گاه نوشته های از سر شکم سیری

جوان خام
۱۲خرداد

دلم تنگ می شود، گاهی
برای حرف های معمولی ، برای حرف های ساده
برای «چه هوای خوبی!» ، «دیشب چه خوردی؟»
برای «راستی! ماندانا عروسی کرد.» ،
« شادی پسر زائید.»
دلم تنگ می شود، گاهی
برای یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه ی داغ» ،
سه «روز» تعطیلی در زمستان ،
چهار «خنده ی » بلند

پنج هم داشت که نفهمیدم منظورش چیه ، اینه که ننوشتم .

 

+ تازگیا فهمیدم خیلی آدم با احساسیم . اول سال که بود ، دوست داشتم به کلی آدم عید رو تبریک بگم دوست داشتم عشق و علاقه و محبت رو تو فضا پخش کنم ولی تقریبا کسی نبود . البته باید بگم انصافا سال تحویل تو بهشت ... خیلی بهتر بود با این که همه ادما غریبه بودن ولی همون صمیمیت یک ساعته ای که اونجا شکل گرفت خیلی برام با ارزش بود . یا روز مادر دوست داشتم به یه مادر بگم : مادر روزت مبارک ، خیلی نوکرتم خیلی آقایی . ولی بازم کسی نبود . قرار بود یه روزایی من برات لالایی بگم . ولی نشد .

++ دیروز رضا یه گنجشکک تو حیات پیدا کرد . مریض احوال بود . الان داره جون میده این داداش ما هم هی داره گریه میکنه منم بغضم گرفته بود . الان منتظریم بمیره بریم خاکش کنیم . بدبختی هیچ کاری هم نمیشه کرد واسش .

+++ این دختره(ابجیه) هم کشت ما رو . هر روز بین تجربی و ریاضی در نوسانه . هی بهش میگم بیا شوهر کن خیال هممون راحت شه((: . یادش بخیر با پانتومیم بهش فهموندم خواستگار سومش طلبه اس . جالبه این چیزا کلی اعتماد به نفس میده به اینا . حتی تو این تیزهوشانم سر تعداد خواستگارا کلکل میکنن . واقعا که . کجا داریم میریم ؟؟(با یک لحن متفکرانه)

++++ شدید زدیم تو کار پروژه ی کارشناسی ،اصلن نمیشه جمعم کرد . همش نشستیم پا لپتاپ مدلسازی میکنیم . ولی همگروهیم یه جورایی کاری نمیکنه ، خیلی واسم مهم نیستا ، ولی خب آدم اذیت میشه . رفتم برا کارآموزی هم پروژه گرفتم با محمد (هم کوپه ای اردو جنوب_تابستون عروسیشه ((:_). خیلی چیز خفنیه (پروژه رو میگم) . میبینی سید اینجا هم شانس نداریم همه از بیخ مردن . خدا بنده شو خوب شناخته .

+ به قول دکتر شریعتی حرفهایی هست برای گفتن که فعلا نمیگوییم .  



نویسنده : - ساعت ۸:٤۳ ‎ب.ظ روز جمعه ٢٩ اردیبهشت ۱۳٩۱ 
آقای میم
۱۲خرداد

امروز داشتم با بابام کشتی می گرفتم . یهو حس کردم بابام پیر شده . ته دلم خالی شد .

 

+الان از زندگیم راضیم . یه جورایی حس میکنم تو مسیر خوبی قرار گرفتم ، به بهجت ابدی وصل شدم . کلی ایده دارم برا آینده ، برا زندگی . . . باید دید خدا ما رو به کدوم سمت هل میده . کاش همیشه همینجوری بمونم . راضی باشم . خوب باشم . وضوی عشق بسازم از هرچه زشتی و بگم بسم الله . . . . ایشالله سر یه فرصت مناسبی کلی از یافته هام برای خوانندگان مشتاق مینویسم .

+ یه نکته خودشناسی هم بگم و برم : من در اکثر موارد ازون دسته آدمایی ام که به یه شروع و استارت خوب احتیاج دارن یا یه نفر که هلشون بده تا رو دور بیفتن . البته بوده مواردی که سعی کردیم بقیه رو هل بدیم ولی خب نتیجه خیلی مطلوب ما نبوده یا ما هل دادن بلد نبودیم یا اون جذبه رو نداشتیم یا اون فرد مهلول (هل داده شونده ) زمینه ی هل داده شدن نداشته .



نویسنده : - ساعت ٦:٥٦ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٢٤ اردیبهشت ۱۳٩۱

امروز کلاسمو بیخیال شدم رفتم اولین جلسه آشنایی با فلسفه . میشه گفت فلسفه دوس دارم . اما از بد شانس ما استاد خوبی نداریم . امروز حاج آقایی که اومد در مورد همه چی حرف زد الا فلسفه . کاملا ازین حرفای منبری معمولی . شانسه ما داریم . مجید خوش شانس بود که هم دوره ی مطهری بود . حاج آقا بعد سه ربع خسته شد رفت . تو دانشگاه ما (و احتمالا بیشتر دانشگاه ها ) اصلا برا اینجور چیزا برنامه ای دارن ، آدم نمیدونه واقعا کجا باید علایقش رو دنبال کنه . چند سال دیگه که درگیر زن و بچه بشیم(اونم 5 تا) دیگه حالی میمونه برا من برم دنبال فلسفه !!! قربونش برم هیچ کسم برا زمان ارزش قایل نیس . هیچ برنامه ای رو ندیدم که با کمتر از حداقل نیم ساعت تاخیر شروع بشه .

+اون پاراگراف اخر "در نکوهش یک ... " رو تصحیح میکنم . به یه بار امتحان کردنش نمی ارزه .

+ میدترما تموم شد فردا میریم یه سفر . اگه چیز جالبی بود حتما مینویسم .

+ داشت یادم حرف اصلیم در مورد انتخاب بود . همین دیگه انتخاب سخت میشه وقتی ته راه ها خیلی تاریک میشن .

    



نویسنده : - ساعت ٩:۳٤ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۱٩ اردیبهشت ۱۳٩۱
آقای میم
۱۲خرداد

راستی پنج شنبه تولدم بود . به جون خودم دست خودم نیس ولی اصلن یه تعصب خاصی به اردی بهشت و اردی بهشتیا دارم (فکر کنم سید هم باباشون اردی بهشتی بود یعنی ببین حجم تعصب را کاش فیس بوک داشتن میرفتیم تبریک میگفتیم یعنی عاشقشم ) .

 



نویسنده : - ساعت ٩:٢٧ ‎ب.ظ روز یکشنبه ۱٧ اردیبهشت ۱۳٩۱  

توی یکی از یادمان ها بودیم که یه دروازه مانندی بود که از زیر قران رد می شدیم ما که رد شدیم قرانم بوس کردیم و رفتیم دیدیم کم کم یه ترافیکی پشت این دروازه داره بوجود میاد . خیلی جالب بود . خیلی وقتا اصلا متوجه نیستیم ولی داریم دنبال بقیه میریم . خیلی وقتا اصلا حواسمون نیس چی کار داریم میکنیم . خیلی وقتا دلیل کارامون رو نمیدونیم ، صرفا همین که کاری میکنیم راضیمون میکنه . نباید اینجوری راضی بشیم .

+ فکر کنم هویزه بود که برا اولین بار دعای ندبه خوندم ، خیلی کیف داد بهم انقد پر سوز و گداز بود و مفاهیمش زیبا که دیگه ما هم زدیم زیر گریه (یعنی گریه کردیما چه گریه کردنی ! ) . به قول یکی دلم دوکوهه میخواهد ... دلم شب های با خدا میخواد ... (این آخری ابتکار خودم بود )

+ ما همیشه در حال جنگیدن هستیم ، این نیت ها و اهدافه که نفله شدن یا شهید شدن را مشخص میکنه .

