پول میگیرن . نمیدونم چرا هیچ وخ به سمت پایین رند نمیشه ؟ انقد این اتفاقات تکرار شده که ادم نسبت بهش (در هر ابعادی ) بیتفاوت شده .



نویسنده : - ساعت ۱۱:٥٦ ‎ب.ظ روز دوشنبه ۸ اسفند ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

فکرشو بکنین تو تبلیغات یه نامزد پشتش زیارت عاشورا چاپ میشه . ولی اصلن در مورد خودش برنامه اش اهدافش نگاهش هیچ اطلاعاتی نباشه .

یکی دیگه بود رزومه درسی داده بود . رتبه اول ارشد دانشگاه ازاد اسلامی ....... با معدل دکتری فلان بهمان . ازین نمونه ها زیاده .

Yeah ..thats a good combination .

 

+ خیلی سخته ادم با احساساتش بجنگه و پنهانشون کنه . (ما هم که موفق )



نویسنده : - ساعت ٩:٥٠ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٧ اسفند ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت
آقای میم
۰۹خرداد

من یه ایدیولوژی جدیدی دارم اونم اینه که میخواین از هرچی سریع خسته بشین کافیه افراط کنین توش .

الان من 3-4 شبانه روز افراط کردم دیگه نمیخوام حتی یه باردیگه به ذهنم بیاد .

میشه گفت رمز موفقیت ما در افراطه .

**تو این 4-5 ماهه هر چی میشد بابام یا زهرا یا رضا هر چی میخواستن موکول میکردم به بعد کنکور خلاصه یه لیست بلند بالایی از کلی کارا شده که تمومی ندارن هر روز کلی ازین جور کارهای نمیه تموم هست که باید انجام بدیم .

+ و البته به این نتیجه رسیدم که خیلی خیلی خیلی ادم بی مسولیتی هستم و از اصولا مسئولیتی رو قبول نمیکنیم که کار بیخ پیدا کنه .

+دیروز یه اگهی دیدم خلاصه گفتیم تا این نیروی ماند شیطانی بالانزده امروز فردا نکنیم همون موقع رفتم . اما از بد شانس ما اموزشگاه دخترانه بود Lخلاصه رفتیم رزومه پر کردیم ولی شک دارم یه جوون 22-3 ساله رو برای تدریس دخترا قبول کنن . البته ناگفته نماند خودم هم یه نمه میترسم . از دخترا نه ها!!!

+هر کاری میکنم نمیتونم مفصل بنویسم شاید اینم از اثرات افراطه . معمولا در اینگونه موارد از ایده ی تفریط استفاده میکنم اکثرا جواب میده .



نویسنده : - ساعت ٦:۱٩ ‎ب.ظ روز جمعه ٥ اسفند ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

عاشقم بر لطف و قهرش به جد

ای عجب من عاشق این هر دو ضد



نویسنده : - ساعت ٢:۱٦ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

نمیدونم تا حالا شده حس کنین دارین با خدا معامله میکنین ؟ خیلی بده این حس . ادم هی تلاش میکنه این اوهام رو از ذهن خودش دور کنه ولی نمیشه حس میکنی خرده شیشه پیدا کردی حس میکنیبه خودت هم داری ریا میکنی . همه چی زیر سوال میره .



نویسنده : - ساعت ۱٠:٥٧ ‎ب.ظ روز شنبه ٢٩ بهمن ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

سلام .

خب تموم شد . حسم خوبه . شکر راضیم به رضاش .

داریم کلا لایف استایل مان رو عوض میکنیم .

 



نویسنده : - ساعت ٩:٤٢ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٢٦ بهمن ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد .



نویسنده : - ساعت ۱٠:٥٤ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٥ بهمن ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

نه اینکه تا حالا 20 نشده باشما . اصلا این حرفا نیس . ولی واقعا کلی ذوق کردم وقتی عرفان 20 شدم .

بعضی وختا شاید ادم احتیاج به یه انگیزه داره احتیاج به یه محرک داره برای اینکه ادامه بده .....



نویسنده : - ساعت ۱۱:۳٢ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

گفتم که روی ماهت از من چرا نهان است

گفتا تو خودحجابی ور نه رخم عیان است

گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانیست

گفتا در ره ما غم نیز شادمان است



نویسنده : - ساعت ۱٠:۳٥ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ۱٢ بهمن ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت
آقای میم
۰۹خرداد

خدایا کمکم کن راهمو پیدا کنم .

خدایا کمکم کن همیشه راضی به رضای تو باشم . و ازاون مهمتر یا هم ارزش بدونم رضای تو در چیه .

خدایا کمکم کن بعضی سختی ها رو تحمل کنم . شاید اصلا سختی نباشه ولی این بندت خیلی زودرنج شده .

خدایا شکرت به خاطر همه چی .

خدایا حال بعضیارو بگیر .

خدایا خط اخر شوخی بود .

خدایا دوست دارم .

پ.ن. یادم باشه در اولین فرصت اسم کاربریمو بزارم ساده .

پ.ن. این مذبوحانه ای که پایین نوشتم املاش نمیدونم چه جوریه اونم یادم باشه نگاه کنم .



نویسنده : - ساعت ٩:٤٠ ‎ب.ظ روز دوشنبه ۱٠ بهمن ۱۳٩٠  

آقای میم
۰۹خرداد

امروز غذا خیلی کم خوردم . سعی میکنم تا وقتی گشنم نشده چیزی نخورم . کلا کم اشتها هم شدم . ولی اقای پدر خیلی سر غذا خوردن با ما دعوا دارن . هیچ وقت هم به نتیجه ی خاصی نمیرسیم .