+این همه تصمیم گرفتیم به چه نتیجه ای رسیدیم ؟؟ چند تاشو تونستیم عملی کنیم  ؟؟ چند تاشون آروم آروم فراموش شدن ؟؟ بیاین تصمیم نگیریم بیاین برنامه ریزی نکنیم . فقط بخواهیم ، فقط شروع کنیم ،بزاریم که همه چی خودش بشه . به یک بار امتحان کردنش می ارزه .

+نقد آلبرتا به زودی ... اگر خدا بزاره ...

آقای میم
۱۲خرداد

ای کاش من شهامت آن را داشتم که زندگی خود را به شکلی سپری می کردم که حقیقتا تمایل من بود و نه به شیوه ای که دیگران از من انتظار داشتند. این موضوع یکی از عمده ترین موارد پشیمانی درمیان اکثر افراد بوده است .

۲- ای کاش من اینقدر سخت و طولانی کار نکرده بودم.

 


3- ای کاش من شهامت بیان احساسات خود را داشتم.

 



۴- ای کاش تماس با دوستان را حفظ کرده بودم.

 


۵- ای کاش به خودم اجازه می دادم که شادتر باشم.

 

این حسرتایی که خیلی از ماها وقتی 97 سالمون شد بهش فکر میکنیم و قصه میخوریم . نسخه دینیش اینه : خدایا مرا برگردان ، شاید عمل صالحی انجام دهم . (ههه من تو این جمله گمم البته اسمم عمل نیس مسعوده )

+ هی سعی میکنم شادتر باشم . هی سعی میکنم عشقمو احساسمو پنهان کنم . ولی دیگه سعی نمیکنم پنهان کنم . یه مرد اگه نتونه به کسی که دوسش داره بگه که دوسش داره به چه دردی میخوره ؟؟شاید تا حالا خیل عظیم خوانندگان وبلاگ متوجه نشده باشن ولی این وبلاگ یه وبلاگ عاشقانه است . من این عشق رو تو همه ی کلمه هایی که تو بلاگ هست ریختم . این عشق تو همه ی ادامه دادنای من هست . این عشق تو همه ی امیدای من به آینده پنهانه ؟؟ واقعا نمی بینینش ؟؟؟؟ این عشق تو همه حرفای ناامیدکننده ام جریان داره . این عشق تو همه ی درد دل های من ریخته شده . این عشق رو باید تو همه چی دید . یکی از دلایلی که من از حرفای عاشقانه میترسم اینه که بوی تکرار میده بوی دروغ میده . دوست دارم عشقمو یه جور دیگه ثابت کنم . دوست دارم بدون آوردن کلمات ثابتش کنم .

یه جورایی از آینده می ترسم . انگار دیگه خدا هم از دستم خسته شده انگار واسه خدا هم تکراری شدم . انگار درد دلام برای خدا هم تکراری شده .

اخ خدا کنه دانشگاه یه برنامه ای بزاره بریم یه ذره بچرخیم . مخصوصا مشهد یا جمکران ، کوه هم پایه ام البته وسایل ندارم . امسال کفش ولباس نگرفتم که در صورت لزوم لااقل وسایل ابتدایی کوه رو جور کنم . ولی هنوز برنامه ای پیش نیومده . واقعا ضروریه برام .

الان ساعت 4 بعد از ظهره و من هنوز نهار نخوردم و تقریبا برنامه ای برای بعدش نیس . هنوز کوکو سبزی نخوردم .

+ میخوام یه مدت وراجی کنم تو این وبلاگ . البته حرفای عاشقانه ام وراجی نیس ولی دوست دارم میون حرفای مفت یه جورایی پنهانشون کنم . میخوام یه ذره پرحرفی کنم . ادم حرف بزنه کم کم فکش گرم میشه شروع میکنه به وراجی . واقعا دوست دارم آدم پر حرفی باشم بسه دیگه خفه شدیم ازین همه سکوت .

+ بعدا نوشت : واقعا راست گفتم : فکم گرم شده.............

شاد باشید .



نویسنده : - ساعت ٤:۳٦ ‎ب.ظ روز دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳٩۱
آقای میم
۱۲خرداد

اخیش گزارش سمینار به هر بدبختی بود تموم شد ولی چیز قشنگی از اب درومد . نسبتا حرفه ایه . چکیده و مقدمه و نتیجه گیری سایتیشن و..... خیلی کارمون درسته .

سید راست میگه کم کم دارم روان پریش میشم . خودم هم نمیدونم چی کار کنم . خدایا خودت یه راهی جلو پام بذار . کاش فقط یه مدت سریعتر بگذره . این همه استرس منو از پا در میاره یه روز . دیروز هم که به لطف همین سید خط بالایی قرار شد شروع کنیم قران حفظ کنیم .

+ چند تا سوژه داشتم ولی دیدم همش مذهبیه گذاشتم واسه یه زمان مناسب تر .

خب خسته نباشم و نباشید



نویسنده : - ساعت ۱٠:٠۱ ‎ب.ظ روز جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳٩۱ 

دو سه روز پیش بود . خیلی دلتنگ شده بودم .کلی گریه کردم و خاطرات رو مرور کردم . بعدشم رفتم خوابیدم . یه خواب عالی دیدم . خیلی واقعی بود . حس داشت . اومده بود پیشم نازم میکرد گرمای دستاش رو حس میکردم . ازون خوابایی بود که اصلا حس نمیکردم خواب و رویاس . اخرش بهم گفت یس بخونم . از خواب که پریدم دهنم خشک خشک شده بود . حس میکردم روحم از بدنم جدا شده بود کاملا حس میکردم اینجا نبودم . به امید این که دوباره ادامه ی خواب رو ببینم چشامو بستم . این سری نمیدونم به چه بهونه ای رفتم پشت بوم خونه . دیدم سه تا دزد تو حیاتن میخواستم داد بزنم که دیدم خونه ی همه همسایه ها پر دزده کلا کوچه رو گرفته بودن خیلی ترسیدم هیچ کاری نمیتونستم بکنم . از خواب که پریدم هی میخواستم درو قفل کنم ولی جرات نمیکردم تکون بخورم .

+ دیگه حرف خاصی نمونده . ایام فاطمیه اس . من هنوز در کوچه های سردرگمی دنبال خودم میگردم دنبال عشق دنبال حقیقت . دارم عاشقی رو تمرین میکنم . ولی فایده نداره تا خودش نخواد . خانم جان من به هیچ جا وصل نیستم من هیچ جا پارتی ندارم . من فقط یه چیز میخوام  تو پارتی من باش .

+ چقدر از من راضی هستین ؟چقدر ناراضی ؟ چطور بودم تاحالا ؟

+کاش قدر این روزا رو بدونم . کاش یکی بود گوشمو میپیچوند . من خیلی تنهام . خیلی بی کسم . غربت داره منو میکشه . (قصدم خودکشی نیس سو تعبیر نشه )

آقای میم
۰۹خرداد

کلا افتادیم رو دور بدبیاری .

فکرشو بکن 2-3 روز پیش پول نداشتم بیام دانشگاه . خیلی جالب شده بود . کم کم داشتم به چپاول قلک رضا فکر میکردم . یه فضای خیلی جالبی شده بود .

2-3 روز پیش اول صبحی کلی خوشگل موشگل کرده بودم خودمو بعد یه کفتر تخس خرابکاری کرد روم . اهههه

+ الان یه کتابه اقتصاد کلان منکیو پخش زمینه !! چرا ؟؟؟ چون یه سوسک زیرشه ! 3-4 روز پیش بود سوسکه اومده بود واسه سیاحت خیلی هم خیره منو نگاه میکرد . منم اقتصاد کلان از ارتفاع 4 فوتی انداختم روش . هنوز اون زیره ولی اصلا دوست ندارم یه بار دیگه چشم بیفته تو چشاش

+ پروژه کارشناسی هم چند روزی میشه استارت زدیم با برادر حامد . تا اینجا بدک نبوده . تونستیم چند تا اشکال رو برطرف کنیم و روند مثبتی داره .

+ الان دارم برا سمینار گزارش مینویسم . دکتر رو گزارش نویسی خیلی حساسه . منم بیشعور فقط ویرگول گذاشتن بلدم . نه که دارم از متن انگلیش ترجمه میکنم . همه جمله هام تلگرافی میشه . به فارسی خیلی بداهنگه . "فلان چیز خوب است نقطه فلان چیز شامل ان یکی چیز نمیشود نقطه مثل یک چیز دیگر نقطه " دیگه ببین کجای داستانیم ما .

+شانس رو میبینی ترخدا . دیروز ازون اموزشگاه دخترانه _تاکید میکنم دخترانه _ زنگ زدن که قرار مصاحبه بزارن به موقع برنداشتم . حس ششمم میگفت از اموزشگاهه ولی هی میگفتم پرستیژم میاد پایین زنگ بزنم . خلاصه با کلی توسل به قران و ائمه _ توسل ازین جهت که ما پتانسیل منحرف شدنمون خیلی بالاست _ زنگ زدیم منشیه گفت وقتمون پرشده بعدا بهتون وقت میدیم . دیگه ما هم گفتیم هر چی خدا بخواد . اگه نشد میریم اموزشگاه پسرانه :دی .

 

 



نویسنده : - ساعت ۱۱:٥٩ ‎ق.ظ روز جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳٩۱   |    نظرات []   |    لینک ثابت
آقای میم
۰۹خرداد

خدای درهای بسته خدای درهای باز ما را ازین آستانه بگذران .

+خیلی حرف داشتم . کلی حرف های ناامید کننده ولی به همین بسنده میکنم . شدم سنگ صبوری که سنگ صبوری نداره . خیلی وخته به خودم میگم یه ذره دیگه این نکبت رو تحمل کن . ولی حالا فقط به خودم میگم بتمرگ تو حق زندگی نداری . بتمرگ تو حق نداری .... باشی . بتمرگ تو اصلا حق نداری .

خدایا کفر نمیگویم. خدایا من یادم نرفته چقدر هوامو داشتی تا الان خدایا من همه گلایی که واسم فرستادی رو یادم هس . نه همشو نه . یه سری هاشو . من فقط پریشانم .

 

خدا یا حرفامو پس میگیرم  .  خدایا واقعا چه صبری داری . من جات بودم میزدم با یکی از همین رعد و برقای این چند روز مسعودو پودر میکردم یا با این سیلابا خفش میکردم . خدایا بگذر ازین بنده کم طاقت و غرغرو . خدایا بوس بوس .



نویسنده : - ساعت ۱۱:٤۸ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٢۳ فروردین ۱۳٩۱   |    نظرات []   |    لینک ثابت

چرا این همه ناشکری میکنین ؟؟؟ هان ؟؟؟ اگه این تورم بیست و چند درصدی کلی بدی داره یه خوبی داره که همه ی این بدیا رو کم رنگ میکنه . اونم اینه که دایم به یاد خدا میافتیم و از خودش طلب کمک میکنیم . شکر خدا به دلیل استمرار این مشکلات یاد خدا هم مستمر میشه و با جان و دلمون گره میخوره .

اضافه کنید 21 ماه سربازی را (که پی اچ دی و سیکل نمیشناسد)که مارا به نماز شب هم وادار میکند.

بعدا نوشت :  این که که پی اچ دی و سیکل نمیشناسد را مطمین نیستم تو نظرات اینجوری میگفتن . 

 

 

 

 

 

الحمدلله .



نویسنده : - ساعت ۱:٢٧ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ٢۳ فروردین ۱۳٩۱   |    نظرات []   |    لینک ثابت

شبیه ادمایی شدم که شب کوری دارن . من توی شب تاریکم و نورمبهمی رو چند قدم جلوتر میبینم ولی امیدی به رسیدن ندارم دلشو ندارم چند قدم دیگه بردارم . میترسم صبح که شد دیگه زنده نباشم بعضی وقتها از همین صبح هم میترسم نکند صبح شود و من به شب عادت کرده باشم نکند برای همیشه کور شده باشم . کاش بعضی وقتها یکی جز خودت باشه و بهت بگه خدا تو رو به حال خودت نگذاشته .



نویسنده : - ساعت ٩:۱٦ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٢٠ فروردین ۱۳٩۱   |    نظرات []   |    لینک ثابت

حرف ها اغاز سوء تفاهمات است .

کاش میشد بعضی وقتها فقط در سکوت نگاهت کنم .



نویسنده : - ساعت ۱۱:٠۱ ‎ب.ظ روز جمعه ۱۸ فروردین ۱۳٩۱   |    نظرات []   |    لینک ثابت
آقای میم
۰۹خرداد


 

. یه شب خیلی قشنگ . اما حیف که یه دوربین حرفه ای نداشتم . عکس فوق العاده ای میشد . یه هاله ی خیلی خوش رنگ دوره ماه بود . واقعا سحر امیز بود .

+خدایا بخواه که هدایت بشم .

+امروز زهرا انتخاب رشته کرد . بابام میگفت بره تجربی ولی زهرا خودش ریاضی دوست داشت خلاصه  ما با کلی استدلال اقای پدر رو راضی کردیم . ولی خدا به خیر بگذرونه .خدا یا هوای ابجیه ما رو داشته باش .

+امروز خیلی حال و هوای گریه بود .


+ ناخواسته به روی سیاهم نگاه کن
  یک بار هم به خاطر من اشتباه کن!

  جانا! مگر شکستن دل ها گناه نیست
  قربان دل شکستن تو - پس - گناه کن

  با یک نگاه می کشی و زنده می کنی
  ما بین مرگ و زندگی ام، یک نگاه کن

  حتی دروغکی شده از عاشقی بگو
  امشب مرا برای همیشه سیاه کن

  کشتی مرا، ولی مرو از پیش کشته ات
  تابوت بی قرار مرا سر به راه کن!



نویسنده : - ساعت ۳:٠٧ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ۱٦ فروردین ۱۳٩۱   |    نظرات []   |    لینک ثابت

آقای میم
۰۹خرداد

عید امسال دلم شکست . دوبار دلم شکست . نمیخوام به زمین و زمان فحش بدم .خوشبختانه فراموشکارم و زود یادم میره . ولی ایا از ماست که بر ماست یه اصل تغییر ناپذیره ؟؟؟ ما کجای داستانیم ؟؟؟

همش دنبال این بودم که یه جوری خودمو مشغول کنم تا خودمو درگیر این چیزا نکنم تا یادم نیفته که چقدر بدبختیم . ولی مگه میشه از صبح پاشی کتاب بگیری دستت تا اخر شب کتاب بخونی ؟؟ کدوم ادم سالمی اینجوری زندگی میکنه ؟ این فضا واقعا برای من تنگه .



نویسنده : - ساعت ٦:٠۸ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۸ فروردین ۱۳٩۱   |    نظرات []   |    لینک ثابت

سلام .

هی یادم میره از چیا میخوام بنویسم . لحظه های اخر سال نوده . این سال بیشتر دعام این بود که راهمو پیدا کنم شکر خدا این اخریا جایی دعوت شدم خیلی تونستم با خودم باشم خیلی درگیر شدم و شکرخدا راه گشا بود .

سال نود برای من پر بود از تغییر از تغییرات فیزیولوژیک بگیر تا ایدیولوژیک .

به نظر من بهترین هدفی که ادم میتونه داشته باشه حرکت کردنه، قدم برداشتنه و این که امروز مثل دیروز نباشه رو سر لوحه ی کارهامون قرار بدیم .

مرتب ارمان هامون رو به خودمون تذکر بدیم مرتب یادمون باشه از کجا امده ایم به کجا میرویم و چگونه باید برویم .

بدونیم به چیا باید دل بست و از چیا باید دل کند .

کل یوم عاشورا کل ارض کربلا مون شعار نباشه .

یادمون باشه یه دانشجو هر حرفی رو به همین سادگی قبول نمیکنه همه چیو خودش از نو با پایه ی معرفت میسازه .