الان دیگه دیدم خیلی گشنمه و همه خوابن گفتم سر و صدا نشه چیزی هم نبود نون و ماست خوردیم :دی . بعدش کاپوچینو خوردم . خلاصه سیستمیه واسه خودش .

پ.ن. ما همچنان یه کوکو سبزی نخوردیم !

**پریروز رفتم جلسه ی اولیا مربیان مدرسه رضا میبینم همه تو نماز خانه ان خلاصه ما هم ریلکس رفتیم در و باز کردیم دیدیم کیپ تا کیپ مامانا نشستن روم نشد برم تو . درو بستم و رفتم .!

******************

من خواب نیستم !

خاموش اگر نشستم ،

مرداب نیستم !

روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم ؛

روشن شود که آتشم و آب نیستم

 

**فکر کنم این پست بتونه جایزه ی بدترین پست تاریخ رو از آن خودش کنه :دی . منتها نمیدونم کجا باید درخواست بدم که بررسی بشه .


نویسنده : - ساعت ۱:٠٩ ‎ق.ظ روز شنبه ۳ دی ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

آقای میم
۰۹خرداد

سلام .

امروز برای اولین بار پروژه ارایه دادم . خب حالا برگردیم یه ذره عقب . دیروز طی یک عملیات انتحاری نشستم سر 15 ساعت پروژه رو انجام دادم . 25 صفحه داکیومنت که همشو ترجمه و تایپ کردم بعدشم که اسلاید درست کردم اسلاید خیلی خوب و شیک بود بعضی از بچه ها از این تم های خز استفاده میکنن یا متن خرامان خرامان وارد صفحه میشه نکنین این کارا رو خز شده خلاصه به معنای واقعی کلمه خسته شدم اول صبحی به بچه ها میگم بچه ها برید کنار خون جلو چشامو گرفته میخوام ارایه بدم پروژه رو . قرار بود 5 دیقه ای ارایه تموم بشه ولی ارایه من 12 دیقه ظاهرا طول کشید استاد تهدید کرد که از وقت همگروهیام کم میکنه ولی به خیر و خوشی گذشت اتفاقا اسلاید ها ی ما مقبول واقع شد خودم هم راضی بودم استاد هم راضی بود . دیروز 2 بار با زهرا ارایه رو تمرین کردم . حتی 2 نفرم که تو کلاس حرف میزدن انداختیم بیرون . خونه که بودم کلی استرس داشتم که اولشو چه جوری شروع کنم و گند نزنم و اینا ولی خب سر کلاس میخواستم از وقت بیشترین استفاده رو بکنم اینه که فرصت نشد زیاد به استرس فکر کنم . الان یه هفته اس میانگین خوابم به 3-5 رسیده فک کنم . چشام داغون شد واقعا . نمیخوام یه هفته چشم تو چشم این لپ تاپ لعنتی بیفته .

 

**هنوز در مورد پروژه به نتیجه قطعی نرسیدم . نمیدونم چه پارامتر هایی رو باید در نظر بگیرم و این که اصلا چقدر مهمه ؟!!!

سه شنبه انشالله میرم با همین استادی که ارایه داشتیم هم صحبت کنم تا ببینیم چی میشه !

 

**یه ذره برگردیم عقب تر به 12 شب روز قبلش . با استرس زیاد داریم با سید عزیزمون صحبت میکنیم نمیدونم اینجا چی میگن تاریخ رو مینویسیم یا اینده رو میسازیم . اره ازین حرفا . خلاصه ما یه چیزایی گفتیم که نباید میگفتیم و ناراحتشون کردیم .الان ازین جهت خیلی پشیمونیم . به قول خودشون چرا عاقل کند کاری که بازاید به کنعان غم مخور .

 

**اخبار رو که دنبال میکنم میبینم اصلا هیچ امیدی به زندگی نیس . نظرات خیلی از بچه های ارشد خودمون تو تابناک رو میخودنم در مورد سربازی همه به شدت ازین همه سختی مینالن . از یه طرف میگن به موقع ازدواج کنین از یه طرف میگن تحصیلات عالیه از یه طرف میگن دو سال سربازی با ماهی 50 تومن که هزینه کرایه ماشینمون هم در نمی یاد از یه طرف میگن 3 سال سابقه کاری همزمان رساله دکتری خونه و ماشین .... . خدایی من خیلی اعتماد به نفس دارم یا میشه گفت خیلی بیشعورم که با یه اینجوری وضعی ... . من به پدر زن اینده ام چی باید بگم ؟؟؟؟

 

** اهان داشتم یادم میرفت جمعه بعد ازمون رفتیم خوابگاه با بچه ها . این هم برای اولین بار . من حتی نمیدونستم خوابگاه کجا هست . میشه گفت واقعا سخته .ظاهرش خوب بود ولی داخل خیلی به هم ریخته بود . من خودم الان دریک سیستم شبه خوابگاهی دارم زندگی میکنم ولی خدایی منظم ترم . کلی نون خورد رو زمین بود کلی سیم ول بود کتابا به هم ریخته اینور اونور . تو سالنا بچه ها با یه ظاهر خیلی نامناسبی میگشتن که ادمو از زندگی ناامید میکنه . من قبلنا فکر میکردم قابلیت سازگاری با هر جور ادمی رو دارم اما بهم ثابت شده که اینجور نیستم . و حتی احتمالا برای خیلی ها قابل تحمل نباشم. ولی خدایی من تو همون یه ماه تجربه ی خوابگاهیم دوستای خیلی خوبی پیدا کردم که هنوزم با هم در ارتباطیم .حاج اقا قراره بره فرانسه . منم فرانسه میخوام !!!