امسال فهمیدم خیلی خودخواه و خود محورم . این سال تلاش میکنم خودخواه نباشم تلاش میکنم با دید بازتری به دنیا اطرافم نگاه کنم .

. تلاش میکنم مسیولیت های اجتماعی رو بپذیرم و استارتش هم شکر داره زده میشه ولی باید منتظر یک اتفاق باشم و امیدوارم که مطلوبم باشه .

خیلی دنبال عشق گشتم از جنس غیر زمینی به امید گوشه چشمی . عشق زمینی رو که پیدا کردیم اونم از جنس کیمیا .(کیمیا اسم دختره نیس سوتفاهم نشه ) به امید گوشه چشمی .

+ همه با هم سال تحویل برای ظهور دعا کنیم و با اقامون عهد ببندیم ... .

+انشالله همه ی دوستان عزیزم که اسم همشون رو قلبم هک شده سالی پر از خوبی و سعادت داشته باشند .

+راستی بچه های محک فراموش نشه . امسال من ترجیح دادم به جای خریدای اضافی و الکی که ادمو از اصالتش دور میکنه یه ذره شعور به خرج بدم . دوست من توجه داشته باش مبلغش مهم نیس مهم اغاز کردنه مهم جریان پیدا کردنه .پس بسم الله .

 



نویسنده : - ساعت ۱٢:٠۱ ‎ق.ظ روز سه‌شنبه ۱ فروردین ۱۳٩۱   |    نظرات []   |    لینک ثابت
آقای میم
۰۹خرداد

سلام . چطورین ؟ خوبین ؟ دیدین جدیدا کم حرف شدم ؟ این هفته اخری رسما داغونمون کردن امتحان و تمرین و پروژه تازه واسه عیدهم مشق شب دادن بهمون . ما هم که دیگه زدیم به بیخیالی . نمره مونم که رد کردیم واسه سنجش ....

این روزا یه بدیش اینه که اصلا فرصت نمیکنم با خودم خلوت کنم . اصلا ادم اگه تنها نشه خیلی چیزا رو فراموش میکنه . این خیلی بده . ادم باید قدر این تنهایی ها رو بدونه باید یه ساعتایی رو مشخص کنه هیچ کاری نکنه فقط خودشو به جریان ابدیت بسپاره ببینه چه افکاری میاد سراغش .

+یکی دوشبه یه خوابایی میبینم بیشتر شبیه کابوسه ولی حس میکنم یه پیامی داره ولی هیچی نمیفهمم .تو یه فضای کاملا تاریکی که هیچی دورو برم نیس یه دختری 10-15 ساله بغلمه (اره عجیبه ) داره گریه میکنه فضای خیلی سنگینی بود یه جورایی خودمم ترسیده بودم طوری که نصفه شب از خواب پریدم و میترسیدم به خوابم و ادامه ی همون خواب رو ببینم . خلاصه کم کم عین جان نش میشیم اخرش از شدت توهم .

+اهان راستی فردا پس فردا تولدشه . ولی من همچنان جز یه تبریک خشک و بی روح چیزی ندارم . تازه همینم با ترس و لرز . تازه خیلی هم بیسلیقه شدم . تازه اونموقع به کاروان راهیان نور هم پیوسته ایم .تازه تصحیح میکنم تولدشونه .



نویسنده : - ساعت ۸:٤٦ ‎ب.ظ روز دوشنبه ٢٢ اسفند ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

هیچ وقت نگفتنی هاتون رو تو جزوه درسی ننویسید شاید 4 نفر خواستن ازش کپی بگیرن .

 

+امروز شروع کردیم درس خوندن . واقعا چه حال معنوی به ما دست داده !!!



نویسنده : - ساعت ۱:٠٠ ‎ق.ظ روز سه‌شنبه ۱٦ اسفند ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

 

این روزا همش چشم به در و دیوار تا یه اگهی کار پیدا کنم . یه کار پاره وقت . ولی هر چی بیشتر میگردم کمتر پیدا میکنم . حتی به بابام گفتم همشهری بگیره اونجا هم یه نگاهی بندازم ولی اونجا بی اب تره . 2-3 روز پیش دوستم گفت پروژه کارشناسیشو من انجام بدم ولی من اون موقع پیچوندم. اما یه جورایی نظرم داره عوض میشه . اصلن دوست ندارم یه ثانیه هم بیکار باشم ینی متنفرم . اموزشگاه دخترونه هم عمرا نتیجه بده . من خودم به خودم اعتماد ندارم بعد اونا چه جوری میخوان رو ما حساب کنن .

+بابام دیروز مربای به درست کرد . یه اینجور بابایی دارم .

چپی یا راستی بودن بهتر از بیتفاوتیه . +دیالوگ برتر :



نویسنده : - ساعت ٤:٤٦ ‎ب.ظ روز جمعه ۱٢ اسفند ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

امام علی (ع):نه مرگ آنقدر ترسناک است و نه زندگی آنقدر شیرین که آدمی پای بر شرافت خود گذارد.



نویسنده : - ساعت ۳:۱٦ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

 

مجنون تو کوه را زصحرا نشناخت

انکس که تو را شناخت خود را نشناخت



نویسنده : - ساعت ۱۱:٢٩ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٩ اسفند ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

واقعا دیگه روم نمیشه واسه خودم دعا کنم . یعنی خیلی خودخواهیه . این روزا با کلی از سختی های زندگی های اطرافم بیشتر اشنا شدم . یعنی قبلا هم دیده بودم و کمی هم چشیده بودم اما در مقابل خیلی از جوونا اصلا به حساب نمیاد .

خدایا هوای جوونا رو داشته باش . خدای ما که جز تو کسی رو نداریم از تو نخوایم از کی بخوایم ؟

خدا یا من ازین دولت ناراضی ام خیلی ناراضی ام . خون به دل همه ی جوونا کرد. امید رو از همه گرفت . روحیه ی اعتراض رو هم از ما گرفت . خدایا خودت یه جوری یه راهی وا کن برا همه .



نویسنده : - ساعت ۱۱:٢٦ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٩ اسفند ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

ساعت 1 یادم افتاد که از دارم نهارم نخوردم هنوز . دیگه دیدم چاره ای نیس رفتیم تا 2.5 اونجا بودیم . اتفاقا جالب بود .

بعد 2.5 با اعتماد به نفس رفتم سلف میگم غذا دارین ؟؟ حالا از ما اصرار ازونا انکار . هیچی دیگه رفتیم این بوفه ی های شبه دانشجویی . ارزانترین گزینه ی موجود رو انتخاب کردیم ولی رسما پیر ما رو در اوردن تا تحویلمون بدن .

ههه من از ابگوشت متنفرم . این باید تو تاریخ ثبت بشه . +



نویسنده : - ساعت ۱۱:۱٦ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٩ اسفند ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت
آقای میم
۰۹خرداد

خوبه دارم یه پیشرفتایی میکنم . در کل روند مثبتی برای خودم میبینم . الان مسءولیت پذیر تر شدم .

اما هنوز از لحاظ اجتماعی هیچ نوع مسئولیتی احساس نمیکنم حد و مرزش هنوز برام تعریف نشده هنوز کلا مبهمه .

 

+ امروز بابام اومده پیشم میگه جیگر من چطوره ؟

جااااااااااااااااااااااااااااااااان؟؟

+راننده تاکسی ها به خاطر رند شدن کرایه همیشه 50 تومن بیشتر پول میگیرن . نمیدونم چرا هیچ وخ به سمت پایین رند نمیشه ؟ انقد این اتفاقات تکرار شده که ادم نسبت بهش (در هر ابعادی ) بیتفاوت شده .



نویسنده : - ساعت ۱۱:٥٦ ‎ب.ظ روز دوشنبه ۸ اسفند ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

فکرشو بکنین تو تبلیغات یه نامزد پشتش زیارت عاشورا چاپ میشه . ولی اصلن در مورد خودش برنامه اش اهدافش نگاهش هیچ اطلاعاتی نباشه .

یکی دیگه بود رزومه درسی داده بود . رتبه اول ارشد دانشگاه ازاد اسلامی ....... با معدل دکتری فلان بهمان . ازین نمونه ها زیاده .

Yeah ..thats a good combination .

 

+ خیلی سخته ادم با احساساتش بجنگه و پنهانشون کنه . (ما هم که موفق )



نویسنده : - ساعت ٩:٥٠ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٧ اسفند ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت
آقای میم
۰۹خرداد

من یه ایدیولوژی جدیدی دارم اونم اینه که میخواین از هرچی سریع خسته بشین کافیه افراط کنین توش .

الان من 3-4 شبانه روز افراط کردم دیگه نمیخوام حتی یه باردیگه به ذهنم بیاد .

میشه گفت رمز موفقیت ما در افراطه .

**تو این 4-5 ماهه هر چی میشد بابام یا زهرا یا رضا هر چی میخواستن موکول میکردم به بعد کنکور خلاصه یه لیست بلند بالایی از کلی کارا شده که تمومی ندارن هر روز کلی ازین جور کارهای نمیه تموم هست که باید انجام بدیم .

+ و البته به این نتیجه رسیدم که خیلی خیلی خیلی ادم بی مسولیتی هستم و از اصولا مسئولیتی رو قبول نمیکنیم که کار بیخ پیدا کنه .

+دیروز یه اگهی دیدم خلاصه گفتیم تا این نیروی ماند شیطانی بالانزده امروز فردا نکنیم همون موقع رفتم . اما از بد شانس ما اموزشگاه دخترانه بود Lخلاصه رفتیم رزومه پر کردیم ولی شک دارم یه جوون 22-3 ساله رو برای تدریس دخترا قبول کنن . البته ناگفته نماند خودم هم یه نمه میترسم . از دخترا نه ها!!!

+هر کاری میکنم نمیتونم مفصل بنویسم شاید اینم از اثرات افراطه . معمولا در اینگونه موارد از ایده ی تفریط استفاده میکنم اکثرا جواب میده .



نویسنده : - ساعت ٦:۱٩ ‎ب.ظ روز جمعه ٥ اسفند ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

عاشقم بر لطف و قهرش به جد

ای عجب من عاشق این هر دو ضد



نویسنده : - ساعت ٢:۱٦ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

نمیدونم تا حالا شده حس کنین دارین با خدا معامله میکنین ؟ خیلی بده این حس . ادم هی تلاش میکنه این اوهام رو از ذهن خودش دور کنه ولی نمیشه حس میکنی خرده شیشه پیدا کردی حس میکنیبه خودت هم داری ریا میکنی . همه چی زیر سوال میره .



نویسنده : - ساعت ۱٠:٥٧ ‎ب.ظ روز شنبه ٢٩ بهمن ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

سلام .

خب تموم شد . حسم خوبه . شکر راضیم به رضاش .

داریم کلا لایف استایل مان رو عوض میکنیم .

 



نویسنده : - ساعت ٩:٤٢ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٢٦ بهمن ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد .



نویسنده : - ساعت ۱٠:٥٤ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٥ بهمن ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

نه اینکه تا حالا 20 نشده باشما . اصلا این حرفا نیس . ولی واقعا کلی ذوق کردم وقتی عرفان 20 شدم .

بعضی وختا شاید ادم احتیاج به یه انگیزه داره احتیاج به یه محرک داره برای اینکه ادامه بده .....



نویسنده : - ساعت ۱۱:۳٢ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

گفتم که روی ماهت از من چرا نهان است

گفتا تو خودحجابی ور نه رخم عیان است

گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانیست

گفتا در ره ما غم نیز شادمان است



نویسنده : - ساعت ۱٠:۳٥ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ۱٢ بهمن ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت
آقای میم
۰۹خرداد

خدایا کمکم کن راهمو پیدا کنم .

خدایا کمکم کن همیشه راضی به رضای تو باشم . و ازاون مهمتر یا هم ارزش بدونم رضای تو در چیه .

خدایا کمکم کن بعضی سختی ها رو تحمل کنم . شاید اصلا سختی نباشه ولی این بندت خیلی زودرنج شده .

خدایا شکرت به خاطر همه چی .

خدایا حال بعضیارو بگیر .

خدایا خط اخر شوخی بود .

خدایا دوست دارم .

پ.ن. یادم باشه در اولین فرصت اسم کاربریمو بزارم ساده .

پ.ن. این مذبوحانه ای که پایین نوشتم املاش نمیدونم چه جوریه اونم یادم باشه نگاه کنم .



نویسنده : - ساعت ٩:٤٠ ‎ب.ظ روز دوشنبه ۱٠ بهمن ۱۳٩٠  

آقای میم
۰۹خرداد

امروز غذا خیلی کم خوردم . سعی میکنم تا وقتی گشنم نشده چیزی نخورم . کلا کم اشتها هم شدم . ولی اقای پدر خیلی سر غذا خوردن با ما دعوا دارن . هیچ وقت هم به نتیجه ی خاصی نمیرسیم .

الان دیگه دیدم خیلی گشنمه و همه خوابن گفتم سر و صدا نشه چیزی هم نبود نون و ماست خوردیم :دی . بعدش کاپوچینو خوردم . خلاصه سیستمیه واسه خودش .

پ.ن. ما همچنان یه کوکو سبزی نخوردیم !

**پریروز رفتم جلسه ی اولیا مربیان مدرسه رضا میبینم همه تو نماز خانه ان خلاصه ما هم ریلکس رفتیم در و باز کردیم دیدیم کیپ تا کیپ مامانا نشستن روم نشد برم تو . درو بستم و رفتم .!

******************

من خواب نیستم !

خاموش اگر نشستم ،

مرداب نیستم !

روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم ؛

روشن شود که آتشم و آب نیستم

 

**فکر کنم این پست بتونه جایزه ی بدترین پست تاریخ رو از آن خودش کنه :دی . منتها نمیدونم کجا باید درخواست بدم که بررسی بشه .


نویسنده : - ساعت ۱:٠٩ ‎ق.ظ روز شنبه ۳ دی ۱۳٩٠   |    نظرات []   |    لینک ثابت

آقای میم
۰۹خرداد

سلام .

امروز برای اولین بار پروژه ارایه دادم . خب حالا برگردیم یه ذره عقب . دیروز طی یک عملیات انتحاری نشستم سر 15 ساعت پروژه رو انجام دادم . 25 صفحه داکیومنت که همشو ترجمه و تایپ کردم بعدشم که اسلاید درست کردم اسلاید خیلی خوب و شیک بود بعضی از بچه ها از این تم های خز استفاده میکنن یا متن خرامان خرامان وارد صفحه میشه نکنین این کارا رو خز شده خلاصه به معنای واقعی کلمه خسته شدم اول صبحی به بچه ها میگم بچه ها برید کنار خون جلو چشامو گرفته میخوام ارایه بدم پروژه رو . قرار بود 5 دیقه ای ارایه تموم بشه ولی ارایه من 12 دیقه ظاهرا طول کشید استاد تهدید کرد که از وقت همگروهیام کم میکنه ولی به خیر و خوشی گذشت اتفاقا اسلاید ها ی ما مقبول واقع شد خودم هم راضی بودم استاد هم راضی بود . دیروز 2 بار با زهرا ارایه رو تمرین کردم . حتی 2 نفرم که تو کلاس حرف میزدن انداختیم بیرون . خونه که بودم کلی استرس داشتم که اولشو چه جوری شروع کنم و گند نزنم و اینا ولی خب سر کلاس میخواستم از وقت بیشترین استفاده رو بکنم اینه که فرصت نشد زیاد به استرس فکر کنم . الان یه هفته اس میانگین خوابم به 3-5 رسیده فک کنم . چشام داغون شد واقعا . نمیخوام یه هفته چشم تو چشم این لپ تاپ لعنتی بیفته .