یکی از بچه ها همچین با هیجان از چشم گوسفندی که صبح خورده بود حرف میزد که.... بچه های اتاق که فقط همکلاسی بدیم و نمیشه گفت دوست قرار بود بعد از ظهر برن فرحزاد ازین ظهرماری ها هم بکشن به ما هم تعارف زدن ولی ما نرفتیم . برگشتنی هم یه خورده گم شدیم .

 

** همه بچه ها حال و هوای رفتن دارن . ادم دلش میگیره .

خسته نباشید

 

***********************************************************************

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد //////////// گفتا مگوی با کس تا وقت ان دراید .

 

 


نویسنده : - ساعت ۱٠:٠۳ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٢٧ آذر ۱۳٩٠ 
آقای میم
۰۸خرداد

وای چه روزای سختیه . به لحاظ جسمی هر لحظه ممکنه دچار failure بشویم .

از نظر روحی هم فکرم اصلا متمرکز نیس . فشار زیادی رومه . از هر جهت . به خصوص پدر جان خیلی اذیت میکنه .

رابطم با خدا شکر اب شده . خدا گل میفرسته . بارون میفرسته ولی من هیچکدومو نمیبینم . یه وضعی شده . حجم کار زیاده از طرفی این وسط یهو عشقمون میکشه روزی1-2 ساعتی وقت برا کتاب غیر درسی بزاریم ولی هر کاری میکنم نمیشه . من همزمان نمیتونم چند تا کار رو همزمان پیش ببرم .

 

غم مومن در دلش است و شادی وی در کلامش . (NO MORE COMPLAINING.PROMISE.)
آقای میم
۰۸خرداد

سلام .

با یکی دوتا از استادا برای پروژه کارشناسی حرف زدم . هنوز تصمیم قطعی نگرفتم ولی هی یه چیزایی داره مشخص میشه . دوست داشتم یه پروژه صنعتی تر بردارم نبود . چیزایی هم که هست همش نخ نما شده و خیلی تکراریه . پروژه های جدید تر هم کارشناسی نیس . دو ساعت نشستیم با دکتر حرف میزنیم به من میگه برو تحلیل عددی یه قطره سیال رو که تحت شرایط خاصی هست انجام بده . دو ماه از عمرمو پای یه قطره بزارم واقعا سنگینه برا ادم . بعدشم که یه گوشه خاک میخوره به هیچ دردیم نمیخوره . خیلی سیستم بدیه . به استاد میگم میخوام یه پروژه اکسپریمنتال انجام بدم میگه امکانات نیس خودت پول داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟ استاد همون پروژه های عددی رو نشون بده قربون دستت . بماند که یه ذره میترسیم . بماند که دیگه دارم از کارشناسی میام بیرون . بماند که دیگه دارم بزرگ میشم .

کجایی آندره که مسعود دوست داره نرمی شن های ساحل رو خودش تجربه کنه !


---


ولی خوب خوبیش اینه که احتمالا یه مقاله هم از بغلش در میاد . گرچه نمیدونم به چه دردم میخوره . گرچه از شنیدن آی اس آی کهیر میزنم . دکتر کلا فکر میکرد من به فکر اپلایم و هی از پیپر و کنفرانس میگفت . خلاصه اب پاکیو ریختیم رو دستش . :دی . خدا نکنه ما رو جو بگیره !!

 

پ.ن. عنوان ربطی به مطلب نداشت .

آقای میم
۰۸خرداد

به ابجیه میگم زهرا من الان در یه دوره ی بحرانی هستم یه ذره درک کن منو . برو یه چایی بیار:دی . 10 مین بعد : ابجی منو ببخش من خیلی غیر قابل تحمل شدم تازگیا .بغلش میکنم یه چند دیقه ای . فکر میکنه دارم گریه میکنم محکم فشارش میدم سرمو میزارم رو شونش . بعد نیگام میکنه میبینه دارم میخندم .

حرصش میگیره میگه : فک میکنه خیلی خاصی ؟ ( البته این ریشه در دیالوگ های قبلیه )

من (با یه اعتماد به نفس کاذبی ) میگم : فقط کافیه که بخوای خاص باشه .

**** دیروز انقده خسته شدم که اف دادم . نشستیم کلاه قرمزی نگاه کردیم . واقعا فوق العاده بود . من عاشق پسر خاله ام والبته اون گوسفنده .

*** یه مدته رادیو اوا گوش میکنم . 24 ساعتس . خیلی متنوع . دیگه با تلویزیون قهر کردم . یعنی اصلا حوصله دیدن هیچ برنامه ای نیس .

&*&*** یه چیزی از دوره دبستان یادم اومده تو مایه های نوستالژیک اصلن . ابتدایی که بودیم جمعیت کلاسامون زیاد بود . بعد هر وخ معلم میخواست دیکته بگه یکی میرفت وسط زیر میز . اون پایین واسه خودش عالمی بود . موقعخ نوشتن املا به کفش بچه ها نگاه میکردیم یا به جلویی میرسوندیم یا احتمالا کمک میگرفتیم .

 

*** به یاد گذشته یه قلک گرفتیم یعنی رضا گرفت قرار شد هر سه تامون پول خرد بریزیم . اون موقعه که من بچه بودم 25 تمونی مینداختیم . احتمالا الان باید سکه 500 تومنی بندازیم . بعد یادمه بعضی وختا میخوردیم به بی پولی قلک رو میشکوندیم یا پاره میکردیم مامان میگفت اخم نکن بازم قلک میگیری پول میریزی باز ما... . . میخواستم یه دوچرخه بگیرم .با حسرت ازین دوران یاد میکنم . بیشتر از هر وخت دیگه دوست داشتم که کنارم میبود .

**** چقدر خوبه که کسی منو اینجا نمیشناسه با این چرت و پرتایی که مینویسم ابروم میرفت . یا این که اصلن نمینوشتم این چیزارو . مجبور میشدم یه سری حرفای مبهم بی سر وته بزنم .

*** امروزم زدم به فاز بیخیالی . البته انگار دست خودم نبود . هنوز تمزینم مونده . باز شب زنده داری . داره کم کم ایام نماز شب و مناجات های خالصانه میرسه .

*** واقعیت مجازی چیه ؟!!

**** کلا این روزا خیلی انتزاعی شدیم .

زمزمه ی امروز : بالله که شهر بی تو مرا حبس میشود اوارگی و کوه و بیابانم ارزوست .

 

قرار بعدی 11 اذر یا یه ذره دیرتر یا یه ذره زود تر .

 

  



نویسنده : - ساعت ۱۱:۱۸ ‎ب.ظ روز شنبه ٢۸ آبان ۱۳٩٠ 

با زهرا و رضا نشستیم داریم همینجوری از زمین و اسمون حرف میزنیم . زهرا میگفت امروز خیلی با برنامه بودم همین که اذان گفت رفتم نماز خوندم بعدشم درس و اینا . داداش کوچیکه خیلی جدی میگه اقا من تشهد یادم رفت . جاش اذان گفتم . تا نیم ساعتی داشتیم . میخندیدیم . خیلی سوژه اس این پسر . فوق العاده اس . خیلی دوسش دارم .

آقای میم
۰۸خرداد

ای خدای من..ای آقا و مولا وپروردگار من

برفرض که بر عذاب تو شکیبایی ورزم....

اما...اما فراق و دوریت را چگونه تحمل کنم؟

گیرم که بر سوزندگی آتشت صبر پیشه کنم....

اما چگونه چشم پوشی کرامتت را تاب آورم؟

ای دل.....

غمزدگی ام راجز رحمتت برطرف ننماید..

وبد حالی ام را جز مهرت نگشاید..

وسوز سینه ام راجز وصل تو خنک نکند..

و آتش درونم را جز دیدارت خاموش نگرداند..

و حرارت شوقم جز نگاه به جمالت آرام نکند..

وبی قراریم جز بانزدیکی به حضرتت قرار نیابد

...

امروز عید غدیره . کاش در شرایط بهتری بودم .عید همگی مبارک باشه . کاش بشه از تکتک ثانیه ها نهایت استفاده رو کرد .

آقای میم
۰۸خرداد

 

گفتم دل و دین بر سر کارت کردم

هر چیز که داشتم نثارت کردم

گفتا : تو که باشی که کنی یا نکنی ؟!؟

...آن من بودم که بی قرارت کردم

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند ؟

فرزند و عیال و خانمان را چه کند ؟

....دیوانه کنی هر دو جهانش بدهی

دیوانه تو هر دو جهان را چه کند ؟!؟

ای در دل من میل و تمنا همه تو

واندر سر من مایه سودا همه تو

هر چند به روی کار در می نگرم

امروز همه توی و فردا همه تو

آقای میم
۰۸خرداد

دلم از نامهربونی ها گرفته . از کم تحملی ها . از تنگ نظری ها . از کوته فکری ها. از سطحی نگری ها . از حماقت ها کلا همه ی بدی هایی که بقیه دارن و ما اصلن نداریم .

من هر چی تلاش کردم اون دینامیک بودن و حس مبارز بودن رو تو این دو خط نشون بدم نتونستم اینه که جدا نوشتم .

حس و حال جدیدی رو دارم تجربه میکنم . خوبه . ولی منقطع .

***

دیروز صدای اون انفجار وحشتناک کلی ما ... . گفتیم یا بچه های خودمون دارن سلاح های صلح امیز هسته ای رو ازمایش میکنن . یا اینکه بچه های اونور دارن تجهیزات صلح امیز مارو با موشک های نسبتا غیر صلح امیزشون میزنن . خلاصه کلی نگران شدیم . به خودم اومدم دیدم واقعا قدر امنیت رو باید دونست . حس ناامنی ادم رو دیوونه میکنه . این که هر روز و هر لحظه منتظر باشی یه بنبی رو سرت خالی بشه . خدا اون بندگون خدا رو بیامرزه و به خانوادشون صبر بده .

آقای میم
۰۸خرداد

ایا انگاه که سر بر زمین نهادی انچه در سر داشتی هم بر زمین نهادی ؟؟

اگه درس برق گذرونده باشین میدونین که همیشه سر یه سیم رو گراند میکنن تا ولتاژش صفربشه و بیشتر نویز از سیگنال گرفته میشه . داشتم به این فکر میکردم که مهر هم همین نقش رو داره . یعنی باید این نقش رو داشته باشه . حالا این که نداره تقصیر ماست . البته من خیلی در تلاشم که یه مقدار بیشتر ذهنم رو کنترل کنم بدم نبوده . تونستیم به موفقیت هایی برسیم هر چند خیلی کوچیک .

امروز در نوع خودش جالب بود.  اتفاقات  ریز  جالبی بود امروز یک . مخصوصا که قرایتی هم اومده بود .  اهان از روز  عرفه بگم  .  اقا  بعضیا پایه بودن شدید همچین  گریهمیکردن .  که  دیگه  گفتیم بریم  از محضر اینا  فیض ببریم  .  ولی بعضی گریه ها  یه جوری  بود  همش حس میکردم  دروغه  اخه  طرف همچین  ضجه میزد  اونور مسجد میشنیدن  .  چته تو ؟ داداش ؟ خیلی گناه کردی ؟؟  ببین  من  بییییییییییییبببب  .  والللا  .  ادم  میمونه  تو  کار  بشر  . شاید  ما خیلی کم  سعادت و  سنگدل شدیم  به خاطر انبوه گناهان بیییییییب .