 

**هنوز در مورد پروژه به نتیجه قطعی نرسیدم . نمیدونم چه پارامتر هایی رو باید در نظر بگیرم و این که اصلا چقدر مهمه ؟!!!

سه شنبه انشالله میرم با همین استادی که ارایه داشتیم هم صحبت کنم تا ببینیم چی میشه !

 

**یه ذره برگردیم عقب تر به 12 شب روز قبلش . با استرس زیاد داریم با سید عزیزمون صحبت میکنیم نمیدونم اینجا چی میگن تاریخ رو مینویسیم یا اینده رو میسازیم . اره ازین حرفا . خلاصه ما یه چیزایی گفتیم که نباید میگفتیم و ناراحتشون کردیم .الان ازین جهت خیلی پشیمونیم . به قول خودشون چرا عاقل کند کاری که بازاید به کنعان غم مخور .

 

**اخبار رو که دنبال میکنم میبینم اصلا هیچ امیدی به زندگی نیس . نظرات خیلی از بچه های ارشد خودمون تو تابناک رو میخودنم در مورد سربازی همه به شدت ازین همه سختی مینالن . از یه طرف میگن به موقع ازدواج کنین از یه طرف میگن تحصیلات عالیه از یه طرف میگن دو سال سربازی با ماهی 50 تومن که هزینه کرایه ماشینمون هم در نمی یاد از یه طرف میگن 3 سال سابقه کاری همزمان رساله دکتری خونه و ماشین .... . خدایی من خیلی اعتماد به نفس دارم یا میشه گفت خیلی بیشعورم که با یه اینجوری وضعی ... . من به پدر زن اینده ام چی باید بگم ؟؟؟؟

 

** اهان داشتم یادم میرفت جمعه بعد ازمون رفتیم خوابگاه با بچه ها . این هم برای اولین بار . من حتی نمیدونستم خوابگاه کجا هست . میشه گفت واقعا سخته .ظاهرش خوب بود ولی داخل خیلی به هم ریخته بود . من خودم الان دریک سیستم شبه خوابگاهی دارم زندگی میکنم ولی خدایی منظم ترم . کلی نون خورد رو زمین بود کلی سیم ول بود کتابا به هم ریخته اینور اونور . تو سالنا بچه ها با یه ظاهر خیلی نامناسبی میگشتن که ادمو از زندگی ناامید میکنه . من قبلنا فکر میکردم قابلیت سازگاری با هر جور ادمی رو دارم اما بهم ثابت شده که اینجور نیستم . و حتی احتمالا برای خیلی ها قابل تحمل نباشم. ولی خدایی من تو همون یه ماه تجربه ی خوابگاهیم دوستای خیلی خوبی پیدا کردم که هنوزم با هم در ارتباطیم .حاج اقا قراره بره فرانسه . منم فرانسه میخوام !!!

یکی از بچه ها همچین با هیجان از چشم گوسفندی که صبح خورده بود حرف میزد که.... بچه های اتاق که فقط همکلاسی بدیم و نمیشه گفت دوست قرار بود بعد از ظهر برن فرحزاد ازین ظهرماری ها هم بکشن به ما هم تعارف زدن ولی ما نرفتیم . برگشتنی هم یه خورده گم شدیم .

 

** همه بچه ها حال و هوای رفتن دارن . ادم دلش میگیره .

خسته نباشید

 

***********************************************************************

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد //////////// گفتا مگوی با کس تا وقت ان دراید .

 

 


نویسنده : - ساعت ۱٠:٠۳ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٢٧ آذر ۱۳٩٠ 
آقای میم
۰۸خرداد

وای چه روزای سختیه . به لحاظ جسمی هر لحظه ممکنه دچار failure بشویم .

از نظر روحی هم فکرم اصلا متمرکز نیس . فشار زیادی رومه . از هر جهت . به خصوص پدر جان خیلی اذیت میکنه .

رابطم با خدا شکر اب شده . خدا گل میفرسته . بارون میفرسته ولی من هیچکدومو نمیبینم . یه وضعی شده . حجم کار زیاده از طرفی این وسط یهو عشقمون میکشه روزی1-2 ساعتی وقت برا کتاب غیر درسی بزاریم ولی هر کاری میکنم نمیشه . من همزمان نمیتونم چند تا کار رو همزمان پیش ببرم .

 

غم مومن در دلش است و شادی وی در کلامش . (NO MORE COMPLAINING.PROMISE.)
آقای میم
۰۸خرداد

سلام .

با یکی دوتا از استادا برای پروژه کارشناسی حرف زدم . هنوز تصمیم قطعی نگرفتم ولی هی یه چیزایی داره مشخص میشه . دوست داشتم یه پروژه صنعتی تر بردارم نبود . چیزایی هم که هست همش نخ نما شده و خیلی تکراریه . پروژه های جدید تر هم کارشناسی نیس . دو ساعت نشستیم با دکتر حرف میزنیم به من میگه برو تحلیل عددی یه قطره سیال رو که تحت شرایط خاصی هست انجام بده . دو ماه از عمرمو پای یه قطره بزارم واقعا سنگینه برا ادم . بعدشم که یه گوشه خاک میخوره به هیچ دردیم نمیخوره . خیلی سیستم بدیه . به استاد میگم میخوام یه پروژه اکسپریمنتال انجام بدم میگه امکانات نیس خودت پول داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟ استاد همون پروژه های عددی رو نشون بده قربون دستت . بماند که یه ذره میترسیم . بماند که دیگه دارم از کارشناسی میام بیرون . بماند که دیگه دارم بزرگ میشم .

کجایی آندره که مسعود دوست داره نرمی شن های ساحل رو خودش تجربه کنه !


---


ولی خوب خوبیش اینه که احتمالا یه مقاله هم از بغلش در میاد . گرچه نمیدونم به چه دردم میخوره . گرچه از شنیدن آی اس آی کهیر میزنم . دکتر کلا فکر میکرد من به فکر اپلایم و هی از پیپر و کنفرانس میگفت . خلاصه اب پاکیو ریختیم رو دستش . :دی . خدا نکنه ما رو جو بگیره !!

 

پ.ن. عنوان ربطی به مطلب نداشت .

آقای میم
۰۸خرداد

به ابجیه میگم زهرا من الان در یه دوره ی بحرانی هستم یه ذره درک کن منو . برو یه چایی بیار:دی . 10 مین بعد : ابجی منو ببخش من خیلی غیر قابل تحمل شدم تازگیا .بغلش میکنم یه چند دیقه ای . فکر میکنه دارم گریه میکنم محکم فشارش میدم سرمو میزارم رو شونش . بعد نیگام میکنه میبینه دارم میخندم .

حرصش میگیره میگه : فک میکنه خیلی خاصی ؟ ( البته این ریشه در دیالوگ های قبلیه )

من (با یه اعتماد به نفس کاذبی ) میگم : فقط کافیه که بخوای خاص باشه .

**** دیروز انقده خسته شدم که اف دادم . نشستیم کلاه قرمزی نگاه کردیم . واقعا فوق العاده بود . من عاشق پسر خاله ام والبته اون گوسفنده .

*** یه مدته رادیو اوا گوش میکنم . 24 ساعتس . خیلی متنوع . دیگه با تلویزیون قهر کردم . یعنی اصلا حوصله دیدن هیچ برنامه ای نیس .

&*&*** یه چیزی از دوره دبستان یادم اومده تو مایه های نوستالژیک اصلن . ابتدایی که بودیم جمعیت کلاسامون زیاد بود . بعد هر وخ معلم میخواست دیکته بگه یکی میرفت وسط زیر میز . اون پایین واسه خودش عالمی بود . موقعخ نوشتن املا به کفش بچه ها نگاه میکردیم یا به جلویی میرسوندیم یا احتمالا کمک میگرفتیم .