من جدیدا در تموم کردن پست به مشکل میخورم . نمیتونم سر وتهش رو هم بیارم . خودتون درک کنین وضع ما رو .

شاد باشید . مثل من . :دی (این الان یه جور تموم کردن پست بود)


نویسنده : - ساعت ۱:٤٢ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ۱۸ آبان ۱۳٩٠  

آقای میم
۰۸خرداد

دعای حضرت سجاد

بار خدایا، ای که گناهکاران به سبب رحمت تو فریادرسی می جویند * و ای که بی چارگان به یادکرد احسان و خوش رفتاری تو پناه می برند * و ای که خطاکاران از ترس تو سخت می گریند * ای آرام دل هر دور از وطن و ای گشایش ده در کار هر اندوهگین ِ دل شکسته و ای فریادرس هر خوار شده ی تنها مانده و ای مددکار هر نیازمند رانده شده * تو آنی که با رحمت وعلم ،هر چیز کلّی و جزیی را فرا گرفته ای * و تو آنی که همه ی خلق را از نعمتت بهره ای داده ای * و تو آنی که عفت از کیفرت برتر و فراتر است * و تو آنی که رحمتت بر غضبت پیشی می گیرد * و تو آنی که بخششت بر بازداشتت افزون است * و تو آنی که همه آفریدگان را از رحمت واسعه ی خود ، وسعت عطا کرده ای * و تو آنی که به هر که نعمت داده ای پاداش نخواستی * و تو آنی که در کیفر گناه کاران افراط نمی کنی * و من – ای خدای من –بنده ی تو ام که او را به دعا امر فرمودی و گفت: «اطاعت می کنم و فرمانت به جا می آورم». اینک من – ای پروردگار – بنده ای که در پیشگاهت افتاده * منم آنکه خطاها پشتش را سنگین کرده و منم آنکه گناهان عمرش را به سر رسانده و منم آنکه با نادانی تو را ناغرمانی کرده حال آنکه تو شایسته ی نافرمانی نبودی * آیا تو – ای خدای من – به هر که تو را بخواند رحم کننده ای تا در دعا بکوشم ؟ یا هر که را در پیشگاهت گریه کند آمرزنده ای تا در گریستن بشتابم ؟


نوشته شده در ۱۳٩۱/٦/۳۱ساعت ٧:۳٠ ‎

الان من اینجوریم : بنده ی ان دمم که ساقی گوید یک جام دگر من نتوانم .

هر روز تغییرات جدیدی رو تو زندگیم حس میکنم . تغییرات خوب . فقط یه چیزی هست که بعضی وختا ازارم میده . بعضی وقتا جنگ و کشمکش درونی ادم رو خسته میکنه . خوب میدونم چه جوری باید این جنگ رو تموم کرد .

 

واسه چی ناراحتی؟؟ ما یه اینجور خدایی داریم : قل یا عبادی الذین اسرفوا الا انفسهم لا تقنطوا من الرحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا . مگه میشه عاشق این خدا نبود . هر سری که میخونم یه حالی میشم .

این گل که این بغل میبینین جای اون گلی که هیچ وخت دست هیچکس نرسید . کاش اتاقم یه بالکن (یا نمیدونم اسمش هرچی که هست)داشت گلدونارو میچیدم کنارش صبح پنجره رو باز میکردم میگفتم سلام خدا سلام دنیا سلام گلای قشنگم بعد به دونه دونه شون اب میدادم باهاشون حرف میزدم . فعلا با همین یه دونه گلدون میخوایم یه گلخونه راه بندازیم :دی .

دارم سعی میکنم کمتر پست بزنم ناسلامتی میخوایم کنکور بدیم اخه . ولی دیگه به نوشتن عادت کردم . خیلی هم خوب مینویسم جدیدا(حق انتقاد ندارین فقط تعریف) . سر فرصت در مورد زندگی کنکوری هم مینویسم . میخوام ازین به بعد از جزییات بیشتر بنویسم . خب دیگه سرتونو بیشتر ازین درد نمیارم .

 

نوشته شده در ۱۳٩٠/۸/

آقای میم
۰۸خرداد

بعضی وختا خیلی سرخوشی رو نوک پا راه میری , میپری هوا, بشکن میزنی, به همه میخندی(نه اینکه مسخره شون کنیا (لبخند میزنی)) کسی واست اخم میکنه میبخشیش لااقل فراموشش می کنی . دوست داری همه رو بغل کنی ماچشون کنی (البته با در نظر گرفتن ملاحظات شرعی ) . دوست داری همه عاشق باشن دوست داری همه با چشم تو به جهان نگاه کنن یا لااقل با یه چشم دیگه . چون رسیدن به بصیرت تو کار هر کسی نیس (این قسمت مزاح بود ولی بازم حقیقته بازم مزاح کردم ولی بازم حقیقته ...) . بعضی وختا خیلی عاشقی ...

ادامه دارد ...

 

آقای میم
۰۸خرداد

برداشت شخصی خودم :

یک مهندس معمولا نمیتواند به تنهایی کار کند . مهندس باید در یک سامانه کار کند .اصولا یک مهندس باید بتواند در چرخه ی اقتصادی و چرخه تولید نقشی داشته باشد . ایده های کارافرینی در اینجا ممکن است خیلی عامل محرک یا عامل انفعال باشد .

یک فارغ التحصیل رشته ی مهندسی در ابتدای کار هیچ تجربه ی صنعتی ندارد و هیچ شناختی از صنعت کشور و نیاز های کشور ندارد و در نتیجه ورود او و به حوزه های مدیریتی و یا تاسیس شرکت کار پر ریسکی است و احتمالا با شکست مواجه میشود . با توجه به بررسی هایی که شده فکر میکنم بهتر است ابتدا تجربه ی کار در صنایع مختلف را برای حد اقل 5 سال داشته باشد . تا با نیاز صنعت نحوه ی ارتباط با صنایع و تولید و روش های کسب و کار اشنایی داشته باشد . اگر مهندسی بخواهد کسب و کار خودش را داشته باشد . باید این ایده را از مدت ها قبل در ذهن بپروراند و با این نگاه کار کند تحصیل کند و مطالعه کند . مساله ای که در این میان باعث افت و خیز هایی میشود ارتباط خیلی ضعیف صنعت و دانشگاه و سردرگمی یک دانش اموخته ی مهندسی است که در تمام این مدت روی نمره و درس و کارهای اکادمیک داشته و با صنعت بیگانه است . در نتیجه خیلی بهتر است که در مراکز مختلف صنعتی تجربه کسب کند و با این نگاه که در اینده خود هم وارد این چرخه ی اقتصادی و تولیدی شود حرکت کند فرصت ها را شناسایی کند با ریسک ها و موانع کار اشنا باشد .

بعد از شناسایی فرصت ها و شناخت نیاز صنعت میتوان زمینه را برای کارفرینی اماده کرد . فکر کنم اشنایی با علم مدیریت و روش های نوین مدیریت و روش های کسب و کار بسیار تعیین کننده باشد . در نتیجه خیلی بهتر است که تجربه در زمینه ی مدیریت هم باشد . مساله خرد یا کلان بودن این مدیریت نیس . مساله روش مدیریت به خصوص برای پیشرفت و مدیریت بحران است . در نتیجه گذراندن یک دوره مدیریت خیلی ضروری به نظر میرسد .

در کنار این ها باید روحیه ریسک پذیری و پشتکار کنار ان باشد .

هسته ی اصلی شرکت میتواند چند نفر باشد.که میتواند از همکلاسی و یا کسانی که در پروژه های مختلف با انها اشنا شده ایم باشند . کارهای اولیه برای ثبت شرکت هم با قوانین موجود کار طاقت فرسایی خواهد بود . سرمایه لازم برای شروع شرکت بسته به نوع ان فرق میکند . مثلا یک شرکت مهندسی مشاور هزینه ی زیادی ندارد و برای صنایع دیگر و شرکت های مادر پروژه انجام میدهد .بدیهی است که شرکت های تولیدی هزینه ی بیشتری برای راه اندازی اولیه دارند و خیلی هم ایده خوبی به نظر نمیرسد . بهتر این است که از کارهای کوچکتر با ریسک کمتر پروژه های مختلفی را انجام داد تا بتوان خود را در صنعت مطرح کرد. در این مرحله میتوان شرکت را گسترش داد و در همان تخصص کارشان را گسترش بدهند و مجهز به علم روز بشوند و از تکنولوژی های جدید تر در کارشان استفاده کنند . بهتر است از چند شاخه شدن پرهیز کرد چون این مساله ممکن است به یک شکست منجر شود .

دوسه روز پیش نمایشگاه رفته بودم . با خیلیا صحبت کردم شاید تا 90 درصد شرکت ها وارد کننده بودن بقیه هم یه درصد ی منتاژکار بودن یا فقط برند خودشون میزنن . یه گروه کمی هم بودن که تولید کننده بودند . تقریبا همه ورود به تولید رو یه شکست میدونن و هیچ شرکتی نمیتونه انچنان دووم بیاره چون اولا یه رزومه کاری خوبی ندارن دوما اعتمادی در کار نیس . سوما سرمایه ی کلان برای شروع میخواد . ولی من همچنان فکر میکنم میشه یه کارایی کرد . فقط باید صبور بود .

پ.ن. اینارو از سر بیکاری ننوشتم باید مینوشتم .

 

 

نوشته شده در ۱۳٩٠/٧/٢۸ساعت ۱۱:٤۳ ‎ب.ظ

آقای میم
۰۶خرداد

سلام  دوستای گلم .

اول  از همه چند  تا عکس میزارم که جالبن واسه خودم  .


به نظرتون این  چیه ؟؟؟   آلو ؟؟؟  نه خیر خرمالو ه ه ه   .  این  اولین  میوه  ی  درخت خرمالو  که  همین امروز  عکس  گرفتم  ازش  .  خلاصه  همه  ذوق  کردیم . البته  من  که چشم  اب نمیخوره  اینا رو بشه خورد .  ولی  باحاله .


اینا  هم  قارچه  .  مربوط  به  یه  روز  بارونی  تو همین  2-3 ماهه .  بازهم ما ذوق کرده بودیم .  البته  نخوردیم  اینارو . نیشخند

ایشون  هم که  معرف  حضور  همه  هستن  .  بنده  هم  از عکاسان  به نام  نشنال  جئوگرافیک  هستم . البته  عکس های  تکان دهنده ای از چند ثانیه  بعد هم  هستش که  به دلیل  خشانت بالا از  درج تصاویر معذوریم .

خب عکس ها  تموم  شد .  میخوام برم بالای منبر .