 

*** به یاد گذشته یه قلک گرفتیم یعنی رضا گرفت قرار شد هر سه تامون پول خرد بریزیم . اون موقعه که من بچه بودم 25 تمونی مینداختیم . احتمالا الان باید سکه 500 تومنی بندازیم . بعد یادمه بعضی وختا میخوردیم به بی پولی قلک رو میشکوندیم یا پاره میکردیم مامان میگفت اخم نکن بازم قلک میگیری پول میریزی باز ما... . . میخواستم یه دوچرخه بگیرم .با حسرت ازین دوران یاد میکنم . بیشتر از هر وخت دیگه دوست داشتم که کنارم میبود .

**** چقدر خوبه که کسی منو اینجا نمیشناسه با این چرت و پرتایی که مینویسم ابروم میرفت . یا این که اصلن نمینوشتم این چیزارو . مجبور میشدم یه سری حرفای مبهم بی سر وته بزنم .

*** امروزم زدم به فاز بیخیالی . البته انگار دست خودم نبود . هنوز تمزینم مونده . باز شب زنده داری . داره کم کم ایام نماز شب و مناجات های خالصانه میرسه .

*** واقعیت مجازی چیه ؟!!

**** کلا این روزا خیلی انتزاعی شدیم .

زمزمه ی امروز : بالله که شهر بی تو مرا حبس میشود اوارگی و کوه و بیابانم ارزوست .

 

قرار بعدی 11 اذر یا یه ذره دیرتر یا یه ذره زود تر .

 

  



نویسنده : - ساعت ۱۱:۱۸ ‎ب.ظ روز شنبه ٢۸ آبان ۱۳٩٠ 

با زهرا و رضا نشستیم داریم همینجوری از زمین و اسمون حرف میزنیم . زهرا میگفت امروز خیلی با برنامه بودم همین که اذان گفت رفتم نماز خوندم بعدشم درس و اینا . داداش کوچیکه خیلی جدی میگه اقا من تشهد یادم رفت . جاش اذان گفتم . تا نیم ساعتی داشتیم . میخندیدیم . خیلی سوژه اس این پسر . فوق العاده اس . خیلی دوسش دارم .

آقای میم
۰۸خرداد

ای خدای من..ای آقا و مولا وپروردگار من

برفرض که بر عذاب تو شکیبایی ورزم....

اما...اما فراق و دوریت را چگونه تحمل کنم؟

گیرم که بر سوزندگی آتشت صبر پیشه کنم....

اما چگونه چشم پوشی کرامتت را تاب آورم؟

ای دل.....

غمزدگی ام راجز رحمتت برطرف ننماید..

وبد حالی ام را جز مهرت نگشاید..

وسوز سینه ام راجز وصل تو خنک نکند..

و آتش درونم را جز دیدارت خاموش نگرداند..

و حرارت شوقم جز نگاه به جمالت آرام نکند..

وبی قراریم جز بانزدیکی به حضرتت قرار نیابد

...

امروز عید غدیره . کاش در شرایط بهتری بودم .عید همگی مبارک باشه . کاش بشه از تکتک ثانیه ها نهایت استفاده رو کرد .

آقای میم
۰۸خرداد

 

گفتم دل و دین بر سر کارت کردم

هر چیز که داشتم نثارت کردم

گفتا : تو که باشی که کنی یا نکنی ؟!؟

...آن من بودم که بی قرارت کردم

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند ؟

فرزند و عیال و خانمان را چه کند ؟

....دیوانه کنی هر دو جهانش بدهی

دیوانه تو هر دو جهان را چه کند ؟!؟

ای در دل من میل و تمنا همه تو

واندر سر من مایه سودا همه تو

هر چند به روی کار در می نگرم

امروز همه توی و فردا همه تو

آقای میم
۰۸خرداد

دلم از نامهربونی ها گرفته . از کم تحملی ها . از تنگ نظری ها . از کوته فکری ها. از سطحی نگری ها . از حماقت ها کلا همه ی بدی هایی که بقیه دارن و ما اصلن نداریم .

من هر چی تلاش کردم اون دینامیک بودن و حس مبارز بودن رو تو این دو خط نشون بدم نتونستم اینه که جدا نوشتم .

حس و حال جدیدی رو دارم تجربه میکنم . خوبه . ولی منقطع .

***

دیروز صدای اون انفجار وحشتناک کلی ما ... . گفتیم یا بچه های خودمون دارن سلاح های صلح امیز هسته ای رو ازمایش میکنن . یا اینکه بچه های اونور دارن تجهیزات صلح امیز مارو با موشک های نسبتا غیر صلح امیزشون میزنن . خلاصه کلی نگران شدیم . به خودم اومدم دیدم واقعا قدر امنیت رو باید دونست . حس ناامنی ادم رو دیوونه میکنه . این که هر روز و هر لحظه منتظر باشی یه بنبی رو سرت خالی بشه . خدا اون بندگون خدا رو بیامرزه و به خانوادشون صبر بده .

آقای میم
۰۸خرداد

ایا انگاه که سر بر زمین نهادی انچه در سر داشتی هم بر زمین نهادی ؟؟

اگه درس برق گذرونده باشین میدونین که همیشه سر یه سیم رو گراند میکنن تا ولتاژش صفربشه و بیشتر نویز از سیگنال گرفته میشه . داشتم به این فکر میکردم که مهر هم همین نقش رو داره . یعنی باید این نقش رو داشته باشه . حالا این که نداره تقصیر ماست . البته من خیلی در تلاشم که یه مقدار بیشتر ذهنم رو کنترل کنم بدم نبوده . تونستیم به موفقیت هایی برسیم هر چند خیلی کوچیک .

امروز در نوع خودش جالب بود.  اتفاقات  ریز  جالبی بود امروز یک . مخصوصا که قرایتی هم اومده بود .  اهان از روز  عرفه بگم  .  اقا  بعضیا پایه بودن شدید همچین  گریهمیکردن .  که  دیگه  گفتیم بریم  از محضر اینا  فیض ببریم  .  ولی بعضی گریه ها  یه جوری  بود  همش حس میکردم  دروغه  اخه  طرف همچین  ضجه میزد  اونور مسجد میشنیدن  .  چته تو ؟ داداش ؟ خیلی گناه کردی ؟؟  ببین  من  بییییییییییییبببب  .  والللا  .  ادم  میمونه  تو  کار  بشر  . شاید  ما خیلی کم  سعادت و  سنگدل شدیم  به خاطر انبوه گناهان بیییییییب .

من جدیدا در تموم کردن پست به مشکل میخورم . نمیتونم سر وتهش رو هم بیارم . خودتون درک کنین وضع ما رو .

شاد باشید . مثل من . :دی (این الان یه جور تموم کردن پست بود)


نویسنده : - ساعت ۱:٤٢ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ۱۸ آبان ۱۳٩٠  

آقای میم
۰۸خرداد

دعای حضرت سجاد

بار خدایا، ای که گناهکاران به سبب رحمت تو فریادرسی می جویند * و ای که بی چارگان به یادکرد احسان و خوش رفتاری تو پناه می برند * و ای که خطاکاران از ترس تو سخت می گریند * ای آرام دل هر دور از وطن و ای گشایش ده در کار هر اندوهگین ِ دل شکسته و ای فریادرس هر خوار شده ی تنها مانده و ای مددکار هر نیازمند رانده شده * تو آنی که با رحمت وعلم ،هر چیز کلّی و جزیی را فرا گرفته ای * و تو آنی که همه ی خلق را از نعمتت بهره ای داده ای * و تو آنی که عفت از کیفرت برتر و فراتر است * و تو آنی که رحمتت بر غضبت پیشی می گیرد * و تو آنی که بخششت بر بازداشتت افزون است * و تو آنی که همه آفریدگان را از رحمت واسعه ی خود ، وسعت عطا کرده ای * و تو آنی که به هر که نعمت داده ای پاداش نخواستی * و تو آنی که در کیفر گناه کاران افراط نمی کنی * و من – ای خدای من –بنده ی تو ام که او را به دعا امر فرمودی و گفت: «اطاعت می کنم و فرمانت به جا می آورم». اینک من – ای پروردگار – بنده ای که در پیشگاهت افتاده * منم آنکه خطاها پشتش را سنگین کرده و منم آنکه گناهان عمرش را به سر رسانده و منم آنکه با نادانی تو را ناغرمانی کرده حال آنکه تو شایسته ی نافرمانی نبودی * آیا تو – ای خدای من – به هر که تو را بخواند رحم کننده ای تا در دعا بکوشم ؟ یا هر که را در پیشگاهت گریه کند آمرزنده ای تا در گریستن بشتابم ؟


نوشته شده در ۱۳٩۱/٦/۳۱ساعت ٧:۳٠ ‎

الان من اینجوریم : بنده ی ان دمم که ساقی گوید یک جام دگر من نتوانم .