گفته بودم  که  درگیر شدم  به خاطر ندانم  کاری های خودم  . هنوزم هستم  .  تلاشم رو میکنم که  درست  بشه ولی نشدم  نشد .  خدا بزرگه  .  زندگی که تموم نشده . یه چند روزی  همش تو فکر  بودم . چون الان  دقیقا  در مرحله  ای هستم که  نمیدونم  2 روز بعد برنامه ام  چه خواهد بود .  ولی هر چه  که  باشه میخوام  همه تلاشمو  بکنم .  مرد اونه  که  از  سختی ها و مشکلات  فرصت  و  موقعیت  بسازه  وگرنه اگه  همه چی  حاضر و اماده  باشه  که  شخصیت ادم  شکل  نمیگیره  میشه یه موجود نتراشیده و  بدشکل . ممکنه در این مسیر ادم  یه چیزایی که اتفاقا  خیلی  واسش مهمه از دست بده . اعترامی کنم اشتباهات  زیادی داشتم  .  خوب زندگی نکردم  . این همه تلاش واسه اینه که ادم خوب  زندگی کنه اگه اینا خودشون بشن  منبع  استرس یعنی داری مسیر رو   اشتباه میری  یعنی خوب  زندگی نمیکنی یعنی نمیدونی چی میخوای  فقط  بهت  گفتن که باید  ازاین راه بری  .  هنوز  مجهولات  زیادی تو  ذهنم  هست   هنوز  خیلی کارا  هست  که  دوست دارم  بکنم  و  نکردم  .  خیلی  جاها  هست که میخوام  برم  و نرفتم  .  برای 70  سال  اینده  یه برنامه  ی  خیلی  خوب  چیدم .  خیلی چیزها هست که میخوام  بخورم و نخوردم نیشخند. ( سبزی کوکو و  جدیدا مربای به وانجیر و...)

بابای  گلم  هم  خیلی  ازاین  که  این  چند روز یه جور  دیگه  بودم  شاکی  بود و  تهدید  کرد  که  اگه  فردا  که  میام  این  ریختی باشی نه من  نه  تو  و  کلی  حرف های  امید بخش .

هدیه :انقده این  ایه  ارومم میکنه که حد نداره .  تقدیم  به همه ی اونایی که  مثله  من  خدا رو تو این ترافیک ذهنی گم  میکنن . 

لو انّ اهل القرى امنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات من السّماء و الارض .

الان من اینجوریم : عاشقم  بر همه عالم  که همه عالم ازوست .

 

 

 

نوشته شده در ۱۳٩٠/٧/۱٥ساعت ٦:٢٤ ‎ب.ظ توسط نظرات () |

آقای میم
۰۶خرداد

های وبگذر های دوست جان برام دعا کنین . من یه اشتباهی کردم چند وخ پیش حالا هم بدجوری گیر افتادم . منگنه شدم . به غلط کردن افتادم . همش هم تقصیر من نبود . پیش اومد . بدجوری میشکنم اگه این مساله حل نشه . چوب خامی های خودمو دارم میخورم . برام دعا کنین .

 

تقریبا بی ربط به پست :

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی

تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من از او جانی ستانم جاودان

او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ .

 

نوشته شده در ۱۳٩٠/٧/۱٢ساعت ٩:٥٤ ‎ب.ظ توسط نظرات () |

آقای میم
۰۶خرداد

ره و رسم مستی

میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت

می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت

پیمانه نمی داد به پیمان شکنان باز

ساقی اگر از حالت مجلس خبری داشت

بیدادگری شیوه مرضیه نمی شد

این شهر اگر دادرس و دادگری داشت

یک لحظه بر این بام بلاخیز نمی ماند

مرغ دل غم دیده اگر بال و پری داشت

در معرکه عشق که پیکار حیات است

مغلوب ٬ حریفی که بجز سر سپری داشت

( سرمد ) سر پیمانه نبود این همه غوغا

میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت

***شاعرش  فکر میکنم  صادق سرمد باشه  .  من  شاه بیت اولشو تو دکلمه ی فریدون فروغی شنیدم . واقعا  تاثیرگذار و ریباست . این بود که کاملش رو گذاشتم اینجا .

***سنگسار ثریا رو دیدم  .  بعد امتحانا  شاید یه مطلبی  ازش نوشتم .  فقط در این حد بگم  هر کس غیر ایرانی و نااگاه نگاش کنه از ایران و اسلام متنفر میشه .

 

  
نویسنده : raw youth ; ساعت ۱٠:٢۸ ‎ق.ظ روز ۱۳۸۸/۱٠/٢٧
تگ ها : اشعار لطیف
آقای میم
۰۶خرداد

غروب ذهن مغشوش

سلام .

داشتم معادلات میخوندم که یه دفه رفتم تو خلسه .  به این فکر افتادم که دانشگاهو اتیش بزنم .این بود که برنامه ریزی کردم  براش . میتونم میتونم تا صد لیتر بنزین ببرم  داخل دانشگاه تو کیغم یه محفظه درست میکنم بدون جلب توجه وارد میشم . البت اکه چند تا همدست داشتم خیلی بهتر میشد .اول از دانشگده ی خودمون شروع میکنم . البت اگه مواد منفجره  داشتم خیلی بهتر میشد  اما فغلا نمیدونم چطور تهیه اش کنم .فعلا به همین بنزین رضایت میدم .بیشتر اطراف ماشینا میریزم . یه دونه ازین دسگاهای جرقه زن میگیرم  اکه اتومات بباشه بهتره .البته من تر جیح میدم یه گوشی بزارم اونجا بعد بیرون از دانشگاه شماره بگیرم  و همه چی سریع اتیش میگیره . البت اینا همش توهم بود .

**************

با ستاره ها تا ستاره ها به یادتم .

**************

نمیدونم تا حالا بختک تجریه کردین یا نه  . خیلی دردناکه .  دارم  نفس زنان تو سواحل (احساس میکردم ژاپن بود) از دست یه زن فرار میکنم . اخرش به من میرسه و دشنه شو به کمرم میرنه و از پایین قفسه ی سینم بیرون میاد نمتونم از خودم دفاع کنم هیچ کاری نمیتونم بکنم دردشو تو کمرم احساس میکنم اما انگار یکی دهنمو گرفته نمیزاره فریاد بزنم . بعد رو بدنم اسید میپاشه . یادش که میافتم میسوزم . چند بار این قضیه تکرار شده نمیدونم چرا .

**************

کاش زندگی سیاه و سفید بود .

**************

امروز چیزایی دیدم که واقعا برام عذاب اور بود . همیشه سعی کردم اصول روشنفکریه خودمو داشته باشم . اما دقیقا تو این مورد نمیدونم چی درسته چی غلطه . به خودم شک میکنم .شایدمن اشتباه میکنم . شاید من تو این مورد افراطیم . شایدم همه استباه میکنن . همیشه سعی کردم از راهی برم  که روندگان کمی داشته باشه .(2||1و1||0)  

***************

ارزو های بر باد رفته (ع.ب)       

***************

 حس عجیبی بود . هم گریه بود هم خنده . نمیدونم تا حالا شده یه استباه رو چندین بار تکرار کنین یا نه . تو امتحان معادلات حدودا سه نمره شاید بیشتر از دست دادم . میدونستم یه جا اشتباه میکنم چند بار حلش کردم اما باز همون اشتباه  باز همون اشتباه و باز همون اشتباه . وقت تمومه .

****************

تصمیماته مهمی گرفتم .   ک.ا.ر.ش.د

****************

چند تا مطلب سیاسی نوشته بودم که بدلیل فضای ازاد اطلاعاتی بی خیالشون شدم . دیگه خود سایت های سرویس دهنده ی وبلاگ  ,وبلاگ ها رو مسدود میکنن . اونوخته که میگین صد رحمت به فیلتر .

  
نویسنده : raw youth ; ساعت ٦:٤٦ ‎ب.ظ روز ۱۳۸۸/۱٠/٢۱
آقای میم
۰۶خرداد

نه رازش  میتوانم  گفت  با  کس 

                                                         نه  کس  را  میتوانم دید  با  وی 

  
نویسنده : raw youth ; ساعت ۱:٢٩ ‎ب.ظ روز ۱۳۸۸/۱٠/٢۱
آقای میم
۰۶خرداد

کفریات

خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!

خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!

خداوندا!
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است .

*** این شعر یه  شعر سانسور شده  از کفرنامه ی کارو هستش که نمیدونم چرا تو بعضی بلاگها به اسم دگتر شریعتی میزنن  . شعر واقعا لطیفیه   . اما حیف  کارو با   بعضی   حرفاش  باعث انزوای خودش شده  . احساس تو شعراش موج میزنه ولی ابتـــذال کلامش و اصرارش برای اثبات جبری بودن زندگی  که تو بعضی شعراش هست  باعث شده  کمکم  فراموش بشه .

  
نویسنده : raw youth ; ساعت ۱٠:۱۳ ‎ق.ظ روز ۱۳۸۸/۱٠/۱٧
آقای میم
۰۶خرداد

ارزو ها

امروز تولد داداشم بود .10 سالش شد . به خاطر علاقش به روش های نامتعارف اتش افروزی براش ذره بین گرفتم . کلا داداشم بچه ی باحالیه از نظر شخصیتی یه چیزی تو مایه های فرید (مسافران)  .البته یه سری شوخی شهرستانی از من یاد گرفته . ما همیشه با همیم . اها راستی هردو چپ دستیم که ثابت میگنه ترشی نخوریم یه چیزیمون میشه . اینم ارزوهات داداشی کشتی ما رو .

 birthday

که به نظر خیلی تحت تاثیر کارتون آپ قرار گرفته .

یه خاطره ی کوچول بگم  و برم  . شبا همیشه با هم نماز میخونیم بعد  داداشی ما از این رکعت شمار استفاده میکنه وقتی از رکعت 2 به 3 میره یه ذره گیر داره . واسه همین این داداشمون وقتی رکعت سوم سجده رفت کلشو محکم کوبوند به مهر   که عمل کنه  مهر شکست و منم از خنده ریسه میرفتم این بود که مجبور شدیم دوباره نماز بخونیم .

تولدت مبارک داداشی .هوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهورا

آقای میم
۰۶خرداد

5

نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی

                                                                تا در میکده غزل خوان و شادان بروم

  
نویسنده : raw youth ; ساعت ٩:۱٠ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٢٥ آذر ۱۳۸۸
آقای میم
۰۶خرداد

4

هزار جهد بکردم که یار من باشی

                                                                مرادبخش دل بیقرار من باشی

  
نویسنده : raw youth ; ساعت ٧:۳۱ ‎ب.ظ روز دوشنبه ٢۳ آذر ۱۳۸۸
آقای میم
۰۶خرداد

انسان کامل

 

سلام عید همگی تون مبارک مخصوصا رفقای گلم احسان فرشاد حامد علی مازیارحسین یونس سجاد رضا داداشم و سید که در قسمت vip قلبم جا دارن .

البته هیچ کدوم از دنیای مجازی من خبر ندارن اما به خاطر عیدی دولت و مخابرات به مناسبت غدیر و روز دانشجو نمیتونیم پیام تبریک برا دوستان بفرستیم .

این چند روز اتفاقات خوب و بد زیادی افتاد اگه فرصت بشه حتما به بعضیهاشون اشاره میکنم . شبیه آل پاچینو شدم .بعدم میگم چرا .کلی شک و شبهه داشتم که داره برطرف میشه .

خدایا کمکم رنگ و بویی از علی بگیرم و علی وار زندگی کنم عاشفانه و عارفانه .خدا جون خیلی حرفها دارم برا گفتن ولی حتی توی دنیای مجازی هم نمیتونم راحت درد و دل کنم .

دستگیری نتوان داشت توقع ز غریق          اهل دنیا همه درمانده تر از یکدیگرند

  
نویسنده : raw youth ; ساعت ۱٠:۳۳ ‎ق.ظ روز یکشنبه ۱٥ آذر ۱۳۸۸
آقای میم