هر روز تغییرات جدیدی رو تو زندگیم حس میکنم . تغییرات خوب . فقط یه چیزی هست که بعضی وختا ازارم میده . بعضی وقتا جنگ و کشمکش درونی ادم رو خسته میکنه . خوب میدونم چه جوری باید این جنگ رو تموم کرد .

 

واسه چی ناراحتی؟؟ ما یه اینجور خدایی داریم : قل یا عبادی الذین اسرفوا الا انفسهم لا تقنطوا من الرحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا . مگه میشه عاشق این خدا نبود . هر سری که میخونم یه حالی میشم .

این گل که این بغل میبینین جای اون گلی که هیچ وخت دست هیچکس نرسید . کاش اتاقم یه بالکن (یا نمیدونم اسمش هرچی که هست)داشت گلدونارو میچیدم کنارش صبح پنجره رو باز میکردم میگفتم سلام خدا سلام دنیا سلام گلای قشنگم بعد به دونه دونه شون اب میدادم باهاشون حرف میزدم . فعلا با همین یه دونه گلدون میخوایم یه گلخونه راه بندازیم :دی .

دارم سعی میکنم کمتر پست بزنم ناسلامتی میخوایم کنکور بدیم اخه . ولی دیگه به نوشتن عادت کردم . خیلی هم خوب مینویسم جدیدا(حق انتقاد ندارین فقط تعریف) . سر فرصت در مورد زندگی کنکوری هم مینویسم . میخوام ازین به بعد از جزییات بیشتر بنویسم . خب دیگه سرتونو بیشتر ازین درد نمیارم .

 

نوشته شده در ۱۳٩٠/۸/

آقای میم
۰۸خرداد

بعضی وختا خیلی سرخوشی رو نوک پا راه میری , میپری هوا, بشکن میزنی, به همه میخندی(نه اینکه مسخره شون کنیا (لبخند میزنی)) کسی واست اخم میکنه میبخشیش لااقل فراموشش می کنی . دوست داری همه رو بغل کنی ماچشون کنی (البته با در نظر گرفتن ملاحظات شرعی ) . دوست داری همه عاشق باشن دوست داری همه با چشم تو به جهان نگاه کنن یا لااقل با یه چشم دیگه . چون رسیدن به بصیرت تو کار هر کسی نیس (این قسمت مزاح بود ولی بازم حقیقته بازم مزاح کردم ولی بازم حقیقته ...) . بعضی وختا خیلی عاشقی ...

ادامه دارد ...

 

آقای میم
۰۸خرداد

برداشت شخصی خودم :

یک مهندس معمولا نمیتواند به تنهایی کار کند . مهندس باید در یک سامانه کار کند .اصولا یک مهندس باید بتواند در چرخه ی اقتصادی و چرخه تولید نقشی داشته باشد . ایده های کارافرینی در اینجا ممکن است خیلی عامل محرک یا عامل انفعال باشد .

یک فارغ التحصیل رشته ی مهندسی در ابتدای کار هیچ تجربه ی صنعتی ندارد و هیچ شناختی از صنعت کشور و نیاز های کشور ندارد و در نتیجه ورود او و به حوزه های مدیریتی و یا تاسیس شرکت کار پر ریسکی است و احتمالا با شکست مواجه میشود . با توجه به بررسی هایی که شده فکر میکنم بهتر است ابتدا تجربه ی کار در صنایع مختلف را برای حد اقل 5 سال داشته باشد . تا با نیاز صنعت نحوه ی ارتباط با صنایع و تولید و روش های کسب و کار اشنایی داشته باشد . اگر مهندسی بخواهد کسب و کار خودش را داشته باشد . باید این ایده را از مدت ها قبل در ذهن بپروراند و با این نگاه کار کند تحصیل کند و مطالعه کند . مساله ای که در این میان باعث افت و خیز هایی میشود ارتباط خیلی ضعیف صنعت و دانشگاه و سردرگمی یک دانش اموخته ی مهندسی است که در تمام این مدت روی نمره و درس و کارهای اکادمیک داشته و با صنعت بیگانه است . در نتیجه خیلی بهتر است که در مراکز مختلف صنعتی تجربه کسب کند و با این نگاه که در اینده خود هم وارد این چرخه ی اقتصادی و تولیدی شود حرکت کند فرصت ها را شناسایی کند با ریسک ها و موانع کار اشنا باشد .

بعد از شناسایی فرصت ها و شناخت نیاز صنعت میتوان زمینه را برای کارفرینی اماده کرد . فکر کنم اشنایی با علم مدیریت و روش های نوین مدیریت و روش های کسب و کار بسیار تعیین کننده باشد . در نتیجه خیلی بهتر است که تجربه در زمینه ی مدیریت هم باشد . مساله خرد یا کلان بودن این مدیریت نیس . مساله روش مدیریت به خصوص برای پیشرفت و مدیریت بحران است . در نتیجه گذراندن یک دوره مدیریت خیلی ضروری به نظر میرسد .

در کنار این ها باید روحیه ریسک پذیری و پشتکار کنار ان باشد .

هسته ی اصلی شرکت میتواند چند نفر باشد.که میتواند از همکلاسی و یا کسانی که در پروژه های مختلف با انها اشنا شده ایم باشند . کارهای اولیه برای ثبت شرکت هم با قوانین موجود کار طاقت فرسایی خواهد بود . سرمایه لازم برای شروع شرکت بسته به نوع ان فرق میکند . مثلا یک شرکت مهندسی مشاور هزینه ی زیادی ندارد و برای صنایع دیگر و شرکت های مادر پروژه انجام میدهد .بدیهی است که شرکت های تولیدی هزینه ی بیشتری برای راه اندازی اولیه دارند و خیلی هم ایده خوبی به نظر نمیرسد . بهتر این است که از کارهای کوچکتر با ریسک کمتر پروژه های مختلفی را انجام داد تا بتوان خود را در صنعت مطرح کرد. در این مرحله میتوان شرکت را گسترش داد و در همان تخصص کارشان را گسترش بدهند و مجهز به علم روز بشوند و از تکنولوژی های جدید تر در کارشان استفاده کنند . بهتر است از چند شاخه شدن پرهیز کرد چون این مساله ممکن است به یک شکست منجر شود .

دوسه روز پیش نمایشگاه رفته بودم . با خیلیا صحبت کردم شاید تا 90 درصد شرکت ها وارد کننده بودن بقیه هم یه درصد ی منتاژکار بودن یا فقط برند خودشون میزنن . یه گروه کمی هم بودن که تولید کننده بودند . تقریبا همه ورود به تولید رو یه شکست میدونن و هیچ شرکتی نمیتونه انچنان دووم بیاره چون اولا یه رزومه کاری خوبی ندارن دوما اعتمادی در کار نیس . سوما سرمایه ی کلان برای شروع میخواد . ولی من همچنان فکر میکنم میشه یه کارایی کرد . فقط باید صبور بود .

پ.ن. اینارو از سر بیکاری ننوشتم باید مینوشتم .

 

 

نوشته شده در ۱۳٩٠/٧/٢۸ساعت ۱۱:٤۳ ‎ب.ظ

آقای میم